ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانوما ساکت 49

شما مردا همه تون مثل همین . فقط به خودتون فکر می کنین . دوست دارین با همه زنا باشین ولی همسر شما زن شما فقط به شما فکر کنه .. -فرزانه خانوم . اولا من که زن ندارم ... می خواستم بگم به توچه مربوطه که داری در کار هام دخالت می کنم فوری چفت دهنمو بستم و لبای پایین و بالا رو به هم فشار دادم چون اگه این حرف رو می زدم تمام کار ها خراب می شد و امکان داشت که اون دیگه از  این جریان ها حرفی به میون نیاره . راستش یه  چند تا تیکه از این نمایش و کس شعرات حفظ کرده بودم که مخ این زنه رو بزنم همه یادم رفته بود -فرزانه جان این جوری که می فر مایید نیست . من الان با این دخترا قرار داد بستم . تازه اینا که خصوصی پیش من نمیان .. ولی اینو دروغ می گفتم که حداقل گند کار رو بپوشونم . دیدم که این خانوم شجره نامه من زیر دستشه . فکر کنم رنگ شورتهای منو هم می دونست . چون اسم چند تا دختر رو برد که در بست میان پیشم کلاس . -فرزانه جان .  دخترا که فر مودید من میرم خونه شون مادرشون هست . داداش یا یه خواهرشون خونه هست . تازه مگه قراره خدای نخواسته من به این خواهرا جسارتی کنم ؟/؟ نکنه شما هم گول حرفای یه عده ای رو که پشت سر من شایعه کردن خوردین . خدا بگم این خانوم مدیر رو چیکارش کنه . دلم می خواد با همین دو تا دستام بگیرم خفه اش کنم . همون بهتر که شوهرش اونو طلاق داد . -ولی تا اونجایی که من خبر دارم این اون بود که شوهرشو طلاق داد . نمی دونستم دیگه با چه بهونه ای به حرفام ادامه بدم . هر چی هم به این مخم فشار می آوردم دیگه یادم نمیومد این فر هاد و فرشته چی گفتند . -اگه دوست داشته باشین یه خورده در مورد طرح پرسشهای جزوه با هم حرف بزنیم چند تا نکته هست که باید بهش اشاراتی بکنم . -ببینم شما با مادر دخترا هم کلاس خصوصی میذارین ؟/؟ .. یه لحظه بدنم لرزید . یعنی یکی از این خانوم سن دارایی رو که گاییده بودم دوست فرزانه بوده با هم درددل کردن ؟/؟ ..سعی کردم خونسردی و بی خیالی خودمو حفظ کنم .. -فرزانه جان اگه منظورت مشاوره روان شناسی هست من یک دفتر دارم باهاشون صحبت می کنم و در مدرسه هم برای اونا وقتی در نظر دارم و می تونم باهاشون حرف بزنم . -شما تدریستون در زمینه های تئوری و عملیه ؟/؟ -متوجه نمیشم . تا حالا دخترا شایعه می کردند حالا مادرا ؟/؟ -ببینم چرا حالا این قدر دستپاچه میشین . طوری رفتار می کنین که انگاری هم شایعه مادرا درسته و هم حرفای دخترا . -من نمی دونم مشکل شما چیه . یه نگاهی  به عمق چشاش انداخته از این نگاه شیطنت وسرزنش همراه با هوس رو خوندم . می دونستم که سرزنش و شماتت رو می تونه ببخشه . شیطنت که ادامه داره و من با استفاده از همین خصلتش و مخ زنی  و حشری بودن اون می تونم اونوبه دام بندازم ولی باید توپو مینداختم توی زمین اون . -با اجازه خانوم فراست ..-کجا ؟/؟ -درست نیست که من و شما اینجا تنها باشیم . ببخشید اگه تا حالا احساس صمیمیت می کردم و شما رو با اسم کوچیکت صدا می کردم . حس کردم که بغضش در حال ترکیدنه و  می خواد گریه کنه ولی به زحمت بر خودش مسلط شد -من که حرفی نزدم . دیگه منو فرزانه صدا نمی کنی ؟/؟ -برای شما که اهمیتی نداره خانوم فراست . اتفاقا این جوری بهتره . شاید شما این جوری فکر کنین که من کمی ادب و تر بیت سرم میشه . و به ناموس دیگران نظر ندارم . -حداقل یه چیزی میل کنین . اگه ازتون عذر بخوام چی .. یه لحظه دستمو گرفت . کاری به عمدی یا سهوی و رفلکس بودن کارش نداشتم ولی منم  همون دستو نگه داشته داشتم که خودشو ول کنه . چشامون  به چشای هم دوخته شده بود . انگاری با نگاه داشتیم با هم حرف می زدیم . می دونستم چی داره بهم میگه و چی می خواد . کتاب عشق یا هوسشو می خوندم . ولی نمی دونستم این کتاب رو تا کجا ها نوشته . فرقی هم نمی کرد . کافی بود صفحاتی از این کتاب رو بخونم و بهش بگم که این کتاب رو زیبا نوشته اون وقت می تونست ادامه اونو خیلی زیبا تر و هوس انگیز تر بنویسه . چرا هیشکدوم از ما کاری نمی کردیم . زنا منتظرن که مردا کاری کنن و در این شرایط برای مردی که وارد خونه مکانی و قلبی زنی میشه که متعهد به خونه و زندگیشه  سخته که ریسک کنه و  اون زنو به ناگهان ببوسه یا در آغوشش بکشه . ولی فرزانه تلاشی نکرده بود که دستشو از دستم جدا کنه . کف دست چپ من کف دست راست اونو قفل کرده بود .کمی به دستش فشار آوردم . اونو به سمت خودم کشوندم . هر چه بادا باد تصمیم خودمو گرفته بودم . نگاه فرزانه همون نگاه شیطنت بارش بود .حالا به جای سرزنش با نگاهش داشت می گفت که زود تر اونو ببوسم . هوس هم هنوز در نگاهش موج می زد . چند بار چشاشو باز و بسته کرد . لبامو گذاشتم رو لباش . لحظه به لحظه فشار لبهامو بر روی لبهای تشنه فرزانه بیشتر می کردم ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

2 نظرات:

omid گفت...

این داستان عالیه ولی برخلاف بقیه داستانها هم دیر به دیر آپ میشه هم خیلی کوتاهه. تورو خدا یا قسمتاش رو طولانی تر کنین یا زودتر آپ کنین

ایرانی گفت...

سعی خودمو می کنم امید جان ! برای سلیقه های محتلف داستانهای گوناگونی نوشتم . اما این گوناگونی ها در یک چیز اشتراک خاصی دارند و این که دوستان خوب و یکرنگی رو نصیبم کرده .. تلاشمو می کنم امید جان . که حداقل چند سطر بیشتر بنویسم . البته قسمت 50 رو فعلا برای چهار روز دیگه آماده کردم . به اندازه قسمتهای قبله اگه نشد اضافه اش کنم سعی می کنم از قسمتهای بعدی یه کاریش بکنم . بازم از لطف و محبتت ممنونم . شاد و پیروز باشی ....ایرانی

 

ابزار وبمستر