ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

زن نامرئی 29


وای که چقدر از این طرز زندگی لذت می بردم . وبی هیچ هراس و دغدغه ای می تونستم خودمو در اختیار هرکی که دوست دارم بذارم . فکر اون حموم عمومی مردونه بدجوری منو به خودش مشغول کرده بود . این که بهداشت درونی حموم رعایت نشده باشه فکرشم چندش آوربود . درهر حال یه چند روزی رو می خواستم که به خودم استراحت بدم ولی دراین مدت داداش نویان و بابا ناصر یه ناخنکی بهم می زدند وخوب بهم سرویس می دادند . هنوز وقت نکرده بودم که فضای اون حموم عمومی رو یه بررسی بکنم . استفاده از حموم عمومی مردونه رو به یه وقت دیگه موکول کردم چون خونه بغل دستی ما که خیلی هم بزرگ و قشنگ و با کلی امکانات بود به تازگی فروش رفته و ظاهرا یک زن و شوهری که دوتا دختر و دوتا پسر جوون داشتند اونو خریده بودند . مامان معلوم نبود که این اطلاعاتو از کجا آورده که می گفت همه  این بچه ها ازدواج کردن و با همسراشون همیشه همین جان  .. -مامان به ما چه . نکنه می خوای بری از یکی از پسراش خواستگاری کنی که منو به عنوان همسر دوم بگیره . رفت و آمدهاشون زیاد بود . وقت و بی وقت ماشین جلو در خونه شون پارک می کرد . واسه یه روز دوروز یا چند روز شاید عادی نشون می داد . مثلا می شد گفت ازبس اینا فامیل دارن واسه چشم روشنی دادن اوایل رفت و آمد زیاده . من باید از ته و توی کار سر در می آوردم . فضولی داشت منو می خورد . هیشکدوم از اون چهار تا رو ندیده بودم و اونا هم منو ندیده بودند . کاری هم به کار هم نداشتیم . خودمو هرجوری بود رسوندم به محوطه پذیرایی اونا . لعنت بر این شانس دوتا سگ گردن کلفت تو خونه شون بود . شانس آوردم آزاد نبودند . درسته شاید منو نمی دیدند ولی بوی منو حس می کردند و ممکن بود یه بلایی سرم بیارن . درست لحظه ای رسیدم که اون ده نفر اونجا بودند . ولی عجب خونه جا داری بود . جاداشت که صد نفر دیگه هم اونجا زندگی می کردند . خیلی زود اسماشونو فهمیدم چیه ولی یه خورده قاطی می کردم که کدومشونن .  بچه هاشون بهداد و بردیا و بهنوش و بهی اسمشون بود عروسای خونواده مهتاب و فرزانه و دوماداشون سهراب و سهیل بودند . اون زن و شوهر هم که یه چیزی بین چهل و پنجاه سالشون بود اسماشون بود بهادر و سمیه . -ببینم فردا همه شون میان ؟/؟آره دایی جون عمو عمه و خاله و زن و شوهراشون میان دیگه به بچه هاشون نگفتم خیلی شلوغ میشه اون وقت نمی تونیم خوب پذیرایی کنیم . -بابا من به چهار پنج نفر از دختر پسرای همکلاس زمان دانشجویی ام گفتم که بیان یکی دیگه از بچه ها هم همین حرفو زد .. -بچه ها شما چیکار کردین ؟/؟قصد دارین آبروی خونوادگی ما رو ببرین . ما به بچه های فامیل نگفتیم که شلوغ نشه و یه وقتی نکنه جنبه شو نداشته باشند اون وقت تو میری پیش همه جار می زنی ؟/؟ -بابا اگه بدونی چه هلوهایی هستند . پسره رفت پیش مادرش و منم یواش یواش اونو تعقیب کردم ببینم که با صدای آروم چی داره به مادرش میگه -مامان اگه بدونی چه کیر های باحالی دارن . اگه یه بار بره تو کوست میگی بابا رو ولش . -عزیزم از کیرتو بهتره ؟/؟ -باید تستش کنی همین جوری نمیشه قضاوت کرد . تازه دوزاریم افتاده بود . اونا می خواستند یه سکس خانوادگی دوستانه و ضربدری راه بندازن و کلی حال کنند . دیگه کاری به این نداشتند که کی تو اون مجلس کی رو میگاد . .چقدر هیجان انگیز . من چه جوری می تونم خودمو به این مجلس بکشونم . ظاهرا چند تا دختر غیر فامیل هم تو جمع حضور داشتند و من می تونستم خودمو جای یکی از اونا جا بزنم . چه هیجانی . چه عشق و حالی ولی سگها رو چیکار می کردم .ازطرفی اگه یکی از این دخترا منو می دید چی ؟/؟ حتما فکر می کرد مال دسته روبرو هستم یا یکی از فامیلای دیگه . بهتر بود لب باز نمی کردم و حرفی نمی زدم که گندش دربیاد . این جوری بهتر بود . مثل یک مجلس عروسی که خیلی ها خیلی ها رو نمی شناسن .  می تونستم این کارو بکنم که هروقت این غریبه ها رد میشن منم کنار اونا به صورت نامرئی باشم تا سگا با بوی من آشنا شن ولی نمی دونستم که آیا قیافه ام هم لازمه تا جناب سگ ببینه یا نه . خواستم برم خودمو آماده کنم که دیدم همین ده نفر خودشون واسه این مجلس کفایت می کنند . البته فردا که باید حتما میومدم ولی اون لحظات باید تماشاگر می بودم و آه می کشیدم . چون نمی تونستم خودمو یه جورایی لایی جا بزنم . بلوز و شلوار و شورت و سوتین یکی یکی به هوا پرت می شد و در عرض دو دقیقه همه لخت شدند . یه آهنگ تند و شاد ایرانی گذاشته و هر زنی دست یه مرد رو گرفت تا باهاش مشغول شه و همراه با رقص با هم حال کنند . برادر رفته بود سراغ خواهر .. مادر رفته بود سراغ دامادو پدرزن به عروسش چسبیده بود .. یه داماد رفته بود سر وقت خواهر زن . من دیگه قاطی کرده بودم تا خواستم بفهمم که کی به کیه و چی به چیه دیدم که پنج تا دسته دوتایی شده و هرکدوم یه گوشه ای افتاده و بر نامه رو شروع کردند . .صدای ورود کیرها به کوس ها و در یکی دومورد به کون و برخورد بدن زن و مرد اونجا رو تبدیل به یک میدان جنگ کرده بود بود که از همه طرف شلیک می شد . منتهی تیر یکی و هدف یکی بود . چه جوری من پنج تا کیر ببینم و هیشکدومو نتونم واسه خودم داشته باشم ؟/؟!... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

4 نظرات:

دلفین گفت...

سلام داداش گلم.واقعا داستان نویسی مثل تو را ندیدم..دستت در نکنه ایرانی عزیز.همه ی داستانات قشنگ و جذاب هستند.

ایرانی گفت...

دلفین خوب و مهربان و دوست داشتنی من خیلی خیلی ممنون و سپاسگزارم از این همه لطف و محبت تو داداش نازنین که با این توجه وحمایتت انگیزه ام را درجهت تلاش برای بهتر نوشتن بیشتر می کنی . پاینده باشی ...ایرانی

دلفین گفت...

داداشم اینم من نبودم ولی هرکی هست خیلی باحاله خودت که میدونی من تورو امپراطور صدا میکنم حا لا این دادشمون چرا با اسم من پیغام میزار نمیدونم

ایرانی گفت...

دلفین عزیز امپراطور واقعی تو هستی و من سرباز تو . درود بر تو ..ایرانی

 

ابزار وبمستر