ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هرجایی 59

ولی کارشو انجام داد . آی که در اون جای تنگ تر از قبر و با این شرایط و در نهایت آرامش چه حالی می داد این جور سکس کردن .. دلم می خواست همونجا تا ساعتها زیر کیر ولی می خوابیدم و بی خیال دنیا می شدم ولی دیگه از جام پا شدم و رفتم سراغ نیلوفر همه چی آروم بود . همه چی مرتب بود .. زندگی ادامه داشت . هنوزم می تونستم این امیدو داشته باشم که تا وقتی زنده ام نیلوفر منم زنده هست و من قبل از اون چشامو به روی این دنیا می بندم اگه رسم زندگی همین باشه که اونایی که زود تر اومدن باید زود تر برن و من از خدا می خواستم که همین طور باشه . انتهای موهای بلند و صاف نیلوفرمو گرفتم توی دستم و آروم آروم باهاش بازی می کردم . دختر خوبم دختر قشنگم .. همه چیز من .. با انتهای موهاش صورتمو پوشونده بودم . اشکام موهای قشنگشو خیس کرده بود . یواش یواش صدای هق هق من بلند تر می شد . نمی دونستم واسه چی دارم گریه می کنم . واسه همه چی .. واسه هیچی . واسه زشتیهای زندگی یا زیباییهای اون .. دست زندگی بخش اونو رو سرم احساس می کردم . بیدار شده بود . دستشو گذاشت رو صورتم -مامان چرا گریه می کنی .. نمی تونستم چیزی بگم .. شایدم نمی خواستم حرفی بزنم . دلم دنیایی از حرف بود ولی زبونم بند اومده بود جاش نبود .. -مامان گریه نکن .. اگه حالت بد شه حال منم بد تر میشه . من که بابا ندارم . من فقط تو رو دارم .. اون شده بود مثل یک نوحه خونی که با هر جمله اش اشکمو بیشتر در می آورد .. به خاطر دل اونم که بود مجبور بودم آروم بگیرم . در هر حال از اون حال و هوا و از اون بیمارستان مرخص شدیم .. زندگی ادامه داشت و بازم همون آش و همون کاسه .. ولی سعی می کردم اختصاصی تر کار کنم . مگر این که مجبور شم با چاله میدونی ها هم سکس داشته باشم . اگه دخترم می فهمید که من چیکاره ام هر گز منو نمی بخشید . من همه چیز اون بودم . الگوی صبر و مقاومت . .. کارم طوری بود که باید خطرات زیادی رو تحمل می کردم . یه بار رفته بودم به یه خونه نقلی کلنگی  دربستی که دو تا دانشجوی پسر اونجا رو اجاره کرده بودند . از اون روزایی بود که هم از سکس لذت می بردم هم پول خوبی بهم داده بودند و هم روحیه ام شاد بود . طوری که وقتی اونا کارشون تموم شده بود بازم ازشون می خواستم که به کارشون ادامه بدن . انگاری کسم و کونم هنوز تشنه گاییده شدن بوده نیاز داشتند به این که بازم از آب تازه کیر تازه این دو دانشجوی با حال و پرشور بهره مند شن . -آخخخخخخخ لبتو بیار جلو حمید ..جلال جون تو هم سینه هامو گازش بزن .. -عجب جنده با حالی هستی .. ما جنده ندیدیم که دیر تر از بکنش خسته شه .. -من جنده شمام ... مال شما .. مال کیر با صفای شما .. ... در همین لحظه  صدای پریدن چند نفری رو توی خونه شنیدیم و تا بیاییم خودمونو جمع و جور کنیم مامورای کمیته ریختند داخل .. دستمونو گذاشته بودیم جلوی عورتها یا همون آلت تناسلی خودمون .. رو من یه ملافه ای انداختن . یکی از پسرا مثلا می خواست اونا رو محکوم کنه -ازشما شکایت می کنم . به چه حقی بدون اجازه از خونه مردم پریدین داخل .. می خواست پزی بیاد و خودی نشون بده . همچین ماموره گذاشت زیر گوشش که حمید بیچاره چند متر اون طرف تر پرت شد .. ما رو بردند به همین اداره های بکن و نکن .. نمی دونستم این سگدونی که ما رو بردن اونجا اسمش چیه . .. بهش میگن کمیته .. سپاه .. اماکن . هر مزخرفی که بود بوی گند و تعفنش بیشتر از اون بوی گندی بود که در شهر نو یا همون جنده خونه معروف تهرون به مشام می رسید . سرمو انداخته بودم پایین . فقط همینو کم داشتم که هرزگی من به این صورت علنی و عمومی شه .. به دست و پای این و اون افتاده بودم . می خواستم هر طوری شده خودمو خلاص کنم که نیلوفر چیزی نفهمه . حاضر بودم تمام دارایی خودمو بدم . از نیاز مالی خودم گفتم و این که شوهر ندارم .. -خواهر! این دلیل نشد . ما برای ارزشهای پاک و مقدسی انقلاب کردیم . انقلاب نکردیم که فحشا به همین صورت رواج داشته باشه .. -تا زمانی که فقر باشه فحشا هم هست . می خواستند هشتاد ضربه شلاق بهم بزنن .  در اون شرایط من صادقانه ماجرای زندگی خودمو تعریف کردم . اشک ریختم .. گفتم همه دارو ندارمو میدم . زندگیمو میدم . باورهای دخترمو خرابش نکنین . اون از گل نیلوفر  پاک تر و از گل یاس لطیف تره .. نوکری همه شما رو می کنم .. دیگه این کارو نمی کنم .. میون چند نفری که نصیحتم می کردند فقط یکی بود که خیلی مهربون به نظر می رسید . مهربون و منطقی . نمی دونستم چرا اون خودشو قاطی این آدمای زبون نفهم و بیرحمی کرده که می خوان با شلاق زدن زهر خودشونو بریزن و عقده هاشونو خالی کنند . نمی دونم چرا جراتشو نداشتن شلاقو توی دستشون بگیرن و بزنن بر پیکر اونایی که با ظلم و ستمشون باعث میشن که هرروز بیش از روز قبل فاصله طبقاتی در جامعه زیاد تر شه . نمی دونستم اون اونجا چه پستی داره و چیکاره هست ولی وقتی که خودمو پس از یک تعهد دادن در فضای باز و خیابون دیدم باورم نمی شد که آزاد شده باشم .. ولی می دونستم که نمی تونم دست از این حرفه و شغل شریفم بر دارم .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر