ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بابا بهتر از شوهر

حس می کردم که یه چیزی رو از دست داده دارم . یه دختر داشتم و یه پسر . اون بچه بزرگم بود . بر خلاف میلم شوهرش دادم . بالاخره یه دختر باید شوهر کنه و به خونه بخت بره . نمیشه که همش تو خونه باباش باشه . گلناز برام مث یه گل ناز بود . فکر نمی کردم که یه روزی باهاش رابطه جنسی برقرار کنم . خیلی ساده تر از اونچه که فکرشو می کردم . از بچگی دوستم داشت . منو بیشر از مامانش . و منم اونو بیشتر از هر کس دیگه ای تو این دنیا . وقتیکه به سن بلوغ رسید دوست داشت تمام تحولات روزای رشدشو واسه من بگه و یه روز همه چی دست به دست هم داد تا من و اون لخت تو بغل هم قرار بگیریم . اولش نمی خواستم زیاد پیشروی کنم ولی اون بهم گفت بابا دوست داری دخترت منحرف شه ؟/؟  -فقط تا وقتی که ازدواج کنی . اوایل فقط سینه هاشو می مکیدم و بعد کوسشو و بعد هم خودش داوطلبانه کونشو در اختیار من گذاشت . باورم نمی شد که من از وقتی که اون پونزده ساله بوده باهاش رابطه جنسی داشته باشم . ولی هیچوقت در این فکر نبودم که اونو از کوس بکنم که خب زندگیشو خراب می کردم . گلنازو به یه استاد دانشگاه شوهر دادم . اون با چشایی اشکبار به خونه بخت رفت . بهم می گفت بابا من تو رو میخوام من به تو عادت کردم . شوهر نمی خوام . بابا خیلی نامردی . می خوای یه نون خور کم کنی ؟/؟ خیلی زود شوهرش دادم . هیجده سالش بود . راستش دیگه می ترسیدم یه جای کار خراب در بیاد و به رسواییش نمی ارزید . اون شب تا صبح اشک می ریختم . دلم پیش گلنازم بود . می گفت بابا من کار می کنم خرج خودمو در میارم تو منو شوهر نده -عزیزم تو که می دونی پول پدرت از پارو بالا تر میره این چه حرفیه که می زنی . حتی می خواست خودشو در اختیار من بذاره و قبول نکردم . رابطه ما فقط یه مسئله جنسی معمولی نبود . ما یار هم بودیم . دو تا دوست و هم فکر . پدر و دختر . دوست پسر و دوست دختر و مثل یه برادر و خواهر و عاشق و معشوق .. جدایی از اون واسم کشنده بود . ظاهرا شوهرش بعد از ظهرو باید یه چند ساعتی رو می رفت دانشگاه . کشیک وایسادم تا ببینم کی شر شوهرش کم میشه . دختر چرا نباید به وقت وداع یه لبخند می زدی که حالا این قدر دلم پردرد نباشه .  وقتی که شوهرش رفت چند دقیقه بعدش درزدم و وارد آپارتمانش شدم . روی کاناپه یا همون مبل نشستم . چند دقیقه ای گذشت و پیداش نشد . خیلی زود شوهرش دادم . هیجده سالش بود و منم هنوز چهل سالم نشده بود ..... تازه از خدمت بر گشته بودم که زنم دادند . چند روز دیگه باید تولد چهل سالگی مو دختر گلم بهم تبریک می گفت . تنها کسی که این روز رو یادش بود و واسم هدیه می گرفت گلنازم بود . -عزیزم دخترم کجایی ؟/؟ باهام قهری ؟/؟ دیگه باباتو دوست نداری ؟/؟ این بابات هم مرده . تا آخر عمرت که نمی تونستی خونه پدری زندگی کنی . مگه من و تو قول و قرار نکردیم که تا وقت ازدواج می تونیم رابطه داشته باشیم ؟/؟ پس واسه چی قهر می کنی ؟/؟ ببین من دیشب تا صبح نخوابیدم . واسه تو اشک ریختم . خیلی سنگدلی گلناز . من دارم میرم . دسته گل و جعبه شیرینی رو گذاشتم و با دلی پردرد به طرف در خروجی رفتم که دیدم خیلی آروم از گوشه آشپز خونه اومد بیرون . -چقدر ناز شدی گلناز . حالا دیگه بابا تو می بینی خودتو تو بغلش نمیندازی ؟/؟ -من بابایی رو که منو از خونه بیرونم کنه دوست ندارم . -بذار ببوسمت می خوام برم . رفتم طرفش . -چقدر خوشگل شدی . خیلی به خودت رسیدی . سکوت کرده بود . گذاشت که اونو ببوسم . خیلی سرد نشون می داد . اونو به سینه ام فشردم . یهو بغضش ترکید . -بابا من می خوام پیش تو باشم با تو باشم . کنار تو . -دخترم من که شبا پیش مامانت هستم . -نه همون بوی تو رو نزدیک خودم حس می کنم کافیه . خیلی بد جنسی . تو اصلا دوستم نداری . یه عمر بهم دروغ می گفتی که دوستم داری . می خواستی از دستم خلاص شی . چقدر وسوسه انگیز  شده بود . با یه پیرهن کوتاه و تنگ که دامنش به زانو هم نمی رسید کنار من قرار گرفته بود . -گلناز می دونی که چقدر دوستت دارم و عاشقتم . نمی دونی که چقدر واست اشک ریختم . یه پدر خوشبختی دخترشو می خواد -یعنی میگی من حالیم نیست و نمی دونم چی واسم خوبه و چی بد ؟/؟ اصلا از زندگیم و از سکسم لذت نبرده و نمی برم -عادت می کنی -بس کن بابا . -من تو رو می خوام . -عزیزم تو حالا شوهر داری -می خوای بد بخت شم ؟/؟ -قول و قرارمون یادت رفت ؟/؟ -دستاشو دور گردنم حلقه زد و گفت دوست داری باهات قهر باشم ؟/؟ یا این که ببخشمت . -من چه کار بدی در حقت کردم که باید منو ببخشی ؟/؟ یه زیپ کوچولو پشت پیرهنش داشت . دستای بلندشو رسوند به اون پشت و زیپو کشید پایین . -بابا بیشتر دستم نمی رسه بقیه شو در بیار -عزیزم تو شوهر داری زشته . گناه داره -ببینم تا حالا که تو زن داشتی گناه نداشت حالا من شوهر دارم گناهه ؟/؟ این یکی رو بد جوری زده بود به هدف . مجبورم کرد لختش کنم و اونم همین کارو باهام انجام داد . یه دور زد و گفت بابا این سینه هامو که زیر سوتین هستند تو درشتشون کردی . به این کون منم ازبس آب دادی بر جسته شون کردی . کوسمو از بس میکشون زدی به لب و دهن و دندونات عادتشون دادی که به هیچ صراط دیگه ای ارگاسم بشو نیستند . حالا خودت می دونی . اگه فکر می کنی دخترت واست غریبه هست بگو . من و تو نسبت به هم یه حقی داریم . اگه می خواهی سر خونه زندگیمون باشم باید بهم برسی . و این رابطه ما یک رابطه تکاملی میشه . فکر نکن از دستم در رفتی . تازه منو به دست آوردی . عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد . تازه تو پدر منی . اگه شب و روز هم کنار من باشی کسی مشکوک نمیشه . دیگه نمی تونی واسم ناز کنی که سدی به نام بکارت داخل کوست وجود داره . من با تو ارضا میشم . بابابای خوشگل و خوش تیپ و جوون و دوست داشتنی خودم که الان مدتهاست دلمو به درد آورده و نشون داده که دوستم نداره . بابایی من عاشق سکس با توام . با تو حال می کنم کیف می کنم . عشق تو سکس با تو به من جون میده . با تو به همه جا می رسم وبی تو هیچم . داشت وسوسه ام می کرد . همه چی رو فراموش کرده بودم . راست می گفت . -گلناز همین رفتار من باید نشون بده که تو رو چقدر بیشتر از خودم دوست دارم . خودم خیانت کردم ولی حاضر نبودم که تو خیانت کنی -بابا واسم روضه نخون . شورتمو از پام کشید پایین و کیر راست شده امو نشونم داد و گفت جواب اینو چی میدی . دلم خیلی واسش تنگ شده بود . مال تو خیلی بهتر و جون دار تره . اومد طرف من و مثل همیشه حرفشو به کرسی نشوند . دختر ناز من دختر من که دیشب به خاطر اون یه لحظه چشامو رو هم نذاشتم . دختر فداکار و عاشق من .. -نهههههه نکن . -ولی اون کیرمو با لذت زیاد ساک می زد . با تمام وجودش اونو تو دهنش می گردوند . باهاش حال می کرد و می خواست که منم با تمام وجودم از این کارش لذت ببرم . دو تا دستامو گذاشتم پشت سرش و گفتم گلناز من اگه تو نباشی من می میرم . -معلوم بود منو ازخونه ات بیرون کردی تا زنده بمونی . دیگه نذاشتم دخترم کیرمو ساک بزنه . اونو رو دستای خودم بلندش کرده و بردمش رو همون تختی که دیشب با شوهرش روش خوابیده بود و می گفت که اصلا احساس لذت نکرده . می دونم دلش ازم پربود و باید یه جورایی از دلش در می آوردم . -گل گلی من . باهام که دیگه قهر نیستی - یه دختر واسه باباش ناز می کنه ولی نمی تونه باهاش قهر باشه . این اولین باریه که می بینم بابام کاملا لخته و من هنوز دو تیکه تنمه . مگه دوست داری بازم از اون نازهای قهر نما بکنم ؟/؟ -ناز کردنات هم آدمو می کشه . -محمود جون من . دلم واسه اون ناز دادنات تنگ شده . دلم می خواد همون دختر کوچولوی تو باشم . همون دختری که وقتی یه چند سالی بزرگ شد بازم همون گلناز نازتو بود . بازم برام از اون حرفا بزن . می خواستم لبمو بذارم رو کوس و سینه هاش ولی دیدم بهتره با دستام اونجا رو نازش بدم و با لبام دل و جان دخترمو . -خوشحالم بابا . از یه نظر خوشحالم که راه کوسم باز شده که من به این آرزوم که کیر تو رو تو کوس خودم ببینم برسم . -می خواستی باباتو از خودت برونی ؟/؟ -دوستت دارم بابایی . دیدی که تا آخرین لحظه داشتم واست ناز می کردم . دیدم که میخوای بری دیگه ترسیدم . این تنبیه تو تا دیگه دخترتو فراموش نکنی . -هرکی رو فراموش کنم تو یکی رو که از همه دنیا بیشتر دوستت دارم فراموش نمی کنم . خیلی عجول شدم . سوتین رو بدون باز کردن مثل یه بلوز از سرش در آوردم . کوسشو با همون شورت نازک و فانتزی گذاشتمش تو دهنم . از همون ثانیه اول سر و صدا رو شروع کرده بود . می دونستم با تمام وجودش داره حال می کنه . اون یه تیکه پارچه روی کوسشو کنار دادم و زبونمو تو کوس گرم و گریونش که در اصل در حال خندیدن بود فرو کردم . آروم آروم لیسش می زدم تا به سر کوس برسم . گلناز یه لحظه دستاشو به شورتش رسوند و همزمان با بالا آوردن پاهاش شورتشو از پاش در آورد . -چند بار بهت گفته بودم که من کیر باباجونمو میخوام که بره تو کوسم و تو قبول نمی کردی حالا خوب به دامت انداختم . دیگه بهونه ای نداری که از دست و سوراخ کوسم درری . -من که قصدم در رفتن نبود . تو که خودت خوب می دونی . بابا کاشکی می شد که تو شوهرم بودی . کاش می شد که بابا ها هم می تونستند با دختراشون ازدواج کنن . من حاضر بودم همسر دوم تو هم بشم . کیرمو گذاشته بودم رو کوس گلناز . زبونش بند اومده بود . -جووووووون هنوز باورم نمیشه . باورم نمیشه که دارم به بزرگترین آرزوی زندگیم می رسم - پس حالا اومدی سر حرف من . حالا باورت شده که یک پدر در هر شرایطی خوبی دخترشو میخواد ؟/؟ چند بار کیرمو رو کوس گلناز حرکت داده و عقب نشینی می کردم -بابایی ادامه بده خوشم میاد . از این کارا باهام زیاد کردی ولی اون وقتا می دونستم که این آخر خطه ولی حالا از این که می دونم راه کیرت ادامه داره و مقصد جای دیگه ایه هوسم زیاد تر میشه . پدر جونی دیگه بیشتر از این منتظرش نذار . این بزرگترین هدیه واسه منه . من اینو می خوام . کیرمو با تماس و گرمی خاصی  فرستادم که بره تو کوس دختر دلبندم تا یه جایی واسه خودش محکم کنه . راستش منم خیلی دلم می خواست به یه همچین روزایی برسم ولی فکر می کردم با ازدواج اون همه چی تموم میشه دیگه نمی دونستم این شروع کاره . -گلناز -جوووووون بابا می بینم که داری لذت می بری . حالا اومدی رو حرفم . کوس تنگو داری ؟/؟ کیف کن بابا . من که الان چند ساله بهت میگم بکن تو کوسم تا هر دو تا مون حال کنیم . گوش که نمیدی . همش میگی هرچی بزرگتر گفته درسته .. -عزیزم آدم که نمی تونه همیشه تابع هوسش باشه -حالا که هستیم . با چشای خوشگلش داشت منو می خورد . دوست داشتم طوری رفتار کنم که از سکس با من لذت بیشتری ببره تا از بودن با شوهرش . راستش حالا یه جورایی به شوهرش حسادت کرده اونو یه رقیبی واسه خودم می دونستم . -گلناز خوشت میاد ؟/؟ همین جوری که تو کوسته حال می کنی ؟/؟ کیرمن راه کوس عزیز دلمو پیدا کرده بود . تنگ تر از هر تصوری که داشتم . -بابا می بینم خیلی خوشت میاد . منم خیلی خوشم میاد . دستاشو دور کمر من حلقه زده و قربون صدقه ام می رفت . -فدات شم فدای کمرت شم . نمی دونی چقدر واسه این لحظه ها ثانیه شماری می کردم و خوابشو می دیدم . -حالا تو بیداری ببینش . دخترم . شاید من فکر این لحظه ها رو نمی کردم ولی حالا که بهش رسیدم فکر می کنم که لذتی بالاتر از این لذت نیست که یه پدر با دخترش حال کنه و اون چیزی رو که خودش در آفرینشش دخیل بوده بزرگترین لذت زندگی رو بهش بده . -منو ببوس بابا تا لذت سکس شیرین و حرفای شیرینتو تکمیل کنی . لبای خوشگل و ناز دختر نازمو به لبای گرم و تشنه خودم چسبوندم . زبونشو که در میاورد و با هوس خاصی می گردوندش میکش می زدم و یه بوسه زبون به زبونی رو هم روش پیاده می کردم . عشق بی ریا و هوس خالص من نسبت به گلناز دلبندم به اوج خود رسیده بود . نمی تونستم تحمل کنم که اون با شوهرش باشه . یه حرکتی به لباش داد تا بهتر بتونه هوسشو با فریاد هاش خالی کنه -بابایی بابایی محکم آتیشم کن . تازه حس می کنم که عروس شدم . دوستت دارم دوستت دارم . بابایی عاشقتم کیرتو واسه همیشه میخوام . میخوام مال من باشی مال خودم برای من . منم فقط مال تو باشم . من شوهر نمیخوام . واسه این که گلناز خودمو از این حشری ترش کنم بازم سرعت گاییدنو زیاد تر کرده و امونش نمی دادم . چپ و راست و از پهلو و همه طرف اونو مورد حملات آتشبار خودم قرار داده بودم . بابایی عشق من بگو من چیکار کنم تا بیشتر به هوست بیارم . بگو .. بگو -خوبه دخترم . بذار اینجاشو پیش ببریم تا بعد . -گلناز دلم واسه دیدن کونت و گاییدن کوست از مسیر کون تنگ شده . -بابا جونم تو که یه هفته پیش کونمو کردی این قدر واسش بی تابی می کنی چطور طاقتشو داشتی که یه عمری رو نیایی طرف من؟/؟ -عزیزم یه پدر خوشبختی دخترشو می خواد . -اگه خوشبختی منو می خوای برای همیشه باید باهام سکس داشته باشی . اونو رو تخت واروش کردم تا کونی رو که یه هفته ای می شد باهاش کار نکرده بودم تحت نفوذ خودم داشته باشم . کونی که در آغاز همون وقتایی که سکسمو باهاش شروع کرده بودم کوچولو و دخترونه بود هر چند چهار ده پونزده ساله بود ولی با دست کاریهای من به رشد قابل قبولی رسید . این وضعیت در مورد سینه هاش هم صدق می کرد . یه چنگ و چونگ حسابی به اعضای بدنش وارد کرده و بعدش کیرمو دو سه سانت پایین تر از جایی قرار دادم که همیشه فرو می کردم . حتی در رویاهام هم نمی دیدم که یه روزی کوس دخترمو بگام . آدم تو زندگی خودش لحظه های خوب زیاد داره  . روزی که از دواج کردم .. روزی که گلناز به دنیااومد . روزی که رفتم سر کار و خیلی از روز های دیگه زندگیمو فکر می کردم که بهترین روز عمر منند ولی حالا که رو کون گلناز سوار بوده و کوسشو می گاییدم فکر می کردم بهترین لحظه زندگی منه . وقتی کون و کپلش به قسمت بالای کیرم می خورد و کیرمنو تا آخراش تو کوس جا می داد با یه لذت و فشار خاصی سعی داشتم که آبم به این زودیها خالی نشه . -بابا وقتی کوسمو می خوردی ارضام می کردی یه خورده طول می کشید ولی حالا فکر می کنم خیلی زودتر از اینا داره آبم میاد از بس خوشحالم و باورم نمیشه که اون همه عذاب چند روز اخیر من پایان خوشی داشته باشه -باور کن عزیز دلم . کیر بابایی تو کوس دخترشه . باور کن . ببین چه طور دارم باهات حال می کنم . -دوستت دارم بابا محمود .. دلم واسه کون دادن تنگ شده . دلم میخواد بعد از این که  از قسمت کوس سیرم کردی که فکر نمی کنم به این زودیها سیر بشو باشم از کون هم بکنی -به یاد اون روزهای خوب ؟/؟ -وروزهایی که باز هم تکرار میشه .. -باید مراقب بود . -چند بار بهت بگم بابا .. یه پدر هر وقت بخواد می تونه بیاد خونه دخترش -وباهاش حال کنه .. از نیمرخی که به طرف من داشت صورت و لبهاشو بوسیدم و دوباره با سرعت زیاد کیرمو میذاشتم تو کوس گرم و خیسش و می کشیدم بیرون . نمی تونست از دست من خلاص شه با یه فشار خودشو به طرف پایین می کشید و از طرف بالا هم که من روش سوار بودم .-پدر پدر ! اومد ..اومد .. آبتو میخوام ..حرف هم نباشه ..حرف حرف دخترته .. همیشه هم همین بوده . اگه نبوده آخرش به همین رسیده . آب کیرتو می خوام . آب بده .. من نذاشتم دیشب اون مرتیکه جفنگی تو کوسم خالی کنه . تو که دختریمو نگرفتی و به من افتخار ندادی اولین کیری که از راه کوسم می گذره کیر تو باشه . میخوام اولین آبی که تو کوسم خالی میشه از کیر تو باشه ولت نمی کنم . دیگه گفتن نیازی نبود . اگه تو کوس دختر گلم گلناز خالی نمی کردم باید ناراحتی عصبی می گرفتم . .. -بگیر گلناز داشته باش اینو . فکر نکنم تا حالا بابات تا این حد رو تو خالی کرده باشه . گلناز به شوهرش گفته بود که تا دوسه ماه نمی خواد شانسشو واسه بار داری آزمایش کنه .. وقتی که دوتایی مون واسه یه بار ارضا شدیم رفت چمدونشو آورد و مدل به مدل شورت و لباس خواب و پیرهنهای وسوسه انگیزی تنش می کرد تا سر حالم کنه و دوباره بیفتم روش . در یه مورد دیگه نتونستم مقاومت کنم و اون شورتی از وسط چاک دار بود که کوسشو مینداخت تو دید و منم یه بار دیگه خودمو انداختم رو دخترم و این بار از روبرو گاییدمش و از همون طرف ارگاسمش کرده ریختم تو کوسش .. -بابابابای حریص من .. تو که طاقت نداری چه جوری راضی شدی منو شوهرم بدی .. -عزیرم اومدیم این پدرت چند سال دیگه مرده تا آخر عمرت که نمی تونی همش خونه بابات زندگی کنی . مردم چی میگن .. میگیم حرف مردم هیچی . خودت نباید راحت باشی ؟/؟ -خدانکنه بابا جونم . من بمیرم و نبودن تو رو نبینم -من اون زبونتو بخورم دختره زبون باز -بابایی من اینو از ته دلم گفتم . وقتی یه دختر تمام وجودشو در اختیار باباش قرار میده و حاضره ازدواج نکنه و تو بغل باباش باشه پس معلومه که خیلی دوستش داره و بهش دروغ نمیگه . -شوخی کردم گلناز به دل نگیر .. وقتی از دخترم خداحافظی می کردم اونو خیلی بشاش تر از روز قبل می دیدم . خیلی . انگار تازه عروس شده بود .. حالا مدتیه که از ازدواجش می گذره . ظاهرا یه پسر از من تو شکمشه . هم پسرم میشه و هم نوه ام . دیگه نمی دونم چی بگم . از دست این دختره شیطون دارم دیوونه میشم . تازگیها میگه بابا جونم من میخوام یه کاری کنم که از شوهرم جدا شم وواسه خودم زندگی کنم . شوهره بدبخت خونه رو هم به اسم اون کرده . هرچند که من هم از این که اون فقط مال من باشه خیلی خوشحال تر میشم ولی پای بچه در میونه اگه بشه کاری کرد که بچه رو پیش خودمون نگه داریم معرکه میشه . ولی قبل از اون باید یه بهونه ای واسه طلاق پیدا کنیم و از طرفی بچه که بزرگتر شد نمیشه که بهش گفت بابا و بابا بزرگت یه نفرند . اونم پدر میخواد دیگه .. این شده بزرگترین مشکل فکری این روزای من و گلناز جونم که امیدوارم با دعای خیر خیر خواهان به سلامتی این مشکل ما هم حل شه ... پایان .. نویسنده .. ایرانی 

17 نظرات:

ناشناس گفت...

هرچی فکر میکنم می بینم فروید راست میگفت ، متاسفانه تو ایران این نوع فانتزی ها رواج داره فقط نه تائید میکنم نه تکذیب به هر حال اتفاقی بود که باید میافتاد تو این مملکت...امیدوارم یه روز کنترلمون دست خودمون باشه...مرز همه جا بد نیست...ولی این آزادی نیست حداقل اونی نیست که من میشناسم...البته دلیلی نداره معنی آزادی در نظر همه یه مدل باشه ولی خوب نقاط مشترک زیادی وجود داره...

ایرانی گفت...

بله شما صحیح می فرمایید ..ولی من فروید و عقاید اورا قبول ندارم . البته بیست سال پیش نظریات کلی اونو خوندم روان شناس و دانشمند بزرگی بود ولی خب دیگه نظر منه ..راست میگی این ویروسی بود همه جا افتاد و اون بالا بالاها میخوان که این جوری بشه و باشه . فیلتر می کنند و فیلتر شکن می فروشند . درسته این آزادی نیست که من داستان بنویسم و شما داستان بخونین ..درهر حال منم با وجود مرزها موافقم ..همین خونه ای که داریم و دیوارهاش یه مرزه .. یه روزایی هم می رسه که هر خونه ای میشه یه کشور . درست مثل غرب وحشی .. ممنونم از پیام گرم و دلنشینت و نظر دقیقت ولی من یکی شاید فروید رو یکسره نفی نکنم ولی اگه بخوام بگم آره یا نه و یکی رو انتخاب کنم قبولش ندارم البته اینا هم داستانهای الکی خوشه. زیگموند فروید هم اگه زنده بود و اینا رو می خوند متوجه می شد که فقط واسه سرگرمی الکیه . موفق و موید باشی ..ایرانی

دلفین گفت...

عالی بود دادشم

hero گفت...

gooood

ایرانی گفت...

ممنونم دلفین خوبم ..ایرانی

ایرانی گفت...

لطف داری هرو جان ! روزخوش ..ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز در راستای معرفی داستانها چند تا داستان دیگه هم از 2011 معرفی می کنم تا نمایی از داستان رو داشته باشی ..اول چند تا تک قسمتی 1-حرف دل .. داستانی از زبان یک دختر که دوست پسرش به او وعده و وعید می دهد با او رابطه سکسی در حد غیر خطری برقرار می کند ولی دختر متوجه جنس خرابش می شود و در پایان یک پیام اخلاقی برای تمام دختر خانمها دارد ..2-ازجنوب به شمال .. دو تا بلوک یا واحد های مسکونی آپارتمانی به هم راه دارند زنی پس از کوش و قوس هایی خیلی راحت از این سمت به آن سمت می رود و در یکی از این آپارتمانها که چند تا دانشجو زندگی می کنند با اونا رابطه بر قرار می کند 3-نمک نشناس ..موضوع مربوط میشه به یک پسر یتیم که داداشش اونو زیر بال و پر خودش می گیره و زن داداش فاطمه هم خیلی مهربونه .. اما داداش بزرگه یه زن جوون هم می گیره که یه خورده جنسش خرابه و اونم ناخواسته میره با اون زن داداش دومه رابطه بر قرار می کنه همین جوری نه ها باید داستانو خوند . 4-هیجده منهای هشت ..یه دختری که به سن قانونی نرسیده و حتی بالغ هم نشده جریان سکس بابا مامانشو می بینه به هیجان میاد با خودکار با خودش ور میره جای اصلی نه یه قسمت دیگه ..تکیه کلامهای ساده و دخترونه اش وجه تمایز این داستان با سایر داستانهاست . دختر به خانه عمه اش می رود و در اونجا پسرعمه از جای غیر خطرناک ترتیبش را می دهد . آخر داستان در ده سالگی بالغ می شود . از عنوان داستان به یه چیزی می رسیم که کمتر کسی به آن توجه کرده .. من در اینجا از کاربرد عدد هیجده منهای هشت این منظور را داشته ام که سن قانونی هیجده هست ولی وقتی که پریود اومد روی کار اونجاست که یک دختر بالغ می شود و این که دیگران تصمیم بگیرند که ما کی بالغ می شویم امری قرار دادی و غیر واقعی است هرچند رشد فکری زمان می خواهد ولی تا هیجده خیلیه . درپیام بعدی چند تا چند قسمتی رو معرفی می کنم ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش نازنین این هم چند تا چند قسمتی 1-یک تیر و دونشان یعنی یک مرد با زن و مادرزنش ..مردی معلم که خصوصی هم درس می دهد با شاگردش رابطه بر قرار می کند مادر دختر به خاطر خودش سخت نمی گیرد ..در 3 قسمت 2-خط قرمز در دو قسمت ..یک جفت زن و شوهر یعنی چهار نفر در جایی هستند ..یک زن از یه طرف با یه مرد از اون طرف سکس می کنه و اون دو نفر دیگه می بینند و می شنوند که اونا از تمایل خودشون واسه سکس ضربدری میگن همونجا به هیجان میان و چهار تایی مشغول میشن 3-فریب فریبا ..داستان یه خونواده 4 نفره یه پسر و پدر و مادر و دختر ..پدر از اون ارتشی های شارلاتان مذهبی نماست . هر وقت میره مرخصی زن و بچه اش میرن تو شادی. فریبا اسم مادره هست . پسره با خواهر و مادرش رابطه بر قرار می کنه پدره برای موقعیت کاری برای دختره شوهر گیر میاره و شوهره می میره و نون پسره بیشتر تو روغن میفته داستان پرملاتیه که لوتی بدون اشاره به من و امیر اونو منتشرکرده . اگه اشتباه نکرده باشم . درده قسمته 5-مرگ و شادی ..ازدواج مادر پس از مرگ پدر و ارضا نشدن مادر و رابطه او با پسر با هیجانات زیاد مرگ ناپدری و..لوتی درمورد این داستان هم مثل فریب فریبا عمل کرده 6-گل مساوی ..8 قسمته ..پسره متوجه میشه که پسر خاله با مادرش رابطه داره یعنی رابطه خواهر زاده و خاله . عصبانی میشه . ترتیب مادرشو میده و جلوی پسر خاله ترتیب مادر اون یعنی خاله خودشو هم میده و مفصل کتکش می زنه و میگه من حالا دوبر یک جلوم تو اگه مادرتو فلان کنی تازه میشیم مساوی ..7-ناز نیاز داستان 4 قسمتی در مورد سکس با زن همسایه هست ......8 -داستان زبون دراز فکر کنم 25 قسمت باشه یک داستان متنوع و چون خودم نوشتم سختمه بگم جالب از یک پسر تنبل و بازیگوش که سر به سر یه معلم زن شیمی خصوصی خودش میذاره و یه نقاشی بدی می کشه و پس از ماجراهای جالب دیگه این زنه معلم شیمی میشه خواهر زن او..باهاش رابطه برقرارمی کنه ..داستان خواستگاریش هم خیلی متنوع هست وتا آخر که سوژه اش خیلی قویه می تونی از این داستان استفاده کنی 9-داستان زن ذلیل مرد ذلیل رو هم باید بگم از اون داستانهای متنوع با سوژه قوی دارای تکیه کلام های محاوره ای جالب همراه با طنز مخفی و خیلی ..دیگه بقیه شو باید خوانندگان قضاوت کنند دارای سکس زن و شوهر ..میسترس اسلیوی و خیانت و در نهایت سکس مادر و پسر داره و مادر به کمک پسرش میاد تا اونو از چنگ میسترس همسر نجات بده و با یک روان درمانی جالب و قدرت بخشی به پسره کاری می کنه که اون میستر بشه و زنش اسلیو و پسر انتقام خودشو از زنش می گیره . این داستان صد در صد توصیه میشه به همراه زبون دراز 10- داستان از مامان به مامان در 3 قسمت .......یک داستان تک قسمتی بود به نام بهشت باکره که این یک داستانه . با الهام از این که دخترای نازنین ما وبکارت اونا رو لت و پار می کردند و بعد ترتیبشونو می دادند ومی گفتند که نباید دختر باشن تا به بهشت نرن . وای جواب خدا رو چی می خوان بدن ..ای خدا البته در این داستان به این مسئله اشاره ای نکردم ولی می خواستم ک ...خلی یک زن مذهبی نما رو برسونم که اون سکس نمی کرد و باکره بود و می گفت میخوام برم بهشت . آخرش فهمید سکس بد چیزی نیست . همین بهشت روی زمین رو طلب کرد . آخه کدوم عقل سلیم اینو قبول می کنه . فرض می کنیم یک زن باکره باشه .. اون زن هزار تا جنایت کنه و سقط شه یعنی بمیره ... اون میره بهشت ؟/؟ عقل اینو قبول می کنه ؟/؟ خب آره داداش گلم فعلا خداحافظ که باید برم چند تا داستان بنویسم . پس به این داستانها نمیشه گفت قدیمی و در مواردی از این جدیدی ها قوی ترند و تازه عناصر تکرار کمتری در آنها به کار رفته فقط اون اوایل گاهی ادبی نویسی یهو وارد خودمونی نویسی می شد که به خاطر عادت نداشتن من بود و خیلی هم کم بود و غلط نبود . چند داستان اولیه بود . مثلا گاهی به جای این که بنویسم دیدمت و بهت گفتم ..می نوشتم من تو را دیدم و به تو گفتم که خیلی نادر بود و درچند داستان اونم کم مشاهده شد . فعلا خداحافظی می کنم تا برم داستانهامو بنویسم . شاد و پیروز باشی ..ایرانی

Saeed_2012 گفت...

خیلی داستان قشنگی بود
ممنون ایرانی
خسته نباشی

ایرانی گفت...

متشکرم سعید جان گل و گرامی من ! شما هم به خاطر مطالعه داستانها خسته نباشی ..ایرانی

ناشناس گفت...

سلام خسته نباشی ایرانی عزیز مدت زیادیه داستانهات رو دنبال میکنم ویکی دو مورد هم نظراتم رو گفتم به نظر من درسته این داستانها به قول خودتون الکی خوشند ولی بد ترین نوع سکس با محارم پدر ودختر ویا مادر وپسر میتونه باشه من به شخصه وقتی این نوع داستانها رو میبینم واقعا چندشم میشه ودیگری اینکه داستانهات دیگه زیادی تخیلیه منظورم یکی از قسمتهای زن نامریی وفقط یک مرده
در هر حال من نظرم رو گفتم حالا اینکه خوشتون بیاد یا دست من نیست
موفق وپیروز باشید

ایرانی گفت...

ممنونم دوست خوبم که نظرتو اعلام کردی . نظرت چه موافق باشه و چه مخالف از اونجایی که محترمانه بیان شده برای من قابل احترامه و در این مورد بار ها توضیح داده ام همه اینها تخیلی بوده برای افزایش هیجانات سکسی هستند . لزومی نداره که به مرحله اجرا در بیاد و نمیاد داستانهای زن نامرئی و فقط یک مرد هم برای تنوع بوده . و طرفداران زیادی داره و میشه سوژه زیادی واسشون ردیف کرد . حالا که همه چی تخیلی شده یه خورده تخیلش بیشتر شه . چه اشکالی داره . شاید یه اشکال داشته باشه ولی ده تا مزیت داره . الان خود من و تو که داریم با هم به اصطلاح گفتگوی نوشتاری می کنیم شاید یه واقعیتی باشه ولی اونم یه چشمه ای از تخیله . همدیگه رو نمی شناسیم ..ولی اون چه که واقعیت داره نیاز ها و خواسته های ما و ارتباط دلها با همه و همون ارزش داره . من یکی به خودم اجازه ندادم و نمیدم یک کلمه رکیک و سکسی در خارج از داستان و گفتگو بر زبون بیارم . چند سال پیش که یک پدر در خارج دخترشو در زیر زمین حبس کرد و 6 تا بچه ازش داره اون که نیومده داستانهای سایتها رو بخونه .. اصلا این چیزا نیست . اگه سختته بعضی از داستانها رو مطالعه نکن . مثلا عشقیها رو بخون . خب سرتو درد آوردم وای انتشار داستانها دیر شد و خواننده های گلم میگن چه خبر شده . موفق و موید باشی ...ایرانی

ناشناس گفت...

اولین ناشناس

جالب البته از معروفترین خوابهایی که خود فروید هم دید خواب سکس با مادرش بود و اینکه به اون به جشم یه زن هرزه نگاه میکرد...نمیدونم ایرانی عزیز صادقانه بکم حتی خود من هم با این داستانها تخریک میشم ولی در دنیای واقعی اصلا تصورش کاملا غیر ممکنه به نظر من اثری که این داستانها بر ناخواداگاه خواننده میگذاره و ما به صورت یه فانتزی ذهنی گذرا میبینیمش در نسلهای بعدی دیده خواخد شد منظور اینکه یقیین دارم در نسل های بعدی این اتفاقات در صورتی که محدودیت های اسلامی فعلی در جامعه ما وجود داشته باشه به دنیای واقعی هم کشیده میشه کما اینکه من در حال حاضر هم کسانی رو میشناسم که با محارم خودشون رابطه جنسی دارند باز هم میگم نمیدونم آیا این یه تابوست که باید شکسته بشه یا یه اخلاق که به نفعمون هست که حفظ بشه! زمان نشون خواهد داد فقط امیدوارم به هرجایی که خواهیم رفت به بیراهه نباشه خودتون میدونید که جامعه ما چقدر از برخی جهات فقیر هست یعنی فقیر نگه داشته شده! سربلند باشی و موفق هرجا که هستی

ناشناس گفت...

اولین ناشناس

در مورد داستانهاتون بگم که از منظر تاثیرگذاری واقعا عمل میکنه البته من هم موافقم داستانها حالت واقعی تر داشته باشه...داستانهای واقعی برای برخی به عنوان تجربه هم کاربرد دارند من به شخصه در اطراف خودم زیاد برخوردم که براساس فانتزی های ذهنی برگرفته از واقعیت در روابطشون به نتایج جالبی رسیدن...مثلا داستان خانم مهندس، مادر فداکار(که من یک مورد به عینه این رو دیدم)، دست بالای دست، سکس من و مامان و زن عمو ،سکس خانوادگی آرزو و یک سری داستانهای آرا که قبلاها منتشر میشد... البته نظرات قبلی خودم رو نفی نکردم فقط اینها رو به صورت صرفا خود داستان و دیالوگ ها و اتفاقات توش مد نظرم بود نه شخصیت ها وومحرم بودن و غیره... به هرخال باز هم خسته نباشید و در کل وبلاگ جالبی دارید بعد ازز 2سال اولین نظراتم رو دادم امیدوارم کدورتی به دل نگرفته باشید با سپاس

ایرانی گفت...

سپاسگزارم دوست عزیز و آشنا از نظرات بسیار گرم و آموزنده و قابل بحث و تامل .. البته این دلیل نمی شود که هرچه فروید تصور کرده صحیح باشد و یا دیگران . حتی خود شما منطقی فکر می کنید و منطقی تصمیم می گیرید . این امر یعنی رابطه و ازدواج با مخارم در نسل های اولیه بشری و نزد بسیاری از اقوام و ملتها تا همین چند صد و چند هزار سال پیش وجود داشته . آن چه امروز از آن به عنوان یک عمل قبیح یاد می شود در گذشته یک فرهنگ بوده است . به خاطر افزایش جمعیت و دستورات و معذورات دینی و ضرورت نداشتن به مرور زمان رابطه با محارم ممنوع گردید و این یک اصل شمرده شد که من به آن اعتقاد دارم . خودمن این تحریک پذیریها را در جهت کنترل روابط سکسی مجاز موثر می دانم وگرنه تصور یک رابطه جنسی با مادر یا خواهر در واقعیت حتی برای یک لحظه هم وحشتناک است . البته انسانهایی که چنین خصلت زشت و خمیر مایه ای دارند کاری به این داستانها ندارند و اگر هم انگشت شماری با این داستانها تحریک شده و عملش را انجام می دهند زمینه انحراف در آنها بالاخره آنان را به بیراهه می کشانیده .. مثلا در منطقه ما یک خواهر زاده و خاله رابطه جنسی داشته و گندش در اومد . پسر خاله جریانو می بینه و...این مال زمانی بود که کامپیوتر و سایتی در کار نبود ولی خب می توان پاسخ داد که اگر عوامل باز دارنده بر داشته شود بهتر خواهد بود ..ولی همین عوامل شاید جلوی بسیاری از فجایع را بگیرد . علاف بودن جوانان در خیابان ..به دنبال ناموس مردم رفتن ..جامعه ما همان گونه که فرمودید با فقر خاصی دست و پنجه نرم می کند . حریص است . هموطنان جنبه بعضی مسائل را متاسفانه ندارند . در خیابانهای خارج تابلو می شوند و چشم چرانی می کنند . انگار سیر نیستند . درحالی که همان بیگانه ای که از او به عنوان غیر اسلامی یاد می کنیم به خوبی می تواند خود را مهار کند .من فرهنگ اسلامی جامعه خودمان را قبول دارم البته نه این اسلامی را که این از خدا بی خبران برای چاپیدن سر مایه های ملی ما از آن یک غول ساخته اند . دوگروه در حال چاپیدنند این گروه می گوید اگه منو لو بدی من تو رو لو میدم و اون گروه هم همان حرف را می زند و این وسط من و تو بوق مانده ایم . . اما جامعه ای که در آن تقسیم ثروت عادلانه صورت گیرد و برای جوانان اقدام شود که بیکار نباشند و ازدواج کنند و ..دیگر این چنین آشفته نخواهد بود .ولی متاسفانه خودپرستی و خود خواهی اجازه ای به مسئولین نمی دهد ..کشور هایی هستند که با یک دهم ثروت و در آمد ما به رشد اقتصادی رسیده اند برای ملت خود ارزش قائلند . خیلی ها هم اسلامی نیستند و ما به جای این که از آنان سر مشق بگیریم مدام با الفاظی که آنان بلاد کفر هستند ودنیا پرستند با این خود فریبی ها می خواهیم از حقیقت فرار کنیم ماشین های خود را به اعراب و همسایگان مفت می فروشیم و ملت را در بد بختی نگه می داریم و همچنین گاز و.... البته همه حقیقت را می دانیم و حقیقت گریزان هم می دانند اما دنیا پرستی اجازه ای نمی دهد . می گویند اگر با شیطان بنشینی و بحث گنی او از هر عالم و مجتهدی دانا تر و قوی تر به نظر می رسد . بی جهت نبود که هزاران سال معلم فرشتگان بود . ولی خود خواهی و دنیا پرستی ..اجازه نداد تا او در مقابل واقعیات تسلیم گردد . درهر حال متشکرم از این که به ما افتخار داده و نظرات داغ خود را برای ما فرستاده ای . درکنار این داستانها مطالب اخلاقی بسیاری هم نوشته می شود . عاشقانه و عاطفی هم همین طور ..من سعی کرده ام گفتار و کلام اخلاقی را در خارج از مقوله سکس بگنجانم و خوشبختانه به جرات می توانم بگویم که در مقایسه با بسیاری از سایتها و همه آنها خوانندگان بسیار فهیمی داریم که حتی انتقاد دات خود را مودبانه بیان می کنند . حالا گاهی یکی دومورد خاص پیش می آید اجتناب نا پذیر است ولی اگر به بعضی از سایتها سر بزنید کلام معمولی آنها فحش رکیک است ..راحت بودن هم اندازه ای دارد . خب فعلا خداحافظی می کنم با سپاس مجدد از شما ..آزاد و آزاده باشید ...ایرانی

ناشناس گفت...

سپاسگذارم از جوابهای کامل و با حوصله شما حرفی برای گفتن باقی نذاشتین! امیدوارم روزی حرف و عملمون و نیتمون یکی بشه! موئید باشید

ایرانی گفت...

من هم امیدوارم همچین روزی برسه و ما متوجه شخصیت انسانی خودمون بشیم . متوجه بشیم این وجودی که داریم در اصل یکی ناظر بر ما و کار های ماست . هوشیاری به نام خدا .. کسی که مثل هیچکس نیست . برایتان آرزوی خوشبختی می کنم ..ایرانی

 

ابزار وبمستر