ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 85

ستایش دلش می خواست بیشتر اونجا بمونه . ولی حس کرد که باید بیاد بیرون و هر چه زود تر خودشو به نسیم برسونه و باهاش حرف بزنه . اون طرف نسیم نمی دونست باید چیکار کنه . خشم داشت اونو منفجر می کرد . خیلی داغون شده بود . نستوه مرد باش . بگو تمام حرفات دروغ بوده . بگو هیچوقت منو دوست نداشتی . شاید اون موقع آروم بگیرم . مگه میشه یه مرد چند تا زنو با هم دوست داشته باشه . عشقو نمیشه قسمت کرد وتازه شرایط من و تو فرق می کنه . چرا باهام بازی می کنی . به در تکیه داده بود و اشک امونش نمی داد . چرا باید هنوز به اون روزای نو جوونی خودم فکر کنم . چرا اون روزا نمی میرن . چرا یک زن باید این قدر بد بختی بکشه . چرا خدا همه مردا رو بی احساس آفریده . چرا  قلبشونو از یه جنس دیگه ای گذاشته . چرا .. خدا میگن که تو عادلی پس چرا من باید این همه عذاب بکشم .  نستوه ستایشو به خونه اش رسوند . ستایش دلش می خواست بازم با پسر باشه . نستوه  داشت می رفت به آمل و کاری براش پیش اومده بود . سی کیلومتر اون طرف تر . با یه برگشت می شد شصت تا . خیلی دوست داشت همراش می رفت ولی یه لحظه فکری به نظرش رسید و دیگه اصراری برای با نستوه بودن نداشت . دلش می خواست که  بره پیش نسیم . باهاش حرف بزنه . یادش نمیومد که نستوه ازش خواسته باشه در مورد اون و نسیم چیزی به دختر نگه ولی براش فرقی نمی کرد . باید متوجهش می کرد که نستوه اون بیگناهه . خیلی ها هستند که به این مسئله اهمیت نمی دن . میگن یکی دیگه .. میگن حالا که طرف این فکر رو می کنه من چرا پیش وجدان خودم شرمنده باشم . اون که خیالش نیست . تازه خیلی ها هم هستند که از اصل خیانت می کنن . ولی چرا نستوه داره این کارو می کنه . نشون میده که نسیم رو خیلی دوست داره . .. با ترس در خونه نسیمو زد . دختر تنها خونه بود .. نسیم اومد دم در .. تعجب می کرد ستایشو اونجا می دید . چشاش همچنان قرمز بود . ستایش به چهره استادش خیره شده بود . دختر جذابی بود . صورتی گرد . نگاهی نافذ و معصومانه . پس اون عاشق نستوه بوده . یعنی هنوزم دوستش داره ؟/؟چرا نداره ! چرا نباید داشته باشه ! اگه من جای اون بودم و حتی اگه نستوه خیانت هم می کرد بازم این فرصتو بهش می دادم که بر گرده طرفم .. -ببخشید خانوم فرمایشی داشتند ؟/؟ بابت قبولی واحد هات فکر کنم یه چیزی توی دانشگاه بهم گفتی .. -اون که همیشه ممنون شمام استاد . ولی یه حرف خصوصی داشتم . در مورد استاد نوروزی -قلب نسیم لرزید . خشم و نفرت و عصبانیت در وجودش ریشه دوانیده بود . می  خواست بزنه زیر گوش ستایش . ولی اون اومده بود در خونه اش .. در حالی که اندوه از وجودش باریدن گرفته بود وبه لبها و گونه هاش چین خاصی انداخته بود از ستایش خواست بیاد که داخل .. ستایش اونجا رو زیباتر و بزرگ تر از خونه نستوه یافته بود . -بفر مایید بالا -اگه ایرادی نداره در همین فضای سبز و در لا به لای درختا قدم بزنیم -هر طور میل شماست . نسیم به زحمت خودشو کنترل می کرد . -استاد شما استاد منین چه در درس دانشگاه و چه در درس زندگی .. کسی رو نمیشه محکوم به این کرد که چرا عاشق کس دیگه ای شده . کسی رو نمیشه واسه عاشق شدن محکوم کرد .. -وتو عاشق استادت شدی -وشما عاشق استادم هستی .. ... نسیم یکه خورد .. پس نستوه همه چی رو برای این دختر گفته . پیشدستی کرده که اگه مشکلی پیش اومد زود تر گفته باشه و اونو به گذشته ها نسبت بده .. پوزخندی زد و گفت . خب منظور .. من که زنش نیستم . اومدی واسه دوست داشتن و عاشق شدنش از من اجازه بگیری ؟/؟ خودت هم گفتی کسی رو نمیشه به خاطر دوست داشتن کسی محکوم کرد . من بچه بودم . هیچی حالیم نمی شد . یه چند بار با پسر همسایه مون همینی که ادعا می کنه دوستت داره حرف می زدم . -به نظر شما اون چه جور آدمیه -چرا از خودش نمی پرسی . چرا از یک استاد عقده ای که می خواد دانشجوها رو بندازه می پرسی ؟/؟ من از کجا اونو بشناسم . -خانوم بهاری . !من دوستش دارم من عاشقشم ولی اون دوستم نداره . عاشقم نیست . -میگی من چیکار کنم . جادو جنبل کنم تا عاشق تو شه ؟/؟ -شما که خیلی منطقی بودین -نمی فهمم من باید چیکار کنم . اون نمی تونه کسی رو دوست داشته باشه -ولی عاشق یه نفره ..-عاشق کی ؟/؟ -عاشق شما -من ؟/؟ ! من ؟/؟!نسیم با صدای بلند می خندید . خودش بهت گفته ؟/؟ .. از اون بعیده که همچین حرفی زده باشه اون همش .... در این جا ساکت شد . -استاد این قدر بی رحم نباشین اون دوستتون داره . ده ساله واسه شما عذاب می کشه . ده ساله که یه آب خوش از گلوش پایین نرفته . چرا اونو بیگناه محکوم کردین . چرا یک بار فکر نمی کنین که ممکنه اشتباه کرده باشین . چرا . چرا .. -حالا نوبت فریب دادن تو شده -خانوم بهاری کاش  استادم نبودی -چیکار می کردی . حرفتو بزن . فرض کن نیستم . باور کن ناراحت نمیشم . در این سینه و دل دیگه جایی واسه ناراحت شدن نمونده -شما همین الان گفتین که اون برای فریب دادن من داره این حرفا رو می زنه . ولی ای کاش فریبم می داد . ای کاش گولم می زد . اون وقت من عشقو سفره دلمو بازم پیشش خالی می کردم . هر چی داشتم تقدیمش می کردم . قلبشو نمی شکستم . چقدر بیرحمین شما خانوم بهاری. اون بهم گفته نمی تونه منو دوست داشته باشه چون شما رو دوست داره . چون شما رو می خواد . چون ده ساله داره می جنگه تا به شما نشون بده که بهت خیانت نکرده . کسی که با قاچاق می خواست خودشو به شما وصل کنه و باهاتون از دواج کنه غفوری که با نامردی خودشو بهت نزدیک کرد فکر نمی کنی که اون غفور تو طئه کرده باشه ؟/؟ -بس کن بس کن بس کن .. نمی خوام بشنوم .. من خودم دیدم که خودت رو انداختی توی بغلش هر دو تا تون دروغگویین -بی انصاف نباشین اگه من خودمو انداختم تو بغلش واسه این بود که اون یک مرد آزاد بود . شوهر شما که نبود . تازه اون دلش نمی خواست حالش درست نبود . حواسش بود جای دیگه .. واسه این که بهم نه گفته بود و به خاطر این که عذاب نکشم منو تحمل کرده بود .-بیچاره آقای نوروزی . طفلک  دلم واسش می سوزه .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر