ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

همراه عشق

وقتی در اون ساعت میومدم پارک تا درس بخونم می دیدم که نشسته و به یه گوشه ای خیره شده و ظاهرا تو فکره . از دست دوستام میومدم این گوشه و کنارا تا درسامو بخونم ولی این دختره پاک حواسمو به هم ریخته بود . گاه یه گوشه ای پنهون می شدم و اونو نگاش می کردم . نگاه مظلومانه ای داشت . هرچند نمی شد از اون فاصله چشا و عمق نگاهشو دید ولی حالتش نشون می داد که درد و غم سنگینی رو دلش نشسته . ولی بیشتر از همه کشته مرده اون لباش شده بودم . لبای غنچه ای و نازش که خیلی به صورت گرد و سفیدش میومد . مثل لبای یه نوزاد . روسریش تا وسطای سرش رفته بود عقب و موهای صاف و سیاه و برقی اون , صورت خوشگلشو خوشگل تر نشون می داد . همیشه  نیم ساعتی رو فکر می کرد و بعدش یه چیزی از کیفش در می آورد و شروع می کرد به نوشتن . یه دفتر کوچولوبود . نمی دونستم با چه بهانه ای  باهاش حرف بزنم . تا یه وجب بالاتر از مچ دستش لخت بود و من ساعت مچی اونو می دیدم . فوری ساعت خودمو گذاشتم تو جیبم و رفتم جلو ش . -ببخشید خانوم ساعت خدمتتونه ؟/؟ یه نگاهی به من انداخت و لبای کوچولو و ناز خودشو جوید و متفکرانه جواب داد شیش . دیگه نمی دونستم چی بگم . انگار دلم می خواست که یه حرفی هم اون بزنه ولی از سنگ هم سنگ تر بود . نمی دونستم چه جوری ادامه بدم . زشت بود اگه میخ جلوش وای می ایستادم . هیچوقت در مقابل دخترا کم نمی آوردم . ولی این یکی یه چیز دیگه ای بود وقتی یه دختری سنگین باشه و بهت اعتنایی نکنه تو هم بیشتر به طرفش کشیده میشی . یهو یادم اومد که چند وقت پیش که رفته بودم روستای یکی از همکلاسام  در یه شهر دیگه یه پیرمردی از اهالی روستا ازم پرسید ساعت چنده وقتی جوابشو دادم بهم گفت قدیم یا جدید ؟/؟ چون تابستونا یه ساعت زمانو  می برن جلو خیلی ها تو اون منطقه قدیم جدید می کردند . -ببخشید خانوم قدیم یا جدید ؟/؟ دختره یه نگاهی به من انداخت و فهمید که قصد دارم یه جورایی مزاح کنم یا وقت بخرم -ببخشید آقا شما خودتون قدیمین یا جدید ؟/؟ هرجوری که هستین همونه . -منظور خاصی نداشتم گفتم شاید شما قدیمی کار باشین . جواب دندون شکنی داده بودم ولی زدم کارو خراب کردم . -ببخشید آقا می تونم خواهش کنم مزاحم خلوت من نشین ؟/؟ -ببینید خانوم من یه چند ساعتیه که ایستاده و قدم زنون و به سبک کلاسیک درس خوندم . خسته ام . تو این فضای سبز که شلوغ هم نباشه نیمکت دیگه ای نداریم . من این لبه می شینم شما هم اگه سختتونه یه خورده برین اون ور تر . شما هم جای همشیره ما . من که قصد مزاحمت ندارم . هر لحظه انتظار داشتم که دختره پاشه بره ولی از جاش تکون نخورد . چند تا آف و اوف دخترونه کرد که چی مثلا از دستم کلافه شده . یه خورده ازم فاصله گرفت . منم واسه این که فکر نکنه به این زودیها قصد پا شدن دارم کتابمو گرفتم تو دستم و مثلا مشغول درس خوندن شدم ولی زیر چشمی حواسم بود که بغلی چیکار می کنه . چهار تا کلام می نوشت و سرشو به طرف من بر می گردوند که ببینه رفع زحمت کردم یا نه . کیفمو باز کردم و ازش یه بسته کوچیک پسته در آورده و قبل از این که شروع کنم به بغل دستی تعارف کردم .. -ممنون آقا -بفرمایید نمک گیر نمی شید . هرجوری بود نصف اون پسته ها رو بهش چپوندم ومی دونستم واسه این که از شر اصرار های من خلاص شه اونا رو گرفت .  موبایلم زنگ خورد و دوستان لعنتی بهم گفتند که واسه امشب شام نون گرم نداریم .. راست می گفتند . هر چی بهشون گفتم که از این نونای آماده حال بهم زن و معده ترش کن بخریم و این نونا ی توتنور همه جوش شیرین داره قبول نکردن . بغل دستی حتما فکر می کرد سیمهام قاطی کرده . پاشدم و باهاش خداحافظی کردم . زیر چراغای روشن پارک نشسته بود و با یه سر تکون دادن  جواب خداحافظی منو داد . داشتم فکر می کردم که فردا باید زودتر اونجا بشینم تا اون بیاد یا صبر کنم تا بیاد و برم کنارش ؟/؟ این دومی رو تر جیح دادم . باید پررو می بودم تا کارمو پیش می بردم . چه صدای دلنشینی داشت . تا غروب فردا به فکر اون بودم . بازم قبل از من اونجا نشسته بود . یه سلامی کرده و دیگه از اول رفتم کنارش -ببخشید آقا نیمکت دیگه ای نیست که شما روش بشینین و در نهایت آرامش درس بخونین ؟/؟ -آخه اینجا سر و صداش کمتره . فضای سبز بیشتری داره .. -خب این جور که معلومه من دیگه نباید بیام اینجا -نه خانوم خواهش می کنم . اگه وجودم مزاحم شماست پا میشم میرم . ترس برم داشته بود . دلم نمیومد بره و دیگه نبینمش همین جوری قبولش داشتم . ازجام بلند شدم و رفتم اون طرف و جایی که دیگه منو نبینه .. ولی از لابه لای بوته های گل و درختا نگاش می کردم . دوباره نوشتنو شروع کرده بود . .. ظاهرا یه مزاحمو که من باشم قبول نداشت و دو تا پسر رفته بودند سراغش . اینا مثل من با فرهنگ نبودند از همون اول متلک گویی و مزه ریختن رو شروع کرده بودند . از پشت بوته های سبز خودمو به اونا نزدیک کرده بودم . -شما مگه خودتون ناموس ندارین ؟/؟ این کارا چیه ؟/؟ دیگه از مد گذشته این بی کلاس بازیها .. نمی دونم چرا از جاش بلند نمی شد که از خودش دفاع کنه و یا بره .. رفتم جلو .. -ببخشید آقایون با خواهرم چیکار دارند ؟/؟ یه فحش ناموسی به من  دادند و یه حرف رکیک هم به اون دختره زدند ولی من که یک تنه دوتایی شونو حریف بودم با یه مشت یکی رو ادبشون کردم و بالگد یکی دیگه . می خواستند خودی نشون بدن و به پر و پای من بپیچند که نتونستند . یکیشون منو داشت که با سر از پشت کوبیدم به کله اش و با مشت و لگد افتادم به جون اون یکی . شلوغ شده بود ولی اون دوتا فرار کرده بودند . جمعیت ازمون دلجویی کردند . فکر می کردند که ما نامزد و یا دوست دختر و پسریم . شانس آوردم که از این برادر خواهرای باایمان سر و کله شون پیدا نشد . پشت کله ام زخمی شده بود و ازش خون می ریخت . و این دختره هم هرچی دستمال کاغذی داشت چپوند پس کله ام . چقدر از تماس دستش با سرم لذت می بردم . دستاش خونی شده بود ولی می گفت اشکالی نداره اونا رو با دستمال پاک کرد و خون منم بند اومده بود . دیگه با هم دختر خاله پسر خاله شده بودیم . اسمش بود فرشته . دیپلمشو که گرفته بود دیگه کنکور شرکت نکرد . منم بهش گفتم که اسمم حسینه . دانشجوی سال دوم دندانپزشکی هستم و حاضرم به خاطر شما دندون هرچی مزاحمه رو خرد کنم . -ازتون ممنونم که خودتونو واسه من به دردسر انداختین -خواهش می کنم فرشته خانوم چه دردسری . من به تنهایی در شرایط عادی می تونم دونفرو بزنم ولی وقتی که انگیزه داشته باشم و بخوام از یه مظلوم و مهربون دفاع کنم پنج نفرو حریفم -شما از کجا می دونین من مظلوم و مهربونم . -از چهره تون از سکوتتون .. از یه کلامی که تو صورتتون وجود داره .. -بهتون نمیاد این قدر با احساس باشین حسین آقا -شما از کجا این حرفو می زنین . -واسه این که معلوم نیست جدیدین یا قدیم .  فهمیدم که داره باهام شوخی می کنه دوتایی مون با هم خندیدیم . واسم گفت که از بیکاری و علاقه میاد اینجا و یه چیزایی می نویسه . شعر میگه  مطالب متفرقه می نویسه . احساس آرامش می کنه .. دلم می خواست با هم از پارک خارج شیم ولی می گفت باباش میاد دنبالش و  از اون جایی که شاید خوشش نیاد اونو با یه پسر ببینه  ممکنه ناراحت شه .. منم به احترام اون قبول کردم که برم ولی از این که تنهاش بذارم می ترسیدم . -ببینم بابا کی میاد -پنج دقیقه دیگه .. اگه فردا اینجا نبودم تعجب نکن .. به آبرو ریزیش نمی ارزه .منظورش جریانی مثل جریان اون دو تا پسر مزاحم بود .  -فرشته خانوم من تازه دارم به حضور شما عادت می کنم .. -همین دو سه روزی ؟/؟  دیگه نمی دونست که من خیلی بیشتر از ایناست که اونو زیر نظر دارم .. -من همیشه اینجام . من میام  . من اصلا نگهبان شما . دیگه هم مزاحم نویسندگی شما نمیشم . قول میدم خلوتتو نو به هم نزنم . من خودم درسمو می خونم و شما هم  راحت باشین . هروقت کسی اذیتتون کرد فقط بگین کمک . مخلصتون سه سوته در خدمت شماست . فقط نگین که دیگه نمی تونم شما رو ببینم .  سرشو آورد بالا و یه نگاهی بهم انداخت و گفت : اگه نیایین چی ؟/؟ اون وقت کی ازم دفاع می کنه ؟/؟ -فرشته خانوم اگه شما صبحها هم بیایین اینجا من کلاسمو تعطیل می کنم و میام بادی گارد شما میشم .. خلاصه روز ها میومدند و می رفتند و ما هم هرروز صمیمی تر می شدیم . هر وقت میومدم اونجا این دختره اونجا نشسته بود . یه بار بهم گفت که خونه اش همین نزدیکیهاست . اگه خیلی نزدیکه پس باباش چرا میاد دنبالش .. اصلا به من چه مربوطه . فردا هم اونو اونجا دیدم . دیگه از درس خوندن خبری نبود اونم زیاد چیز نمی نوشت . چون اصلا مهلتی بهش نمی دادم . یه هفته گذشت تا بالاخره یه چند خط از نوشته هاشو خوندم .. خیلی با احساس می نوشت .... وقتی پرنده ای بر قله  سبز می نشیند و با نغمه دلنشینش برای آن که دوستش دارد می خواند می پندارد که ستاره ای چیده است .. اما پرنده عاشق  از قله های سبز هم فراتر می رود . می رود می رود تا ستاره عشق را در آغوش بگیرد . تنها نمی تواند تنها نمی تواند که بخواند . همسفر عشق با او به جستجوی ستاره عشق می رود .می رود تا خوشبختی را بیاید عشق را بیابد ..عشق با اوست ستاره در کنار اوست مقصد و مقصود همراه اوست و همراه او مقصود و مقصدش . پرواز کن پرنده من ! که آسمان زندگی زیباست و ستاره ای که در قلب تو می درخشد . پروازکن که همراه تو خود را به بالهای تو سپرده است ..... نمی دونستم چه جوری بهش بگم دوستش دارم . بالاخره بهش گفتم . -فرشته هیچ اینو می دونی که یه تصویری مثل فرشته ها داری ؟/؟ از اونایی که عکسشو تو خیلی از کتابا کشیدن ؟/؟ -چی میگی حسین . مهم اینه که آدم دلش مثل فرشته ها باشه -مگه تو نیستی -شاید نباشم . -من خیلی از فرشته ها خوشم میاد . اونا رو دوست دارم . -همچین میگی که انگار باهات همکلاس باشن . ببینم با دخترای فرشته همکلاسی ؟/؟-همکلاس که هستم ولی خیلی از این فرشته هایی که تو میگی دست کمی از شیطون ندارن . -ولی پسرا بیشتر از همین فرشته های شیطون خوششون میاد . -ولی من یه فرشته ای رو دوست دارم که فرشته باشه . دستمو گذاشتم رو دستش . یکه خورد ولی دستشو نکشید . هردومون سکوت کرده بودیم . نمی دونستم با چه کلامی این سکوتو بشکنم . خیلی آروم نفس می می کشید . بر خلاف همیشه که به روبرو نگاه می کرد سرشو انداخته بودپایین . دلم می خواست نگاه اون لحظه شو داشته باشم . ولی حس می کردم که اسیر یه شرم خاصی شده . صورتش گرگرفته بود . -فرشته ! فرشته ! فرشته ! .. هربار آروم تر از دفعه قبل صداش می کردم .. جوابمو نمی داد . -نمی خوای بدونی به چی فکر می کنم ؟/؟ برات مهم نیست . هیچ احساسی نداری ؟/؟ حرفی نمی زد . -فرشته من دوستت دارم دوستت دارم . چرا حرف نمی زنی ؟/؟ چرا جوابمو نمیدی ؟/؟ -بس کن حسین . من نمی تونم کسی رو دوست داشته باشم . نمی تونم عاشق باشم . -ولی من  طور دیگه ای فکر می کردم . -فکرکردی چند روز با هم درددل کردیم و از خودمون گفتیم به همین سادگی عاشق هم شدیم ؟/؟ -من که آره درمورد تو هم همین حسو داشتم .. فکر نمی کردم این جوری تو ذوقم بزنی و مسخره ام کنی . فرشته دو سال ازم کوچیکتربود . هنوز بیست سالش نشده بود . حس کردم باید از یه چیزی ناراحت باشه . با خودم گفتم فعلا در این مورد چیزی بهش نمیگم . -پس بیا با هم بریم یه دوری بزنیم و چیزی بخوریم .. سرم داد زد من نمیام چند بار بگم اینجا نزدیک خونه مونه . ممکنه منو ببینن . -پس چرا تا حالا کسی نیومده اینجا -واسه این که نمی خوان آرامش منو بهم می زنن -پس اگه منم از خلوت تو برم راحت میشی . پاشو دختر . دستشو گرفتم و خواستم بلندش کنم که دستشو کشید . -پس من میرم بستنی می خرم واسه خودمون و بر می گردم . میرم اون طرف پارک . فراموش کن بهت چی گفتم . .. وقتی برگشتم اونو ندیدم . هرچی هم دور و برم گشتم پیداش نکردم . نمی دونستم از چه راهی رفته . کاش بهش نمی گفتم که عاشقشم . چشامو رو هم گذاشتم و سرمو میون دستام . فضا هنوز بوی عطر فرشته رو می داد . عطری با بوی پیرهنش . اگه اون فردا نیاد چی میشه . شایدم دیگه نیاد . تو کلاس درس حالیم نمی شد که استاد چی داره میگه . هر دقیقه واسم مثل یه سال می گذشت . بعد از ظهر با دلهره عجیبی رفتم به میعاد گاه .. وقتی اونو دیدم نتونستم خوشحالی خودمو پنهون کنم . -حالا دیگه باهام قهر می کنی و بدون خداحافظی میری ؟/؟ دیگه دستمو رو دستش نذاشتم . دیگه نمی خواستم تو چشاش نگاه کنم و ببینم که آیا دوستم داره یا نه ؟/؟ دیگه نمی خواستم به صورتش خیره شم و گرمای اونو حس کنم . ازش فاصله گرفتم . -فرشته واسه دیروز منو می بخشی ؟/؟ -می دونستم یه حرفی بود که از سر سیری زدی و بهش اعتقادی هم نداشتی . شما مردا رو من می شناسم . -فرشته واسه چی دق دلیتو سر من خالی می کنی . من به خاطر این که دوستت دارم و خاطر عزیزتو ناراحت کردم ازت عذر می خوام . واسه این که می دونم عشق یک طرفه فایده ای نداره . واسه این که می دونم تو دلت پیش یکی دیگه هست . -حسین بس کن دیگه . هیشکی نباید منو دوست داشته باشه اینو می فهمی یا نه -چرا چرا به من نمیگی چته .. ببینم مشکل خاصی داری . با کسی قبلا دوست بودی و اون هم در حقت نامردی کرده؟/؟ . باور کن برام مهم نیست که قبلا چی بودی و با کی دوست بودی . من فقط می خوام برای همیشه مال من باشی و تو رو از دست ندم . فقط مال من باشی . عشق من . حالا که می دونم تو جور دیگه ای خوشحالی چیکار می تونم بکنم . ولی نمی تونم بفهمم چرا کسی نباید دوستت داشته باشه . بیماری سختی داری .. از ایدز که بدتر نیست . دیدم از چشاش داره اشک میاد -حسین خیلی اذیتم می کنی . دوست ندارم بعدا غرورمو از بین ببری . می دونم نباید عاشق باشم .  دوستت ندارم . نمی خوام داشته باشم -ولی تو هرچی و هرکی که باشی من یکی عاشقتم . ففط بگو بگو که دوستم نداری . هیچ احساسی به من نداری . -آدم یه حرفو یه بار می زنه . -باشه . ولی پشیمون میشی . -حاضرم کمکت کنم -من دلسوزی تو رو نمیخوام . میخوام خودم باشم . تو غیر از این که روزی دوساعت و کمتر و بیشتر اینجا در کنار من بشینی چی ازم می دونی . -خب همون چیزایی رو که خودت واسم تعریف کردی . من بهت گفتم بیا با هم بریم بگردیم تو گوش نکردی . از دستش عصبی شده بودم .-دختر یکدنده تر و سمج تر و کله خر تر از تو تا حالا ندیدم . -پس برو تو اینایی که تا حالا دیدی یکی بهتر شو واسه خودت انتخاب کن و دست از سر من بردار -ولی من فقط تو رو دوست دارم . تو رو تو رو .. -من دوستت ندارم -تو دروغ میگی -چیه چیزی طلب داری ؟/؟ -تو رو فرشته . تو رو . -ولم کن چرا دست از سرم بر نمی داری . چرا . چند بار بهت بگم ظالم .. -دیوونه تو داری بهم ستم می کنی . من چه گناهی کردم . چه طور به این دلم بگم که تو رو نخواد . -بالاخره یکی دیگه رو می خواد .. حسین برو من حالم خوب نیست . -تنهات نمیذارم . دوستت دارم . همین جا می مونم . چرا میخوای اشکمو در بیاری . مگه تو خودت دل نداری . احساس نداری . من چه گناهی کردم که عاشق تو شدم . من که حاضرم با هر ساز تو برقصم . -می ترسم که یه زمانی برسه که سازی واسه زدن نداشته باشم -اون موقع بدون آهنگ می رقصم -حسین تو خیلی خوبی من لیاقت تو رو ندارم . -میخوای محترمانه دکم کنی ؟/؟ عیبی نداره . حق با توست به زور نمیشه عاشق شد و عاشق بود . هرکاری کردم خودمو خونسرد نشون بدم نشد . بغضم ترکید . نمی دونم چرا حس کردم مثل دختر بچه ها شدم . خجالت کشیدم . فکر نمی کردم یه روزی بیاد که یه دختر گریه ام بیاره .. -منو ببخش حسین از این که فکر می کنی غرورت شکسته . ولی سعی می کنم کاری کنم که دیگه همچین احساسی نداشته باشی . یه روز بهم وقت بده . .. بازم تا فردا دلم هزار راه رفت . فردا می خواد عاشقم شه ؟/؟ ولی وقتی که روز بعدش اومد و رفتم به وعده گاه همیشگی اونو اونجا ندیدم . یه برگ کاغذ اونجا انداخته شده بود . بوی فرشته رو می داد . به قلم اون بود ..... اینم چند خط از نامه مچاله شده فرشته که مثلا واسه دلش نوشته بود :  خیلی بده آدم عزیز کسی باشه و یهو از چشاش بیفته . منم از همون وقتی که عاشقم شدی عاشقت شدم .. از همون وقتی که با نگاهت بهم می گفتی دوستم داری دوستت داشتم . هم دلم می خواست منو بخوای و هم می خواستم که نرسه اون روزی که بهم بگی دوستم داری . خیلی بده یه روزی باور های آدم خراب شه .  اون چیزی که دنیای توست یه زلزله بیاد و خرابش کنه . آدم که نمی تونه همش با دروغ زندگی کنه . زشتیها رو هم باید دید . خونه عشقو توی دلم ساختی . حس کردم وقتی که می بینمت تمام وجودم به لرزه میفته و به اون دنیای شیرینی که تو رویاهام تصورشو داشتم رسیدم . ولی اگه بخوام تو این خونه زندگی کنم می ترسم روزی بیاد که این خونه رو خراب کنی وقتی که حقیقتو بفهمی دیگه دوستم نداشته باشی . منم واسه خودم غرور دارم . کاش منم یه آدمی بودم مثل تو . واسه همیشه از زندگیت میرم . این جوری خیلی راحت تره . عشق تو رو توسینه ام نگه می دارم و اون جایی رو که تو توی قلبم داری هیچکس دیگه ای نمی تونه بگیره . دروغ میگه هرکی میگه واسه دومین بار عاشق شده . شاید به یکی وابسته شه ولی لذت اولین عشق و اولین وابستگی چیز دیگه ایه . خداحافظ برای همیشه کسی که تا آخرین نفس عاشق توست و دوستت داره و عشقتو با خودش به گور می بره : فرشته بدبخت . -نه نههههه این امکان نداره که دیگه اونو نبینم . بی اختیار اون نیمه نیمکتو که اون همیشه اونجا می نشست بغلش زدم . بوی اونو حس می کردم . حس می کردم که دور و بر منه . اون باید همین دور و برا باشه . نباید دور شده باشه . حتما می دونسته که من میام و نامه رو انداخته رفته . ولی کسی رو دور و بر خودم ندیدم . دستمو گذاشتم جلو صورتم و حس کردم که می خوام مثل ابر تیره ببارم .. بازم اونو حس می کردم . لعنت بر من که خیلی زود فراریش دادم . یه لحظه دستمو از جلو صورتم بر داشتم خیلی تصادفی چشام خورد به حاشیه پارک و دیدم یه هیکلی آشنا داره میره . یه دختریه اونم با چه عجله ای ولی یه پاش می لنگید .. اون فرشته من بود . همه چی دستگیرم شد . دوست داشتم با چند پرش پلنگی خودمو به اون برسونم . ظاهرا وقتی که فهمیده بود تونسته عشقشو بهم ثابت کنه یا اعلام کنه فرار را بر قرار ترجیح داده . چرا این جوری دختره دیوونه . من که همه جوره قبولت داشتم . دوست داشت زودتر در بره تا امکان اون وجود نداشته باشه که من پیداش کنم . ترجیح دادم که خیلی آروم تعقیبش کنم تا متوجه بشم کجا زندگی می کنه . اگه الان می خواستم برم و غافلگیرش کنم بازم حرفای خودشو می زد و دیگه این بار برای همیشه اونو از دست می دادم .. نه خدای من یهو غیبش زد . به نظرم اومد یه لحظه خورد زمین . حالا دیگه باید کمکش می کردم ولی دستشو رو دیوار کنارش قرار داد و از جاش پاشد .  نمی خواست که تو این محیط باشه و من اونو ببینم . بالاخره وقتی که از یکی از در ها خارج شد منم از همون در بیرون رفته و با پنج دقیقه تعقیب خونه شو پیدا کردم .. حالا دیگه می دونستم که دیگه نمی تونه از چنگم در بره . دختره مغرور . به خاطر لنگیدنش ازم خجالت می کشید . فقط همین ؟/؟ من حتی بهش گفته بودم  به گذشته اش هم کاری ندارم . اون خیلی عشق منو سرسری گرفته بود . صبرکن دستم بهت برسه می دونم چیکارت کنم . از اونجایی که چند دور کلید رو تو قفل در ورودی گردونده بود حدس زدم که باید تو خونه تنها باشه . حالا چه طوری از این آیفون تصویری خودمو قایم کنم . یه زنگی زده و خودمو یه خورده از در عقب تر کشیده و رفتم حاشیه دیوار . صدامو تغییر داده و وقتی گفت بفرمایید گفتم بسته دارین همشیره اداره پست .. صدای باز شدن دررو که شنیدم خوشحال شدم . منتظر نشدم در رو خودش واسم باز کنه . ظاهرا یه خونه دو طبقه بود که از بالا باید میومد پایین . در این فاصله درو باز کرده و رفتم داخل و سریع خودمو یه گوشه ای مخفی کردم . خنده ام گرفته بود از این که دماغ سوخته شده کسی رو ندید . رفت بیرون فکر کنم یه ده متری رو این طرف و اون طرف رفت و من در این فاصله خودمو به طبقه بالا رسوندم . کارا خود به خود جور شد . برای من مثل یک معجزه بود . پشیمون شدم از این که خودمو رسوندم به اتاقش . اگه هول کنه چی میشه . من تحملشو ندارم . یعنی در واقع اون تحملشو نداره . وقتی صدای پاشو شنیدم که از پله ها داره میاد بالا طوری که زیاد هول نکنه یواش یواش گفتم فکر نمی کردم فرشته ها هم این قدر سنگدل باشن . دیگه صدای پایی نشنیدم . آروم از راه پله رفتم طرف پایین . روپله ها نشست . حتی ازم نپرسید که چرا اینجام و چیکار می کنم -پاشو فرشته پاشو از جات . اینجا رو با نیمکت پارک اشتباه نگیر -دزد پررو یقه صاحب خونه رو می گیره . -به من نگو دزد . دزد تویی که دل منو دزدیدی . من صاحب اون قلب اضافه ای هستم که تو وجودته و شایدم هر دوتاش .  میگی دوستم داری ولی بهم توهین می کنی . مگه من بهت نگفته بودم تو رو در هر شرایطی می خوام . -دوست ندارم کسی واسم دلسوزی کنه -ولی من دوست دارم یکی پیدا شه که دلش به حال من عاشق بسوزه . یکی که با تمام وجوددوستش دارم و می خوام که همیشه دوستش داشته باشم . خیلی نامردی فرشته . یه نامرد دروغگوی شارلاتان . میگی دوستم داری و فرار می کنی . چه به دردم می خوره . خاک بشه اون عشقی که معنی اون جداییه . آره عزیزم درد عشق و به خاطر عشق سوختن خوبه ولی نه برای همیشه که بخواد رنگ و بوی جدایی بگیره . چطور می تونی کسی رو که باورش نداشته به حرفاش اطمینان داشته باشی دوسش داشته باشی . من تو رو همون جوری که خودت بودی و هستی می خواستم ومی خوام . حق هم داری که تا این حد کوته بین باشی . تویی که باورم نداری چطور می تونی خودتو باور داشته باشی . خیلی دروغگویی . ولی من دوستت دارم . واسه همین عشقی که به تو دارم میرم و دیگه پیدام نمیشه . تو هم تا آخر عمرت بترس و رنج بکش . از این که کسی عاشقت نمیشه و اگر هم شد از روی دلسوزیه و اسمشو نمیشه عشق گذاشت ولی فکر کن که تو نه تنها دلت واسه کسی وواسه عاشق نمی سوزه بلکه اونو می سوزونی .. دیگه هم این طرفا نمیام . برو بشین رو همون جای همیشگی خودت و به دور و برت نگاه کن به گلها و گیاهان به آسمون بالا سرت ولی اون خورشیدی رو که دوست داشت گرمت کنه دیگه نمی بینی . دیگه نمی بینی .. حس کردم که دنبالم راه افتاده . سرمو بر نگردوندم که واسه آخرین بار ببینمش . شاید اگه صدام می کرد بر می گشتم ودر آغوشش می کشیدم . وقتی درو پشت سرخودم می بستم همینو گفتم و رفتم .. -حتی دیگه پشت سر خودمو هم نگاه نمی کنم که تو خجالت نکشی از این که درست نمی تونی راه بری . عیبت این نیست که یه خورده موقع حرکت و راه رفتن لنگش داری عیبت اینه که قلبت می لنگه و نمی تونی یه همراه و رهرو خوبی در عشق باشی . طوری عصبی و غمگین بودم که به سرعت از اونجا دور شدم نمی خواستم حتی صدام کنه .. ولی من نمی تونستم فراموشش کنم . اون و اون نگاهشو .. اون آهنگ شیرین کلام شیرینشو . بوی عطرتنشو . اون که فقط یه ایراد کوچولو داشت حتی اگه رو ویلچر هم می نشست بازم حاضر بودم غلامی اونو بکنم و در کنارش باشم . روز بعد این من بودم که در کمین نشستم . از فاصله ای دور طوری که منو نبینه .. اومد عزیز دل من اومد   . این بار تا مدتها به گوشه ای خیره مونده بود . دیگه نه دفتری به دستش گرفت و نه قلمی . انگار به دنبال گمشده ای می گشت . بگرد فرشته .. بگرد تا خطت خوب شه و دوباره شروع کنی به نوشتن . فکر کردی عاشق شدن و دوست داشتن به همین سادگیهاست که به همین سادگی از خیرش بگذری ؟/؟ روز بعد بازم همین وضعیت تکرار شد این بار اون مثل گذشته شروع کرد به نوشتن . ولی حالتشو از دور می دیدم که خیلی ناراحته . پشت درختای انبوه طوری موضع گرفته بودم که متوجه ام نشه .. وقتی که رفت خونه دلم یه جوری شد . رفتم به جایی که نشسته بود تا بوی اونو بوی عطرشو حس کنم . یه کاغذ مچاله شده زیر نیمکت افتاده بود . برش داشتم . وقتی چشام به خط و نوشته های فرشته افتاد قلبم لرزید . یه لحظه ترسیدم که نکنه این دور و برا باشه . مثل دفعه قبل که مراقبم بود . ولی من خودم دیدمش که از در پارک خارج شد . .. با این حال یه گوشه ای پنهان شده و اون چیزی رو که نوشته بود و انداخته بودتش دور خوندم ........ دیگه نمی تونم بنویسم وقتی که تو کنارم نباشی . دیگه نمی تونم بخونم وقتی که تو واسم حرف نزنی . شاید حق با تو بوده .. هرچند حالا می فهمم که اگه دلسوزی و ترحم هم وجود داشته باشه خیلی بهتر از بیرحمی و سنگدلیه .. حالا می فهمم که بدون این که بخوام چطور با سنگدلی خودم تو رو از خودم روندم ولی تو دیگه بیرحم نباش .. حالا از کجا پیدات کنم . وقتی به آسمون بالای سرم نگاه می کنم تو رو تو سکوت آبی عشق می بینم که باهام قهری ولی بازم دلم به این خوشه که می بینمت . تو رو میون چمنها و پشت درختا می بینم تو رو رو ابرا می بینم تو رو تو قلب خودم می بینم ولی دیگه خودمو تو قلب تو نمی بینم . گفتی که برای همیشه دوستم داری ولی می دونم که فراموشم کردی . خیلی راحت تنهام گذاشتی . خیلی راحت .. دلم میخواد حس کنم که اشتباه می کنم . دلم میخواد که فراموشم نکرده باشی . دلم می خواد بازم دوستم داشته باشی . برگردی و بازم نازمو بکشی . دلم می خواد فراموش کنم که با بقیه فرق دارم . دلم برای شنیدن صدات تنگ شده .. چرا درکم نمی کنی ؟/؟ چرا هیشکی درکم نمی کنه ؟/؟ چرا هیشکی دوستم نداره ؟/؟ اگه دوستم داشتی چرا رفتی ؟/؟ حالا از کجا پیدات کنم ؟/؟ که شاید دوستم داشته باشی . که دوباره بهم بگی  عیب من واست مهم نیست که بهم بگی من همراه عشقتم .. دیگه نمی تونم بنویسم . دلم میخواد بمیرم .. وقتی نامه شو که به چمنها سپرده بود خوندمش نتونستم جلو ریزش قطرات اشکمو بگیرم . شاید خیلی زود تنهاش گذاشته بودم . شاید خیلی زود انتظار داشتم که باورم کنه . شاید حس می کردم که باید خیلی زود به  عشق من پاسخ مثبت بده هرچند که دوستم داشت . باید اون جوری که شایسته اش بود باهاش مدارامی کردم . حالا یکی مون باید غرورشو زیر پا میذاشت . اون که نمی دونست کجا دنبالم بگرده . می دونستم که غروبا  وقتی که از پارک  بر می گرده تو خونه تنهاست وپدر و مادرش سر کارن . اینو با یه ترفندی از همسایه ها در آوردم . بالاخره تصمیممو گرفتم که یه بار دیگه بهش بگم عاشقشم . اگه همونجوری که نوشته در عذاب باشه من نمی تونم رنجشو تحمل کنم . درد خودمو فراموش کرده بودم . فرشته من نباید ناراحت باشه . تحمل اونو ندارم که حس کنم که از زندگی ناامید شده .. یه بسته کوچولویی رو آماده کرده و غروبی و دم اذان رفتم زنگ در خونه شونو زدم -اداره پست .. بسته دارین خانوم . .. درو باز نکرد دوتا زنگ دیگه هم زدم . دلم گرفت . سرمو انداختم پایین و می خواستم برگردم که دیدم درو برام و به روم باز کرد . یک کلمه هم حرف نزد . -اخماتو وا کن فرشته . منو از خودت روندی و حالا یه چیزی طلبکار هم هستی -بیا این بسته برای توست . هدیه ارزشمندی نیست . شاید دوسه هزار تومن هم نیارزه . بازش کن اونو میدمش به تو . شاید با احساس تو همخونی داشته باشه .. بسته کوچولو رو بازش کرد . یه قلب مصنوعی  گچی به  رنگ قرمز داخلش بود . -اینو میدمش به تو . این قلبو در کنار قلب خودت داشته باش . مثل قلب سنگی تو که نمی تونه عشق و محبتو در خودش جا بده .. راستش زیاد نمی تونستم فیلم بازی کنم . بدون این که دعوتم کنه رفتم تو خونه و درو بستم . -ازکی تا حالا پستچی سرشو میندازه پایین و میاد تو خونه مردم ؟/؟ -از وقتی که عاشق دختر صاحبخونه شده باشه . دستامو آغوشمو واسش باز کرده و تا بخواد بفهمه چی شده بغلش کردم . اونو در آغوشم گرفتم . نذاشتم در ره . اونم نمی خواست در ره . -دوستت دارم فرشته با تمام وجودم دوستت دارم .. -با همین قلب مصنوعی ؟/؟ -قلب مصنوعی واسه یه عاشق مصنوعی . -حسین تو چطور دلت اومد تنهام بذاری . -فرشته داری مسخره ام می کنی تو بودی که اول ولم کردی و رفتی و اگه مامور پست نمیومد دم درتون معلوم نبود حالا تکلیف عشقمون چی میشد . ولی دیگه نمیذارم تنهام بذاری . دوستت دارم و رو این حرفم وای می ایستم . تو اولین وآخرین عشق منی . فقط باید بهم قول بدی که همرام باشی فرشته . -تو هم باید بهم قول بدی که این عیب  جسمانی  هیچوقت باعث سردی و دلسردی تو نشه . -هیچکس دلش نمی خواد که از این ضعفها داشته باشه ولی  رنجوندن دل بقیه دیگه دست خود آدماست . که تو هم در این رشته متخصصی . چقدر دلم می خواست اون لبای خوشگل و نازشو ببوسم . -فرشته حالا میای بریم بیرون با هم یه دوری بزنیم ؟/؟ کنار پارک منتظرتم . نمی خواستیم که هنوز هیچی نشده همسایه ها ما رو با هم ببینند . فرشته من مثل فرشته ها اومد . رویایی تر از همیشه . با همون عطر با همون طراوت .. -سلام بر دختر بی احساس . اصلا باورم نمیشه  دخترای سخت دل هم داشته باشیم . اگه آقا پستچی دوبار نمیومد دم در معلوم نبود امروز تکلیف عشق من و تو چی می شد . زیاد نمی تونست تند بره . زود خسته می شد . -دیدی حسین از همین حالا دارم حالتو می گیرم ؟/؟ -حال منو وقتی می گیری که همراهم نباشی . وقتی که تو با منی و در کنار منی چه کند راه بری چه تند واسم مهم نیست . برام این مهمه که همراهم باشی . وقتی که تو رو دارم انگاری هیچی نمی خوام ولی وقتی که تو نباشی  دنیا رو درسته هم نمی خوام . -حسین ! نمی خوام فکر کنم این لحظات خوش واسم یه خواب و خیال و رویا بوده . هیچوقت تنهام نذار .. می خواستیم بریم با هم یه قنادی یا به اصطلاح با کلاسهاش تریایی  جایی یه بستنی با هم بخوریم ولی پس از یه ساعت حرف زدن تازه فهمیدیم که رو همون نیمکت همیشگی خودمون تو جای دنج پارک نشسته و داریم از آینده رویایی خودمون می گیم -فرشته ! -جون دل -شنیدی که میگن قلب هر آدمی به اندازه مشت دستشه ؟/؟ -خب منظور -منظورم اینه که دلتو می سپری به دل من ؟/؟ -من که دلمو از اون هفته بهت دادم . دستشو مشت کرد و گفت حالا تو هم دستتو مشت کن که اندازه قلبها استاندارد در بیاد . -فرشته مشتتو باز کن . دستشو تو دستم گرفتم و با حرارت عشق لمسش می کردم . حتی دونه دونه انگشتاشو . -ببینم خوشگله میای بریم با هم یه چیزی بخوریم ؟/؟ حالا دیگه بهونه ای واسه پانشدن  نداری ... پایان .. نویسنده .. ایرانی 

9 نظرات:

محمدرضا گفت...

ایرانی عزیز واقعا قشنگ و عاشقانه بود...داستان نقاب انتقام رو هم یادت نره..

ایرانی گفت...

ممنونم محمد رضای نازنین و گلم !چشم حتما ! قسمتی دیگر از این داستان را امشب به همراه قسمتی از داستانهای یک عروس و هزار داماد و زن نامرئی منتشرخواهم کرد . سپاسگزارم . شاد و سربلند باشی ..ایرانی

دلفین گفت...

دادشی عالیه

ایرانی گفت...

تشکر داداش دلفین خوب من ..ایرانی

sara گفت...

داستانهای تخیلی رو هم خیلی خوب مینویسی,ولی دیگه خیلی تخیلیش کردی یه چیزی مثل داستان افسانه ای شده.مرسی قشنگ بود

ایرانی گفت...

ممنون سارای خوبم از پیام دلنشینت ..داستانهای زندگی همه تخیلی اند سکسی هاش که اصلا غلو که چه عرض کنم اغراق آمیزن . درهرحال تخیل که از سرگذشت چه یک نی چه صد نی . بدون تخیل نمیشه . مثلا در قسمتهای بعدی نقاب انتقام سهراب و سها باهم ...ولی سها متوجه نمیشه ..البته درسته سهراب تغییر قیافه داده ولی بازم تخیله .. الان از فارسی وان داره یه فیلم پخش میشه به اسم عشق و ترس و من در کل دو سه ساعتشو دیدم ولی هنرپیشه زنش همون لولای طلسم زیبا وقتی کت و شلوار مردونه می پوشه خیلی تابلوست که خودشو جای مرد جا بزنه و کسی اونو نشناسه . باید یه جوری کنار اومد با این فراز و نشیب تخیلات . سارای هوشیار و با دقت شب و دلت خوش ..ایرانی

ایرانی گفت...

راستی سارای عزیز داستان دنباله دار و فکر کنم 15 قسمتی مثلث عشق رو که بر مبنای یک ماجرای واقعی نوشتم آدم فکر می کنه خیلی تخیلیه ولی در شهر و دیار ما اتفاق افتاده یه خورده گفتگوهاش رو من که داخلشون نبودم آب و تاب دادم . علاوه بر واقعی و عاشقانه بودن یه داستانیه که عشق و ایثار و شکست و پیروزی همه چی باهمه . خواننده می مونه که چه جوری قضاوت کنه . طرف کی رو بگیره . خیلی پیچیده هست . اگه وقت کردی بخونش . از این داستانهای مظلوم زیاد داریم . نیمه شب خوش ...ایرانی

نیکی گفت...

قشنگ بود ایرانی عزیز،

ایرانی گفت...

ممنونم نیکی جان ! متشکرم از پیام قشنگت ! منم مثل تو داستانهای عاشقونه رو دوست دارم . شاد و خندان باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر