ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ماجراهای مامان زبل 72

 چهار تایی مون حسابی با هم حال می کردیم . نمی ذاشتم وقت تلف شه . از لحظه ها نهایت استفاده رو می کردم . حالا من و ایمان می تونستیم راحت همو ببوسیم . دستاش رو سینه هام کار می کرد . مخصوصا با نوک تیزش .  لبامو از رو لباش ور داشته و سینه هامو به لبش چسبوندم . تا با یکی از دستای آزادش رو کسم کار کنه . خودم دستشو گرفته اونو روی کسم قرار دادم . کیر های این دو مرد در کس جا دار و داغ ماه منیر حسابی کار می کرد خیلی هم تند و تیز تر از اون چه که فکرشو می کردم این کیر ها در حال فعالیت بودند . -آقایون یه خورده فنی تر . اکشن تر .. انگشتای ایمان طوری داخل کس من حرکت می کرد که من نمی نونستم به چیزی غیر از سکس و این که  کی می خوام سیر شم فکر می کردم . -وووووووییییییی پسر پسر تو چند طرفو داری .تو چقدر ماهی .. فدات شم . این کسم چه کسیه که هر چقدر دست میذاری داخلش بازم آب داره بازم انگاری داخلش آب جمع شده . انگاری لوله آب من شکسته نشتی داره -فدای نشتی تو اشی جون -فدای اون حرفات فدای اون لبات و اون انگشتات بشه اشی .. ماه منیر در همون وضعیت به اوج خودش رسیده بود . ایمان و شریف داشتند پاره پاره اش می کردند . کس دوستم خیلی جا دار شده بود . چقدر این دو تا کیر راحت کارشونو انجام می دادند و منم چقدر از تماشای این صحنه ها لذت می بردم .ماه منیر یهویی شل شد ولی این دو تا پسرا دل نداشتند که کیرشونو از توی کس بیرون بکشن . رفتم کمکشون دوستمو نگاه داشتم که رو زمین ولو نشه . آخه مردا خیلی دوست داشتند که کیرشون به هم چسبیده باشه و در این حالت توی کس خیس کنند . چه صحنه و لحظات شاعرانه ای شده بود . شاعرانه و هوس انگیز همه با هم ناله می کردند . چقدر هوس کرده بودم که این دو تا کیر رو یه بار دیگه در سوراخم ببینم . اشرف قهرمان اشرف دلاور .. درود بر اشی جون . ماه منیر کارش تموم شده بود . بغلش کرده اونو می بوسیدم . یه علامت هم به مردا دادم که یعنی تمومش کنین . کس ماه منیر آماده نوشیدن آبهای گوارای وجود شماست . چه لذتی و عشقی می کردیم . یه لحظه لبامو از رو لبای دوستم بر داشته یه نگاهی به کس باز شده و اون جفت کیر آقا خوشگلا انداختم . عین شیری که به یه جایی ریخته شده باشه آب کیرشونو می دیدم که داره از کس ماه منیر خوشگله بر گشت می کنه .-پسرا نذارین ماه منیر بیفته .. کمرشو داشته باشین .. سرمو زیر کیر ها و کس ماه منیر خم کرده و منی های برگشتی رو زبون و لیس می زدم و روی پای دوستمو میک می زدم . -کیرتونو بکشین بیرون . بکشین بیرون من منتظرم . منتظرم .  زبونمو روی کیرشون می کشیدم . از بالا به پایین کیر و هم  از بالا به پایین حالتی که رو هم دیگه قرار گرفته بودند . کیرشون در حال شل شدن بود . اونو از توی کس در آوردند . دهنم باز بود و دو تایی مال خودشونو فرو کردند توی دهنم . اصلا به طعمش فکر نمی کردم . به مزه و لذتش فکر می کردم . -جااااااااان حالی میده چه عشقی می کنم . دو تایی شون خمار شده بودند . انگاری اونا نبودند که همین حالا حال داده بودند و حال کرده بودند . چهار تایی به هم چسبیدیم . دوستم که شل شده بود  مثل کیر ایمان ولی مگه من ول کن بودم . با انواع و اقسام تکنیک ها سعی کردم که سفتش کنم . .. خلاصه اون شب احترام هم ما رو اذیت نکرد از خواب بیدار نشد و کاری هم به کارمون نداشت . ولی  دم صبح  از هم جدا شدیم که دیگه کار از محکم کاری عیب نکنه . روز بعد همه دور هم لحظات خوشی رو سپری می کردیم . من و ماه منیر سعی داشتیم یه کاری کنیم که شریف و احترام رو به هم جوش بدیم . احترام هم بی میل نبود . ولی یه سیاست خاصی رو بین ما رعایت می کرد هرچند که پیش شریف خیلی شل تر نشون می داد . -اشرف جون چیکار کنیم به نظرت .. -من نمی دونم .. من میگم تو برو توی حموم و بعدشم از ایمان بخواه که بیاد و با تو حال کنه . اگه پرسید که  شریف و اشرف هم بیان یه بهونه ای می تراشیم و نمیاییم و میگم داخل رختخواب می خواهیم حال کنیم . از اون طرف شریف و احترام رو با هم جوش میدیم . ولی تمام این کار ها باید شب صورت بگیره . احترام با ما همراه شه . ایمان فکر کنه که مامانش خوابیده . برای این که احترام رو با خودمون همراه کنیم باید در روز روشن باهاش کار کنیم و بازم بر می گردیم به همون مسئله ایمان که موی دماغه مزاحمه .. علی الحساب باید یه بر نامه ای بچینیم که ذهن احترام برای این که با شریف خلوت کنه اون تمایلات و آتش زیر خاکسترش روشن شه آمادگی داشته باشه .مراقب حرکات احترام بودم . بد جوری رفته بود توی نخ شریف و شریف هم بد جوری دوست داشت مخ زنی کنه . می خواست به این محجبه های مومن نشون بده و بگه که کیر ما هم نیستی ولی این احترام با همه سن دار بودنش خیلی خوش گوشت بود و خوردن داشت .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

5 نظرات:

دلفین گفت...

داداشم دمت گرم عالی عالی بودن دست درد نکنه خسته نباشی

ناشناس آشنا گفت...

نمیدونم
بعضی وقتا قلمت مهکمه و همه سر جاش نوشته میشه بعضی وقتا طول میدی دیر از این شاخه به اون شاخه میری
موفق باشی ببینم با این مادر و پسر چی کار میکنی

ایرانی گفت...

ممنونم داداش دلفین عزیزم خسته نباشی . دست گلت درد نکنه ...ایرانی

ایرانی گفت...

با سلام خدمت آشنای گلم هم حق با شماست هم حق با من .. گاهی مقدمه لازمه و گاهی هم تعداد زیاد داستانها و کار های شخصی و اداری و زن و بچه داری و مهمونی رفتن و مهمونی دادن دیگه همین آشفتگی های ذهنی رو هم داره که داستان در یه جاهایی کش میاد . مثلا من 5 شنبه مهمون داشتم تا نیمه های شب .. به خاطر همین چند ساعت یک هفته تمام داستانها رو هول هولکی می نوشتم .نمی شد به مهمونا گفت نیایین که من داستان دارم . خلاصه پیش میاد . شما به بزرگی و بزرگواری خودتون ببخشید .دوست و برادر شما و همه نازنینان این مجموعه : ایرانی

ایرانی گفت...

راستی از دو سه روز دیگه به مدت 13 روز انتشار جدید نخواهیم داشت و احتمالا مدیریت سایت امیر نازنین این سایت را حداقل به مدت 13 روز تعطیل خواهد کرد و اگر هم تعطیل نشود تا 13 محرم انتشاری نخواهیم داشت . با تشکر : ایرانی

 

ابزار وبمستر