ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نقاب انتقام 87

آخرین صداهایی که به یادم مونده بود صدای فریاد های سها و ناله و سوزشهای ناشی از گرمای آتش بود . وقتی چشامو باز کردم بهشته رو بالا سرم دیدم . چند دقیقه ای گذشت تا به یادم بیاد چی شده . بدنم کوفته بود . سرم رو باند پیچی کرده بودند . کتفم به شدت درد گرفته بود و وسوزش خفیفی رو وسط کمر و زیر شونه هام احساس می کردم . یه نگاهی به دور و برم انداختم .. با این که سها یک دژخیم بود ولی از اونجایی که مدتی رو عاشقش بودم و همسرم بود یه نگرانی خاصی در من به وجود اومده بود از این که سرنوشتش چی شده . نگران بودم . می ترسیدم می خواستم ازش چیزی بپرسم . -بهشته سها مرد ؟/؟ -نه اون نمرده ولی حالا آرزوی مرگ می کنه . -رفت زندان ؟/؟ -چیه نگرانش هستی ؟/؟ -نه . کنجکاوم . یعنی دیگه همه چی تموم شد ؟/؟ -نمی دونم تا تموم شدنو بخوای چی فرض کنی . الان خیلی ها دستگیر شدن . باندشون متلاشی شد ولی قاچاقچیان مثل غده های سرطانی هستند . هر چی اونا رو بتراشی باز از یه جا دیگه سر در میارن . بازم خوبه که پیکره جامعه بزرگه و این غده های سرطانی نمی تونه جامعه رو به نابودی کامل برسونه تا وقتی که جلوی این فساد گرفته شه .. از اتاق بغلی صدای فریاد و ناله میومد . ناله آدمی که داره درد می کشه .. -بهشته این صدای سهاست . چشه .. اون تو رو کشید بیرون ولی خودش سوخت . صورتش کمی از پشتش و دستاش به میزان زیاد سوخت .. منو ببر پیشش .. منو ببر اون منو پرتم کرده بود به یه طرفی . نذاشت بیام طرف تو . در واقع این من بودم که باید برای نجات تو اقدام می کردم . اون خودشو گذاشت جلو آتیش . جیغ می کشید و می گفت حالا که دارم می میرم بذار واسه اون بمیرم . هیشکدوم از اون پلیسها نتونستن برن جلو . جراتشو نداشتند . وجدانشو نداشتند . شاید می خواست نشون بده چقدر دوستت داره .. .. کاری کردم که منو ببرن پیش اون .. چند نفری دورشو گرفته بودند .. صورتش بد جوری سوخته بود و پوستش جمع شده بود انگار عرق و آب پس می داد . یه بعضی جاها اثر سوختگی به خوبی مشخص بود . نمی دونم چی شد که بهشته اونجا رو ترک کرد .. دلم نمی خواست که همسرم ازم ناراحت شه . نمی دونستم بهش چی بگم . نمی دونستم از چی و از کی بگم . دیگه چه جوری می تونستم بهش بگم شیطان .. هرچند اون آدم کشته بود . منو کشته بود . زندگی خیلی ها رو با مواد مخدر به باد فنا داده بود خیلی ها رو بی خانمان کرده بود .. با صدایی نالان گفت سهراب دیدی چقدر زشت شدم ؟/؟ دیدی ؟/؟ حالا تو دیگه دوستم نداری .. خیلی بده آدم زشت شه .. مثل این که یه ابر سیاهی بیاد جلوی خورشیدو بگیره . اما اون ابر سیاه خیلی وقته جلوی قلبمو گرفته . من اون ابر سیاه رو سوزوندم .. سهراب منو ببخش .. من تو رو خیلی اذیت کردم . تو رو خیلی سوزوندم . حالا خودم دارم می سوزم .. دلم داره می سوزه .. تازه می فهمم که تو چی می کشیدی .. .. نمی تونست حرف بزنه .. خیلی آروم و شمرده حرف می زد . -ببینم سهراب اون بار اولی که منو دیدی قبل از این که زنت شم همون وقتی که مثل من حالا سوخته بودی واسه خوشگلیم عاشقم شدی ؟/؟ -بی تاثیر نبود سها ولی من بیشتربه خاطر مهربونیهایی که فکر می کردم داری به خاطر اون قلب پاکت عاشق شده بودم به خاطر این که در این دنیای پست و بی ارزش فکر می کردم که یکی هست که درکم کنه منو با این چهره زشت دوستم داشته باشه . تو منو به زندگی بر گردونده بودی . راستش اول از کسی انتظار نداشتم . از تو انتظار نداشتم ولی وقتی دیدم روز به روز با محبت تر میشی اون وقت بیشتر بهت احساس وابستگی کردم . احساس کردم که می تونم به تو تکیه کنم ..-منو ببخش من به خاطر ثروتت تظاهر می کردم ولی به خدا با چهره دیگه ات عاشق درونت شدم .. می دونم حالا من شدم یک زن زشت . زنی که تو و احساس تو رو کشت . اون گلستان عشقی رو که واست درست کرده  بود تبدیل به کویرش کرد .. تصویر خودمو در این سینی فلزی به خوبی می بینم ..چقدر می سوزه خدا چقدر من درد دارم .. ولی دلم می سوزه .. من می خوام بمیرم . من نمی خوام زنده بمونم . چقدر من بد بودم چقدر من پستم . من می تونستم تو رو داشته باشم .. من می خوام بمیرم . سهراب یه چیزی برام بیار خودمو خلاص کنم .. بمیرم برات . تو خودت سوخته بودی و چهار تا عزیزت هم سوختند و مردند ؟/؟ من دوباره کشتمت .. چشام می سوزه .. یه خورده بیا جلوتر تا صورت قشنگتو بهتر ببینم . چشام ضعیف شده .. درد داره .. می سوزه .. تو چطور این همه عذابو تحمل کردی .. من چطور تونستم پست باشم . بهت خیانت کنم . سهراب این اون انتقامی نیست که خدا ازم گرفته .. انتقام همونی بوده که خدا قلبمو سوزونده . منو عاشق تو کرده و تو رو بی توجه . -سها تو  منو از سوختن نجات دادی . اگه این بار می سوختم شاید دیگه نمی شد یه جراحی درستی انجام بدم . صورت تو رو هم میشه یه کاریش کرد . من مدیون توام . سها من بدیها رو فراموش می کنم و کردم . وقتی که خدا می بخشه وقتی که اون از گناه آدم می گذره من چرا نگذرم .اگه  هزار تا بدی بهم کرده باشی با همون خوبی نشون دادی که چقدر دوستم داری .. هرچند که ای کاش کار به این جا نمی کشید . -حالا راحت می میرم ..-نه تونمی میری .. حالت خوب میشه ..-ببینم سهراب بهشته هم دختر خوبیه .. اون می خواست خودشو واسه تو به کشتن بده ولی من نذاشتم . دلم می خواست بهت بگم واست می میرم . منم می تونم .. ولی اینو هم نمی تونستم ببینم که تو بسوزی و بمیری و من زنده باشم . حالا خیلی زشت شدم . یه بار دیگه بهم بگو .. همونی که گفتی اگه من هزار تا بدی کرده باشم .. بگو -سها من فقط کار آخرتو رو می بینم . خیلی وقته که نقاب انتقامو از چهره ام بر داشتم .. -من یه آدمکشم .. -ولی هنوز منونکشتی .. یه بار روحمو کشتی ولی بهشته نجاتم داد . -سهراب دوستم داری ؟/؟ می تونی عاشقم باشی  ؟/؟ اینو درست در لحظاتی گفته بود که بهشته هم سر رسیده بود . درسته برام فداکاری کرده بود ولی با توجه به این که بهشته پشت سرم ایستاده بود حتی به دروغ هم نتونستم بگم که عاشقتم تا در این لحظات پرسوز و درد تسکینش بدم ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

2 نظرات:

شهرزاد گفت...

مرسي ايراني عزيز
شهرزاد

ایرانی گفت...

با سلام به شهرزاد عزیز و نازنین ! منم از شما ممنونم که وقت گرانبهایتان را به مطالعه این داستان اختصاص داده با پیام گرمتان دلگرمم کرده اید . با احترام : ایرانی

 

ابزار وبمستر