ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

فقط یک مرد 82

کون گنده زن عمو راه نفسمو بسته بود ولی من با این جور حرکات آشنایی داشتم . یه جوری به اون درز وسطش لیس زدم که قلقلکش بیاد و خودشو تکون بده . زری جون انگاری دلش واسه درسا سوخته بود . واسه همین یه اشاره ای بهش زد که بیا د جلو و یه جورایی بامن مشغول شه . دهن خوشبوی خودشو گذاشت رو دهنم و شروع کرد به بوسیدنم . زن عمو با حرکت کونش روی کیر من هیجان فوق العاده ای به من می داد . پاک یادم رفته بود . به غیر از این دو نفر یکی دیگه رو هم باید می گاییدم که سوغاتی مجلس مهمونی کتی بود . خسته شده بودم ولی امروزه رو دیگه نمی کشیدم . درسا دستشو گذاشته بود رو سینه هام و با نوازش کردنم هوسمو زیاد تر می کرد . از اون طرف زری که سنگ تموم گذاشته بود . می خواست رو من خم شه و منو ببوسه ولی دستای درسا مزاحمش شده بودند . ولی من دستامو از پشت دستای زن دایی رسوندم به سینه های زن عمو و اون سینه های درشتو توی قالب دستام جاشون دادم . وای چه کونی داشت این زن عمو که وقتی دو تا دستامو به زور رسوندم اون پشت از گندگی کونش کیف می کردم . -درسا دستتو بکش می خوام اینجا رو منفجر کنم . اگه زود حالمو کنم و بترکونم صحنه رو می دمش دست تو . عیبی نداره حس می کنم خیلی خوشم میاد .. یه چشمکی به زندایی ام که خوشگل تر و ناز تر بود زده و گفتم که بره کمک زری و یه خورده حشر شو تنظیم کنه . اونم واسه این که زود تر به من برسه موقتا دست از من بر داشت و رفت واسه انگولک کردن همه جانبه زن عمو . لب و سینه ها و کوس زری در اختیار من بود و درسا هم رفت پشت اون و با سوراخ کون و کمرش بازی می کرد .. -آوووووووووه .. اوووووففففف سوختم آتیش گرفتم . از چند طرف دارین آتیشم می زنین .. درسا تو هم خوب بلدی کارتو انجام بدی .. میگم ها کوروش که رفت و ما مرد خایه دار که نداریم بهتره از این بر نامه ها با هم داشته باشیم و یه جورایی  خودمو نو ارضا کنیم . -کاملا باهات هم عقیده ام زری جون ما با هم خوب کنار میاییم . نمی دونی این کار چقدر حال میده و اعصاب آدمو آروم می کنه . کاش زودتر به عقلمون می رسید و از این کارا انجام می دادیم و این قدر عذاب نمی کشیدیم . زری جون به کوس رو کوس میگن لز بینی .. -هر چی هست خیلی شیرینه . تو الان رو من دست می کشی حس می کنم که خیلی بی حس شدم . وای به این که عمقی تر و بدون مرد با هم حال کنیم . کاش افسانه و کتی از این دو یاد می گرفتند . راستی چرا زود تر به عقل خود من نرسیده بود . شاید پس از برگشت به خونه یه بر نامه لز هم واسشون بذارم . اون وقت حتما همیشه با هم می مونن و منو دیگه تحویل نمی گیرن . ولی می دونم اون دو تا کیر پرست به این سادگی دست از سرم بر نمی دارن . درسا شونه های زری رو تو دستای خودش گرفته و اونا رو ماساژشون می داد -بکن درسا .. کوروش تو هم کیرتو از پایین بزن طرف بالا .. تند تر .. درسا انگشتتو بکن تو سوراخ کونم خواهش می کنم . واییییی هوسسسم کوسسسسسم دارم میام .. دارم خالی می کنم .. کونم .. اوفففففف چه درد شیرینیه .. انگشتتو توی کونم بگردون درسا جون فدات الان جامو میدم به تو .. کوروش من واسه کیرت می میرم .. -منم واسه اون کوست که حرف نداره فدایی ام ولی خب هردو تاشون کوس گشاد بودند . البته نمی شد انتظار داشت که پس از سالها فعالیت و سنگ زیرین آسیاب بودن همون کیفیت اولیه رو داشته باشن . درسا پشت پای زری رو می مالید و به رون پاش که رسید این تحرک رو زیاد تر کرد .. -نههههه نههههه کوروش گازو زیاد  کن درسا کمک کن داره میاد .. اوخ جووووون باورم نمیشه داره میاد .. از خوشحالی زیاد گریه و خنده رو قاطی کرده بود . ظاهرا سالها می شد که عمو جان اونو این جوری نگاییده بود .. -زری خوشگله حالا می تونم تو کوست آب بریزم -بریز بریز عزیزم تو صاحب اختیاری . گل سر سبد کوسمه .. همه اینا فقط به خاطرکیر و آب کیرته .. منم معطل نکردم گفتم آبمو تا پشیمون نشده خالی کنم . ظاهرا این دوتا همدیگه رو کشف کرده بودند و از این کشفشون هم کلی خوشحال بودند و منو دعا می کردند که من باعث و بانی این امر خیر شدم که قدر لز بازی یا همون لز بینی رو بدونن .عشق رفتن به معدن زغال سنگ و دیدن دوستان قدیم منو کشته بود . دلم واسشون تنگ شده بود .. وای چه خاطراتی در همین مدت کوتاه داشتم .. -هی کوروش خوابت برده ؟/؟ -نه زن دایی جون . فقط واسه یه لحظه حواسم رفت جای دیگه . درسا رفت  مقداری کاکائوی صبحونه آورد و اونو ریخت رو کیرم و با اون چند قطره آب برگشتی و دو سه قطره ای که رو کیرم مونده بود مخلوط کرد و چه قدر هم با لذت و هوس کیرمو میک می زد و شیرینی اونو میل می فرمود .. -اگه بدونی چقدر خوشمزه هست زری .. -ناقلا به من نگفتی منم از اینا بخورم .. درسا دوباره رو کیرم کاکائو ریخت و گفت زری جون نوشش کن فقط خامه تموم شده .. سه تایی مون خندیدیم . خامه به منی می گفت . ..... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

4 نظرات:

ناشناس گفت...

سلام امير جون و ايراني عزيز من اولين باره نظر ميدم واقعا وبسايت شما حرف نداره مخصوص عقايد شما و محترم شموردن محرم و ماه رمضون و اعياد مذهبي دلم بحال لوتي و شهواني و شهوتناك و بقيه كبي كنندها ميسوزه بعداز بسته شدن 10 روزه وبسايت شما به احترام امام علي داستان ندارن بذارن متاسفم براشون ( طيبه )

ناشناس گفت...

سلام امير جون و ايراني عزيز من اولين باره نظر ميدم واقعا وبسايت شما حرف نداره مخصوص عقايد شما و محترم شموردن محرم و ماه رمضون و اعياد مذهبي دلم بحال لوتي و شهواني و شهوتناك و بقيه كبي كنندها ميسوزه بعداز بسته شدن 10 روزه وبسايت شما به احترام امام علي داستان ندارن بذارن متاسفم براشون ( طيبه )

ایرانی گفت...

با سلامی گرم به طیبه خانم عزیز ونازنین و تشکر از پیام گرم و دلگرم کننده تان . درهر حال ماهم بنده ای از بندگان گناهکار خداهستیم (به خودم دارم میگم )وامیدوارم خداوند همراهمان باشد و هدایتمان نماید . این حداقل کاریست که می توانیم درخصوص احترام به عقاید مذهبی خود انجام دهیم . در هر حال میزان ذخایر و داستانهای کپی شده هنوزمنتشرنشده این سایت در سایتهای دیگر آن قدر زیاد است که حتی اگر این وبلاگ یک سال هم تعطیل باشد ازنظر دسترسی به داستانها به مشکلی برنمی خورند, با توجه به این که در عرض یک سال و نیم اخیرافتخار آن را داشته ام که به یاری و عنایت و مدیریت امیر عزیز حدود هزار و پانصد تکه داستان اعم از تک قسمتی و دنباله دار نگارش و منتشر نمایم.... در هر حال اگر سایتهای دیگر با اشاره به منبع امیر و نام نویسنده داستانها را منتشر نمایند موردی ندارد . و من به وجود خوانندگانی چون شما افتخار می کنم که مقوله سکس را از مذهب جدا می دانید و با نوعی اخلاق در این زمینه مواففید . شرایطی که با حفظ احترام سایرین باشد . درک بالا وشخصیت والای شما رامی ستایم . اول سه شنبه آخرین داستانهای قبل از تعطیلات منتشر شده و بعد از آن متنی را از سال گذشته به همراه پیام تسلیتی جدید منتشر خواهم نمود . شاد و سربلند وسرفرار باشید ...ایرانی

ایرانی گفت...

کسب اولین مدال طلای المپیک 2012 برای ایران توسط حمید رضا سوریان رابه ملت و ملت و ملت ایران تبریک عرض نموده , به امید افتخار آفرینی های بیشتر از سوی دلاورمردان وشیرزنان ایرانی خدا نگه دارتان ..ایرانی

 

ابزار وبمستر