ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانواده خوش خیال 122

فرخ لقا باورش نمی شد که داره با آهنگ لذت ساک زدنشو به رخ پسرش می کشه تا اون بفهمه که مادرش بیکار ننشسته و می تونه نهایت لذت رو ببره و از قافله عقب نمونه .
عرفان حس می کرد که کیرش توی دهن مادر امیر یه ایستادگی و کلفتی خاصی پیدا کرده . با این که می دونست که کیرش دوران رشد خودشو طی کرده ولی این روزها حس می کرد که هم از درازا و هم از پهنا و قطر داره رشد  می کنه . با این حال کیر امیر رو کلفت تر حس می کرد . ولی دیگه  تا حدودی عادت کرده بود به این که مادرش با کیر امیر حال کنه فقط اون از این که اون پسر داره حرص می خوره لذت می برد .
امیر مثل یک پلنگ زخمی بود . اون و عرفان دو تایی شون رو زمین قرار داشته و کیرشون تو دهن مادر اون یکی بود . امیر منتظر فرصتی بود تا آبروی از دست رفته اش رو پیدا کنه . اون هم پیش معشوقه و هم پیش مادرش خجالت کشیده بود از این که کتک خورده سر افکنده شده بود . باید یه جایی زهر خودشو می ریخت .  ولی نمی دونست که چه جوری باید این کار رو انجام بده و در شرایطی قرار داشت که حس می کرد اگه بخواد یه حمله دیگه ای هم به امیر بکنه جز این که بیشتر آبروش بره ثمره ای نداره .  باورش نمی شد که مادرش تا به این حد خوش اندام بوده باشه  ولی همین طور هم بود ..
 امیر هنوز بدنش درد می کرد . اون دوست داشت از اون فضا دور شه . ولی نمی خواست بیش از این پیش عرفان کم بیاره . عرفان کیرشو از دهن فرخ لقا بیرون کشید . اون زن حالا طوری شده بود که حس می کرد تسلیم بی چون و چرای عرفان شده . عرفان روی زمین دراز کشید . پا هاشو به دو طرف باز کرد . طوری که کیرش با یه ایستادگی و کلفتی و شقی خاصی رو به هوا ایستاده بود . به فرخ لقا گفت حالا بیا رو کیرم بشین . پشت به اون دو نفر . طوری که امیر جون خوب بتونه کس و کون و اندام مامانشو ببینه . ببینه که عرفان کوچولو چه جوری با کیرش به اون صفا میده . 
-امیر خان ! داداش می خوای یا آبجی که واست درست کنم . اون وقت اگه یه گلی توی شکم مامانت کاشتم باید منو صدام بزنی بابا عرفان ..منم میگم  جون پسرم . حالا دیگه وقتشه که برای پسر گلم زن درست کنم ....
عرفان اینو می گفت و می خندید طوری که فرخ لقا هم خنده اش گرفته بود .
عرفان : ولی یه وقتی به بابات  نگی ها که بچه مال منه .. بده خوب نیست . هر وقت باشه مامانت به گردنت حق داره . حالا اگه خواستی می تونی محبت خودت رو طور دیگه ای نشون بدی .. مثلا تو هم مامان فیروزه منو بار دارش کنی ...
عرفان اینو از ته دلش نگفت . ولی می خواست فقط امیر رو خشمگینش کنه . می دونست که اون به خاطر فرخ لقا ناراحته و زودتر این مسئله رو عنوان کرد که بهش نشون بده که براش مهم نیست که با فیروزه چیکار می کنه . ولی هنوز در شرایطی بود که اگه خون امیر رو می خورد سیر  نمی شد و با خودش می گفت کاش چند تا  لگد دیگه هم به این پسره می زدم . فرخ لقا به آرومی اومد و رو کیر عرفان  قرار گرفت ...
عرفان : مامان فیروزه ! زاویه کون فرخ لقا جون مشخصه ؟ کیرم که کسش رو باز می کنه و می شکافه و میره داخل خوب مشخصه ؟ امیر جون می تونه ببینه ؟ کیر الان رفته تا به آخر .. اگه امیر خان خوب زیارت نکرده بکشم بیرون و یک بار دیگه این حرکت رو نشون بدم ...
ولی عرفان و فرخ لقا طوری از سکسشون لذت می بردند که هر دو شون با چشایی بسته و  خمار ناله های هوس آلودشونو سر داده بودند . فرخ لقا حالا جز به خودش و عرفان به چیز دیگه ای فکر نمی کرد . اون حتی دیگه نمی خواست فکر کنه که خونواده ای داره . خودشو به سرعت روی کیر عرفان حرکت می داد .
فرخ لقا : آخخخخخخخخ  عرفان .. جوووووووون ...کسسسسسم ... قلقلکش میاد ... آخخخخخخخ ... خیلی آب داره ... بازم باید آبشو بیاری ... می خاره .. فشارش بگیر .. عرفان : کجا رو عشق من ... خانومی بگو کجا رو فشارش بگیرم ..
 فرخ لقا : لبه ها شو همه جا شو ...
 امیر چشاش از حدقه در اومده بود ... بهترین موقعی بود که از جاش پا  شه و یه ضربه به عرفان بزنه .. ولی فیروزه که   حواسش به اون بود و  از طرفی ته دلش هم از این که عرفان قدرت خودشو به رخ همه کشیده بود به خود می بالید جلوشو گرفت .. هر چند امیر خودش حس می کرد که توانایی حرکت بیش از نیم متر رو نداره ولی فیروزه این حرکتشو خیلی جدی حساب کرده بود .. سر امیر رو به طرف خود بر گردوند و  آروم زیر گوشش گفت
-عزیزم حالا شرایطت مناسب نیست . اون وقت می خوای عرفان بهت بگه نامرد بلدی از پشت ضربه بزنی ؟ در حالی که خودش از جلو بهت ضربه زد ...
 امیر متوجه شد که حق با فیروزه هست ولی باید زهرشو یه جایی خالی می کرد ... چشاش پر اشک شده بود . هر ضربه کیری که از عرفان  در یه حرکت زمین به هوا راه کس فرخ لقا رو طی می کرد و به انتها می رسید  گویی  خنجری بود که به قلبش فرو می رفت و بیرون کشیده می شد .. مگر تحمل چند بار مردن رو داشت ؟! .... ادامه دارد ..... نویسنده .... ایرانی 

3 نظرات:

دلفین گفت...

سلام دادشم خسته نباشی تو خط 12 به اشتبا نوشتی حمله به امیر ولی فکر کنم منظورت عرفان بود ولی داستان خیلی باحال شده مردان مجرد وزنان متهل هم عالی بو مرسی

ایرانی گفت...

دستت درد نکنه دلفین جان ... خسته نباشی .. و ممنونم که همیشه همراهمی .. و از دقتت هم سپاسگزارم . موفق باشی ... ایرانی

ایرانی گفت...

دستت درد نکنه دلفین جان ... خسته نباشی .. و ممنونم که همیشه همراهمی .. و از دقتت هم سپاسگزارم . موفق باشی ... ایرانی

 

ابزار وبمستر