ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ماجراهای مامان زبل 52

]چه صحنه های با حال و جالبی شده بود . دو تا جوون به شدت در حال گاییدنم بودند . بردیا دو تا کف دستاشو گذاشته بود زیر کمرم و منو بالا  تر می آورد . از اون طرف منم دستامو دور گردن آیدین حلقه زده اونو می بوسیدم . جااااااااان چه کیفی داشت . مامان زبل فقط داشت به این دو تا پسر باحال حال می داد . دیگه از این بهتر نمی شد . دلم می خواست صیغه هر دو نفر می شدم . اصلا صیغه همه می شدم . اهل کوچه و محل و خیابون و .. چه مزه ای می داد . میومدن مثلا در خونه ما رو می زدند که اشرف خانوم شنیدم یه مرد تو خونه تونه .. برگه صیغه رو نشون ما مور می دادم . اگه فردا هم میومدن یه صیغه نامه دیگه .. اون وقت به نظر شما شک نمی کردن ؟/؟ حالا دیگه فقط خوشم میومد . من نمی دونم این دو تا پسر با حال دیگه فکرمو بد جوری مشغول و قاطی کرده بودند . دو تایی شونو با هم می خواستم . -بکن بردیا . بکن آیدین .. دیگه از کون هم کیف می کردم هیچی حالیم نبود . آیدین سینه هامو تو چنگش داشت .  من یه حالت طاقبازی رو داشتم که بردیا همچنان دلاورانه از زیر در حال گاییدنم بود . پسرای این دوره زمونه با همه شلوغ بازیها و سوسول بازیهاشون چه قدرتی در گاییدن دارن که خدا خیرشون بده . در هر حال من از بس خوشم اومده بود فرقی هم زیاد با ار گاسم نداشت . فهمیدم که خیلی خسته شدن و دستای بردی جونم داره درد می گیره واسه همین از دو تایی شون خواستم که دوباره منو آبیاری کنند و با کیرشون غسلم بدن .. کسم چقدر جا داشت که آب کیر نوش جون کنه . جوووووون چه مزه ای داد . آیدین لباشو گرد کرده بود و عین کس ندیده ها و نچشیده ها ناله می کرد .. -نوش جونت آیدین جون . هر وقت خواستین یه زنگ بزنین که بر نامه رو از پیش ردیف کنم که مامان زبل در بست در خدمت شما دو تا پسرای گله . شما کیر طلاها که اگه نبودین من دیگه واقعا چیکار می کردم . دو تایی شون از این که تنها آدمای روی زمین هستند که دارن به من حال میدن کیف می کردند و منم می خواستم که همین احساس رو داشته باشن تا انرژی بگیرن و مغرورانه با هام مشغول شن . هنوز سیر نشده بودم . دلم می خواست شبانه روز یه کیر درون کسم در رفت و آمد باشه و همین جور باهام حال کنه و بهم حال بده . دلم می خواست که بازم بیشتر منو بگان ولی دو تایی شون با این که هنوز کمری داشتند ولی توان کیری دیگه نداشتند یعنی کیرشون دیگه نتونست و نخواست که جلو گیری کنه .. -آخخخخخخ اشی فدای هر دو تا کیر چاق و چله و سر حالتون شه .. دو تا کیر از سوراخام که بیرون کشیده شد افتادم رو اونا یعنی با دهن . تا می تونستم چاک دهنمو باز کرده دو تایی رو توی دهنم جا دادم . اشی باید نشون می داد که در ساک زدن هم خیلی حرفه ای کار می منه .. دو تا پسرا طوری چشاشونو بسته بودند که حس کردم که تازه اول سکس و حال کردنشونه . این جور کیف کردن اونا به من لذت می داد و منو سر حالم می کرد واسه همین دست از ساک زدن بر نمی داشتم . آیدین که در واقع تازه از راه رسیده بود کمر منو گرفت و خودشو انداخت روم  . دوباره فرو کرد توی کسم و بردیا هم کیرشو از طرف سرم گذاشت لای سینه هام و من زیر بیضه هاشو لیس می زدم . چه صحنه هایی شده بود . یعنی  من بی خود دوستامو نگفته بودم که بیان اینجا ؟/؟ نه ولش .. بعدا پسرای دیگه ای هستند که بتونم اونا رو بیارم و با هم حال کنیم . اوخ زری و پری و ماه منیر جای شما خالی اگه بدونین چه حالی کردم . چرا کسم هر چی می خوره سیر نمیشه . تازه سر کیف دونی من باز شده . ازم خواستند که وایستند و باهام حال کنند . کونمو ور انداز می کردند و باهاش ور می رفتند و می گفتند که در خاور میانه تکه .. -بچه ها مگه شما ماموریت لبنان و سوریه داشتین .. بردیا : اشی جون این کون تو خودش سکوی پرتاب ما به این جاهاییست که گفتی .. یه دستو گذاشتم رو کیر اون و با یه دست دیگه ام اون یکی کیر رو در چنگ خودم گرفته گفتم این دو تا کیر موشک پرتاب منه .. خلاصه کلی حال کردیم . دلم نمیومد ازشون خدا حافظی کنم یا اونا رو بفرستم ولی خونواده هاشون مخصوصا آیدین خیلی نگرانشون شده بودند . . -پسرا دلم واسه هر دو تاتون خیلی تنگ میشه . باید بهم قول بدین که بازم از این دور هم بودنا با هم داریم . ..اونا رو فرستادم رفتند . اونا به محض این که رفتند  تلفن خونه زنگ خورد . عیبی نداره حالا اگه این پسرام یه زنگی زدند بذار بزنن . کاری به کارشون ندارم . مسئله ای نیست . خوب همه جا رو یه نگاهی کردم که آب کیری ریخته نباشه . کاندوم هم که نداشتیم . دور و بر رو خوب گشتم . شورت و سوتین هم نبود .. با این که گوشی رو بر داشته بودم ولی حواسم جای دیگه بود .. -الو ..الو .. اشرف جون .. چرا ساکتی ..خودتی منم احترام از اصفهان زنگ می زنم -سلام احترام جون چه عجب یاد ما کردی .. -اشرف جون ما همیشه جویای سلامتی شما هستیم این گوشی رو بر نمی دارین . من یه زحمتی داشتم براتون من و ایمان پسرم می خواستیم امشبه رو راه بیفتیم بیاییم تهرون پیشت بمونیم یه چند روزی رو اونجا کار داشتیم خواستم خدمت برسیم و .. هیچی با هم خداحافظی کردیم . غصه ام شده بود . پسرش بسیجی بود . یا می خواست دستشو تو بسیج بند کنه نمی دونستم . شوهر اونم مرده بود  خودش  هم تیپو هم کلاس خودم بود که در اصفهان به یه پاسدار شوهر کرده مثلا خیلی با ایمان شده بود ولی می دونستم هنوز همون احترام قدیم همکلاس و هم خط خودمونه . در هر حال برای حفظ سیاست هر وقت منو می دید خط و خطوط خانوادگی خودشو پیاده می کرد اونا اگه میومدند اینجا من دیگه آسایش و آزادی و حال کردن من بهم می خورد ....ادامه دارد ...نویسنده ...ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر