ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ماجراهای مامان زبل 10

وای اکبر اکبر بیچاره شدیم . این که غش کرد -خدا کنه غش کرده و نمرده باشه .. -حتما میندازن گردن ما . گفته که باید بهش اکسیژن بدیم . -من چه می دونم چه جوری اکسیژن میدن . -ببین اکبر دماغشو می گیری دهنشو باز می کنی . هوارو می ریزی تو دهنت فرو نمی بری و اونو می کنی تو دهن اشرف خانوم . -تو که بلدی خودت انجام بده . -آخه سینه ها و قفسه سینه اشو هم باید بمالیم و شوک بدیم که سنکوب نکرده باشه و نفسش برگرده -مظفر جون تو تنفس دهن به دهنو بده سینه مالی با من . اوخ اوخ این مظفر با این نفس دادنش داشت خفه ام می کرد . نزدیک بود جیغ بکشم . دچار نفس تنگی شده بودم . اکبر  طوری سینه های منو می مالوند که انگاری داره باهام عشقبازی می کنه . -مظفر هنوز بیدار نشد ؟/؟ -نه اکبر . لعنت بر اون دهنی که بی موقع باز شود . تو خوب داری با سینه هاش حال می کنی . -چیکار کنم نفس مصنوعی دادن بلد نبودم دیگه . -مطمئنی هنوز غش کرده . -آره ولی خوشبختانه نفس می کشه .. اکبر چند بار صدام زد و جواب ندادم . اون که اول ناز داشت بیاد طرف من دستشو برد طرف شورت من و یواش گذاشت لای پام و روی کوسم .. هرچی خواستم تحمل کنم و عکس العمل هوسمو نشون ندم نتونستم و حشر بالای من سبب شد که یه آهی بکشم ..-اکبر دستتو بکش . .. دوباره منو صدام زدند و بازم جواب ندادم . خیلی مراقب بودم که مردمک چشام اون داخل حرکات غیر طبیعی نداشته باشه . بعد از یکی دو دقیقه مظفر که مطمئن شده بود من نفس می کشم و فقط بیهوش شدم و تنم گرمه اومد جای اکبر قرار گرفت و به اکبر گفت تو حالا برو رو لباش و سینه هاش هر کاری می کنی بکن . من بهش نفس دادم حالش خوب شد . من جات بودم لباشو ماچ می کردم و لبامو به لباش می چسبوندم و باسینه هاش ور می رفتم . کوسو هم بده دست من یه خورده باهاش ور برم حالا که خوابیده یه خورده جلق بزنم و آبمو تو دستام خالی کنم .. -جاااااااان عجب کوسی . یه خورده درشته ولی چرا این قدر خیسه -حتما موقع بیهوش شدن ازترس خیس کرده .. -چی میگی این یه چیز دیگه ایه . -اکبر من نمی تونم دیگه صبر کنم .. اکبر لباشو به لبام چسبوند و با سینه هام ور رفت و از اون طرف مظفر هم کوس منو دست مالی می کرد . خیلی خوشم میومد . سر و صورت اکبر رو سر و صورت من قرار داشت و این جوری اگه هم عکس العملی از اون ناحیه انجام می دادم متوجه نمی شدند . عجب شجاعی شده بودند این پسرا . من که بی نهایت حشری شده بودم و یه خورده هم فکر این تازه جوونا رو می کردم که این بیچاره ها با این گرونی و وضع بد اقتصادی کجاست که برن دنبال زن و ازدواج و یه جوری نیاز های جنسی خودشونو رفع کنن . بیچاره ها گناه دارن . من که به اندازه تارهای موی سرشون کوس داده بودم که این قدر هوس داشتم وای به حال اونا .. وای وای این مظفر با اون حرارت اول جوونی و شوق و اشتیاق و اشتهاش با لباش افتاد به جون کوسم .. خیلی سخت بود فیلم بازی کردن . هم این که دیگه نمی شد زیادی مخفی کاری کرد و هم این که دلم می خواست یه تحرکی نشون بدم و باهاشون همکاری کنم و یه سکس دو طرفه ای داشته باشیم که همه مون لذت ببریم . یواش یواش دستمو بردم دور سر مظفر که با اشتها و هیجان داشت کوسمو لیس می زد . اولش چیزی رو حس نکرد چون غرق لذت و هوس خودش بود . بعد یه لحظه تعجب کرد .-اکبر اکبر ولش کن . ولش کن داره بیدار میشه. -پسرا من کجام . شما دارین چیکار می کنین .. این کارای زشت چیه این حرکات چیه من جای مادر شمام . چه معنی داره این حرکاتتون . شما که داشتین برق کشی می کردین . من که نگفتم به من لامپ وصل کنین تا ته تنمو ببینین . هردوتاشون فوری بلند شده و مظفر گفت .. خب خدا رو شکر اشرف خانوم بهوش اومدین خیلی ترسیده بودیم . هرکاری از دستمون بر میومد انجام دادیم . تنفس دهن به دهن .. ماساژ.. شوک و این آخری رو هم باعرض معذرت . دیگه چاره ای نداشتیم . گفتیم شاید این جوری یه شوک خاصی وارد شه --دستتون و لب و دهنتون درد نکنه .. چرا این قدر ترسیدین . ببخشید من برداشت بد کردم . هنوزم سرم گیج میره و حالم جا نیومده . فکر کنم این شیوه درمانی شما تا حدود زیادی موثر بوده ولی هنوز کامل انجام نشده . می تونین ادامه بدین تا حالم کاملا خوب شه . اکبر : اشرف خانوم مطمئنید حالا که بیدار شدین میخواین که ما به همین شیوه ادامه بدیم ؟/؟ -ببینین بچه ها فرض  می کنیم شما پزشک باشین و جون یه بیمار تودست شماست . اگه کاری از دستتون بر بیاد براش انجام نمیدین ؟/؟ مظفر و اکبر یه نگاهی به هم انداخته و فکر کنم تو دلشون به کوس خلی منم خندیده باشن در حالی که اونا کیر خل بودند که به جای یک کوس و کون تمیز و درجه یک و همسن از روی ناچاری به یه کوس و کون بالای 45 و زیر 50 قانع شده بودند .. حالا که جواز صادر شده بود اکبر و مظفر داشتند با هم دعوا میفتادند که کدومشون بره کوس لیسی کنه .. -ببین مظفر تو باید بری تنفس دهن به دهن بدی اینجا رو بدیش به من -این که الان بهوش اومده .. اینجا من رفتم داوری -از اونجایی که وقتی به هوش اومدم دیدم مظفر جان اون پایین مشغوله و اکبر آقا اون بالا می تونین جاتونو عوض کنین تا اگه نیازی به ادامه این حرکات بود تصمیمات دیگه ای بگیریم . با این حساب اکبر اومد اون پایین طرف کوس و مظفر اومد رو قسمت نیمتنه ام . یعنی شکم و سر . -بچه ها یه خورده حس می کنم هنوز داغم . من خودم از هوس تب کرده بودم و گرمم شده بود و بهونه داشتم . اکبر به صورتم دست کشید و گفت آره . اشرف خانوم راست میگه . حالا چیکار کنیم . -من که نایی ندارم . اون دامن و بلوزمو در آرین تا یه خورده خنک شم . این جوری فشارم میاد پایین . به پوست بدنم یه هوای تازه می رسه و جون می گیرم ..  دوتایی شون دیگه با دمشون گردو می شکستند و کبکشون خروس می خوند . اینو از حرکاتشون به خوبی می شد فهمید . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

دلفین گفت...

عالی دادشی

ایرانی گفت...

متشکرم داداش دلفین خوب و نازنینم ..ایرانی

 

ابزار وبمستر