ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

یک عروس و هزار داماد 60

فرشاد داشت منفجر می شد . آتیش گرفته بود . اومد جلو دستشو آورد بالا و یکی گذاشت زیر گوش اون . و اومد تا منو بزنه دستشو رو هوا گرفتم . -چت شده مرد مگه چی شده .. تو چی فکر کردی .. کامی برو بیرون با بابات حرف خصوصی دارم . کامی رفت بیرون -اگه دست رو من بلند کنی روز گارت رو سیاه می کنم . پسرت و من دوست داریم که خیلی راحت باشیم . لباسامونو در آوردیم و کنار هم دراز کشیدیم . کاری که نمی کردیم . خجالت بکش مرد . عشق مادر و فرزند که دیگه با سکس و هوس آلوده نمیشه . تو اصلا چته . تو چرا این قدر بد دل هستی .-تو باید نمونه و الگو واسه فرزندت باشی . الان خیلی ها میگن که حال و روز زنت درست نیست . میگن تو قدیما با چند تا از شاگرد خصوصی های من رابطه داشتی .از اونجایی که حس می کردم در شرایطی نیستم که بتونم با فرشاد بپیچم کمی ملایم نشون می دادم ولی دوست داشتم در همون لحظه گلوی شوهرمو می گرفتم و با دستای خودم خفه اش می کردم . در هر حال اون مشکوک شده بود و احتمالا با خیلی از اونایی که منو گاییده بودند هم صحبت شده بود ولی حدس می زدم که به هیچوجه مستقیما نگفتن که منو کردن . آخه پای خودشون هم گیر بود . خیلی از دستش عصبی بودم . و اونم که بد تر از من بود .-شکوه فکر نمی کنی این حالت تو برای یک نوجوون تحریک آمیز باشه ؟/؟ -چرا خیلی راحت این فکر رو می کنم ولی اون تنها پسر منه . این جوری دوست داره . میگی من چیکار کنم . خودم می خواستم یواش یواش این عادت رو ازش بگیرم . -تو با این که زن من هستی ولی در این حالت که تو رو می بینم شرمم میاد . نمی دونی من الان در مورد تو چه چیزها که نمی شنوم . -فرشاد داری پا رو از گلیمت دراز تر می کنی . الان بیست ساله احترامت رو نگه داشتم . نذاشتی من با اون کسی که عاشقش بودم از دواج کنم . اونو نا خواسته و بیگناه کشتیش . من حرفی نزدم . باهات مدا را کردم . چون مرد خوب و با اخلاق و زندگی دوستی بودی و احترام همه رو نگه می داشتی . عین آدمای لات قدیم بر خورد می کنی . انگاری که منو با معشوق خودم گیر انداخته باشی .-شاید باور نکنی ولی انتظار همینو هم داشتم . داشت دیوونه ام می کرد . هنوز آماده نبودم . ولی باید آماده می شدم . در هر حال اون روز به خیر گذشت . روز بعدش من و کامی و شوهرم فرشاد در مراسم تشییع جنازه کامی پدر اصلی فرشاد شرکت کردیم . همه با تعجب به کامی من نگاه می کردند .خیلی از شباهت این دو تا کامی شگفت زده شده بودند . آخ که چقدر دلم می خواست یه روزی به فرشاد بگم که تو بابای کامی من نیستی . . از سه تا کامی که در زندگی من نقش داشتند فقط پسرم باقی مونده بود . با این که خیلی مدارا می کردم که کمتر با پسرم سکس داشته باشم ولی هوس نمیذاشت . چون به هیچ وجه که دیگه نمی تونستم دور و بر مردای غریبه باشم . لو رفتن رو شاخش بود . بین من و فرشاد یه جنگ سردی برقرار بود و من می خواستم هر طوری شده اونو نسبت به خودم گرم ترش کنم . استرس داشتم از این که چگونه می تونم با این مسئله روبرو شم . از عکس العمل فرشاد می ترسیدم . باید یه جوری خودمو از دستش خلاص می کردم . نمی دونستم اگه بخوام به طور کلی جریانو واسش بگم چیکار می کنه  . نباید مدرکی به دستش می دادم که علیه من استفاده کنه . اما یه مشکلی پیش اومده بود که روح از تنم پرید . من و کامی یه گندی زده بودیم که نمی شد جمعش کرد . مقصر من بودم . نمی دونم چرا این قرص های ضد بار داری اثر نکرده بود . حس می کردم که این دو سه ماهی کمی نامرتب اونا رو خورده باشم . من بار دار شده بودم . من از پسرم کامی بار دار شده و پسرم می رفت که بابای بچه ام بشه . می خواستم بچه رو بندازم گردن فرشاد ولی او ن این روزا حس سکس با منو نداشت . من تاکی می تونستم با فیلم بازی کردن خودم به این زندگی ادامه بدم . دست به نقد باید یه سکس آبدار باهاش انجام بدم . -فرشاد نمی دونم چرا هوس یه بچه دیگه کردم .. -شکوه اون وقتا که جوون تر بودیم و من هوس بچه دیگه ای رو داشتم تو ناز داشتی . الان بعد نوزده بیست سال من چه جوری می تونم مسئولیت تر بیت بچه رو بپذیرم یعنی باهاش کنار بیام -عزیزم من خودم قبول می کنم .. روی میز یه بلیط  اتوبوس  رو دیده بودم . وقتی رفت دستشویی اون بلیط رو یه کنترلی کردم . بلیط اتوبوس به مقصد مشهد بود وقتی بر گشت بهم گفت که قراره یک هفته رو در دانشگاه فردوسی مشهد تدریس کنه جای یه بنده خدایی و پول خوبی هم میدن .. بازم یاد کیر کامی افتاده بودم اما قضیه بار داری رو چیکار می کردم -فرشاد جون قبل از رفتن سکس می کنیم ؟/؟ -باشه برای وقتی که بر گشتم . .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر