ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آقای ارشاد در طبقه پنجم

من و خانومم به اتفاق دو تا پسر دانشجوم در طبقه اول یه واحد مسکونی 5 طبقه 9 واحده زندگی می کردیم و می کنیم . من تازه چهل سالم تموم شده . کارمند یه اداره ای هستم و اسمم امید و فامیلی ام ارشاده . خیلی هم خوش صحبتم و با گفتارم ماررو از لونه اش می کشونم بیرون . هرچه گفتم بابا من نمی تونم مدیر آپارتمان شم انداختن گردنم . حوصله این دردسر ها رو نداشتم .. اون طبقه پنجمی ما خونه شو اجاره داد به یه خانومی .. راستش من که اصلا ندیدمش . چون هر وقت خسته از سر کار میومدم اون بود تو خونه شون . شناختی هم ازش نداشتم . نیازی هم نبود که بشناسمش . هنوزم فرصت نشده بود که جلسه ماهیانه ساکنینو بر گزار کنیم . یه دو هفته ای شد و چند نفر جلومو گرفتند و گفتند که مرشد عزیز آقای ارشاد این خانومی که اون بالاست یک مار خوش خط و خاله و از اون جنده های درجه یکه و روزی چند نفر مدل به مدل میاره و می بره . ما چند تا از مردای آپارتمان گرم صحبت شدیم و گفتیم این که نمیشه ما زن داریم بعضی هامون دختر داریم این خوبیت نداره .. خواستم بندازم گردن یکی دیگه که بره با این زنه صحبت کنه که یه جوری شرشو از این خونه کم کنه یا خودشو اصلاح کنه . راستش من حس کردم کار من نیست بخوام با این زن صحبت کنم . حریفش نمیشم . آخه جنده ها خیلی رو دارن . یه حرفی بیاد به من بزنه .. همون دم در خونه دسته جمعی گرم صحبت بودیم . هرکاری کردم از زیر بار این مسئولیت شونه خالی کنم نشد که نشد . انداختن گردن من .. از خجالت داشتم می مردم . من تا حالا با یه جنده روبرو نشده بودم . شاید م شده بودم ولی با این حس که کسی جنده باشه باهاش حرف نزده بودم . حتی غیر از زن خودمم به کسی دست نزده بودم . با خودم گفتم بهتره یه روز برم به این زنه سر بزنم که از سر کارم برگشته و به جای طبقه اول مستقیما برم طبقه پنجم . همین کارو هم کردم . یه خورده می ترسیدم و می لرزیدم . هر طبقه ای دو واحد داشت ولی طبقه پنج فقط یکسره بود یعنی می شد واحد شماره 9. اگه یکی الان اونجا باشه در حال گاییدنش چی ؟ /؟من اصلا دوست ندارم مزاحم کسی باشم . بذار آزاد باشه . به من چه مربوطه .. یه خانوم خوشگل درو باز کرد . چشم و ابرو کشیده . از اون شلوار لی های تا زانو و کیپ که کونشو داشت می ترکوند و یه بلوز بدون آستین هم تنش بود . سلام یادم رفته بود . آب دهنمو به زور قورت دادم . سی و خوردی می شد . -ببخشید امری داشتید .-خانوم زهره خندان .. درحالی که می خندید و دندونای سفیدشو بهم نشون می داد گفت بفرمایید شما باید آقای امید ارشاد باشین -بله خودمم . -من شما رو می شناسم . ولی شما منو نمی شناسید . بفرمایید داخل یه چایی در خدمتتونیم . طوری اصرار کرد که فهمیدم از ته دلشه . -ببخشید مهمون ندارین ؟/؟ -مگه قراره هر دقیقه مهمون داشته باشم ؟/؟ تازه مهمونم داشته باشم . شما هم مهمون . بفرمایید خواهش می کنم .. رفت و به جای چایی واسم آب میوه آورد . وقتی پشت به من داشت می رفت آشپز خونه و اون کون بر جسته اشو از پشت شلوار دیدم کیرم شق کرده بود . من بهش چی می گفتم ؟/؟ راستی راستی چی می گفتم . نشستیم و یه سری کوس شرات از این ور و اون ور گفتیم و از جلسه ماه بعد ساکنین گفتیم و دیگه یه جای کار ترمز زدم . من که خودم می دونستم اون شوهر نداره ولی گفتم ببخشید آقاتون مسافرتن ؟/؟ یه نگاه عجیبی بهم انداخت و گفت چودانی و پرسی سوالت خطاست .  سه چهار روز پیش بود که شما کنار در ورودی با مردای دیگه کنفرانس گرفته بودی و داشتی در این مورد صحبت می کردین ... دیگه بقیه حرفاشو نفهمیدم . ظاهرا این جنده خانوم از اون زبلهایی بوده که گوشی آیفونو ور میداره و هرصدایی رو که اون اطراف بوده می شنوه و می فهمه که ما در مورد چی داریم حرف می زنیم و ما کوس خلا هم همون دم در خونه از سیر تا پیاز ماجرا رو واسه هم گفته بودیم . موضوع رو عوض کردم و کشوندمش به جلسه عمومی . خجالت کشیدم حرف بزنم ولی اون اومد جلو و گفت امید خان یه زن همیشه یک زنه بد بخته . یه مرد اگه همسرشو طلاق بده اگه بد ترین آدم روی زمین باشه بازم یک مرده کسی بهش ایرادی نمی گیره . من شوهرم معتاد بود و ازش جدا شدم . یه خورده نفقه میده بهم و باهاش زندگیمو پیش می برم . می خواستم بهش بگم با  نفقه یه معتاد چطور از پس زندگی و اجاره بر میای که دیدم گریه امونش نداد و خودشو انداخت تو بغلم .. نمی دونستم چیکار کنم . می دونستم که میخواد یه جورایی خرم کنه و قاپمو بدزده و حمایت منو جلب کنه دیگه این قدر ها هم کوس خل نبودم ولی از اونجایی که کیر خل بودم دوست داشتم فریبشو بخورم . وسوسه شده بودم . از اون جنده های با کلاس بود . تیپش به جنده ها نمی خورد .با توجه به نرخ تورم و دوبرابر شدن قیمت دلار نرخش زیر پنجاه نبود . دلم می خواست بهم حال بده . یه استرس عجیبی داشتم . واسه اولین بار بود که می خواستم با یه زنی به غیر از زن خودم رابطه بر قرار کنم . بارها دوستان بهم گفته بودند که با یه زن دیگه ای سکس کن و به زندگیت تنوع بده من وجدانو زیر پا گذاشته بودم ولی می ترسیدم وحالا موقعیتی ایده آل نصیبم شده بود که نباید اونو به این آسونیها از دست می دادم -خیلی حرفا پشت سر من می زنن . فراموش کردن که من یه زن تنهام . شما وقتی که شبا زناتونو بغل می زنین و پیشش می خوابین اصلا به فکر یه زن تنها هستین ؟/؟ به این فکر می کنین که اون بالا یه همسایه ای هم دارین ؟/؟ -باورکنین زهره خانوم اگه همسر من فرهنگش قوی باشه و اجازه بده من خودم حق همسایگی رو به جا میارم . از این حرف من خنده اش گرفت . نتونست جلو خنده شو بگیره . یک آن شونه هامو گرفت و چش تو چش هم دوختیم . خوب شکارشو شناخته بود . فهمیده بود که من اهلشم . جنده ها واقعا تو کارشون متخصصن . با یه بوسه آبدار رفتیم به استقبال یک سکس جانانه . یه هوای گرم تابستونی بود که کولر هم روشن بود . -آههههههه عزیزم عزیزم .. کاش زودتر میومدی و با خودت امیدو تو دلم زنده می کردی .. بد جوری داشت خرم می کرد با این کارا می خواست جواز کسبو واسش صادر کنم . قبل از این که من بخوام لختش کنم اون دگمه های پیرهنمو بازکرد . دستشو که گذاشت رو موهای سینه ام و یواش یواش عشوه گری رو شروع کرد حس کردم که من یکی دیگه  اعتراضی ندارم که بکنم . حتی باید کمکش هم بکنم . هیجان شدیدی داشتم . فقط دلم می خواست این کیر ناقابل من بتونه دردشودوا کنه . همون وسط پذیرایی درازم کرد . منم شلوار کشی اونو پایین آورده و سرمو با لا گرفتم و به کون بیرون زده از شلوارش یه نگاهی انداخته و دراز کشیدم . چون اون در حال در آوردن شلوار من بود و نمی بایستی تو کارش وقفه مینداختم . از اون کارایی کرد که زنم تا این حد سریع و با اشتها واسم انجام نمی داد . کیرمو یه ضرب کرد تودهنش . منم که دستم به زیر بلوزش می رسید اونو یواش یواش از سرش در آوردم . بعد از این که یه ساک جانانه واسم زد . کیرمو دو دستی گرفت تو دستشو اونو به کوسش مالید . -این دوامه .. امیدمه امید جان . آقای ارشاد با همین باید ارشادم کنی . زبان ارشاد این خیلی تیزه . منو دراز کرده بود و خودش از بالا مسلط به من بود . وقتی ازش پرسیدم از کجا می دونی کیرم این قدر تیزه در جا کونشو انداخت رو کیرم و کوسشو روی سر تا ته کیرم حرکت داد و با بالاپایین کردن کوسش روی کیر چند بار این حرکتای رفت و برگشتی رو انجام داد . من اون زیر قرار داشته کوس رو کیرم سوار بود .دستامو هم قرار داده بودم روکون زهره جنده . ولی خیلی جنده باکلاسی بود . به نظرم باید اول کارش باشه چون تازه از شوهرش جدا شده بود و کوس با حالی داشت که گشاد نشون نمی داد . -وای .. امید .. بکن .. تو منو کشتی .. جون من تند تر .. دارم حال می کنم . بیشتر از اونچه  حال می کرد دوست داشت نشون بده که هوس داره ومنم میذاشتم هر طور که دوست داره و بهش مزه میده همون کارو بکنه . فکر کنم خر کردن من بیشتر بهش مزه می داد هرچند خودش حال هم می کرد وگرنه کوسش این قدر خیس نمی کرد و صورتش گر نمینداخت . خودشو سفت و سخت انداخته بود رو من و طوری باهام حال می کرد که داشتم با خودم فکر می کردم که حتما خیلی هم ثواب کردم که به این کیر نخورده حال هم دادم . یه جوری لبامو قفل کرده بود و منو می بوسید که فکر می کردم حتما کسی هستم و تا حالا خبر نداشتم .. -وای امید .. آبم داره میاد .. آب .. آب .. داره میاد .. تو داری آبمو میاری .. هیچ مردی تا حالا این کارو نکرده و نتونسته آبمو بیاره .. آفرین به تو که داری میاری .. آخخخخخخخ اومد .. ریخت .. جووووووون .. بیحال افتاد رو من و منم از اون بیحال تر . هرچند شک داشتم که ارگاسم شده باشه چون یک ساعت تمام زنمو می گاییدم آبش نمیومد این جنده چه جوری به همین زودی آبش اومد . ولی خودمم دوست داشتم که حرفاشو باور کنم . برای همین  رفتم تو حس همین فیلمی که اون بازی کرده بود . آخه زندگی همش فیلمه . چه بهتر یه کارگردان دیگه فکر کنه  اون جوری که اون دلش می خواد فیلم داره پیش میره -امید جون .. کوسسسسم کوسسسسسم آب میخواد .. زود باش . با این که خیلی دلم می خواست تو کوسش خالی کنم می ترسیدم . اگه این جند ه آبستن شه و بخواد بچه رو بندازه گردن ما چی .. -بریز توکوسم نترس . سر لوله ام بسته .. -به همین زودی ؟/؟ -خب دیگه یه پسر و یه دختر داشتم و سر بچه دوم بستم -پس بچه ها کوشن . -خونه پدر شوهرم . حرفشو باور کردم . دیگه خیلی دلم می خواست تو کوسش خالی کنم ولی با همه اینها یه انگشتی تو سوراخ کونش فرو کرده و قلقشو گرفتم که می تونه کیر منو هم راحت تو خودش جا بده . -زهره جون می خوام کونتو بگام وتو کونت خالی کنم . -هرجور عشقته .. هرجور میلته حال کن .. شیطون متقلب ساعتی پیش از نیاز زن و این حرفا می گفت . چقدر زود راضی شد که من اونو از کون بگام . ولی چه کونی ! سفید و بر جسته و گنده . یه سیلی که به کونش می زدی به لرزش می افتاد . مثل ژله می لرزید و یه منظره و تصویر زیبایی به وجود می آورد . چاک کونشو از پایین به دو طرف باز کرده تا حفره کونش بیشتر تو دیدم قرار بگیره . کیرمو به سر سوراخ کونش فشرده و با لذتی آرام  نرم نرم کیرمو کردم توکونش .. -اوخ وای .. کونم .. امید  جون جرررششششش بده با کیییییرررررت منو پاره پاره کن .. اوف آب می خوام . آب .. آب زودباش آب . دیگه نتونستم در مقابل این حرکاتش تاب بیارم . کیرم هی آبشو خالی می کرد و اونم هی آب می خواست . -جووووووون زهره . همین جور دارم خالی می کنم . -امید نمی دونی که چقدر کونمو داغش کردی و بهم حال دادی . وقتی کیر خیسمو از کونش بیرون کشیدم همونو گذاشت تو دهنش . خلاصه یه نیمساعت دیگه رو با هم حال کردیم . کارمون که تموم شد بهم گفت چیزی می خواستی بگی ؟/؟ با خودم فکر کردم که ما 9 واحدیم . دو تا از واحدها در مجموع دست چهار تا دانشجوی دختره . توی دو تا از این واحد ها دو تا پیرزن تنها زندگی می کنند . من که رضایتمو اعلام کردم و اونم که خب هیچی . می مونه سه واحد دیگه که سرپرستشون مرد خونواده هست .. -زهره جون من چیزی نمی خواستم بگم . فقط یه سه نفری هستند که اونا هم یه صحبتایی داشتند . -بهشون بگو یکی یکی بیان ببینم حرف حسابشون چیه .. فکر کنم تا چند روز بعد اون سه نفر هم یه صفایی کردند و اصلا دیگه کی بود که به این زهره خانوم کار داشته باشه . تازه یواش یواش واسه حفظ سیاست با خانوما  ی این واحد ها داشت آشنا می شد و گرم می گرفت .. منم که دیگه یه کوس ناب غیر از  کوس زنمو گاییده بودم این هوس به سرم افتاد که یه جنده دیگه رو بکنم . جنده ای که از خودش جا داشته باشه . رفتم سراغ یکی از دوستام که اهل این کارا بود . -به ! امید خان تو هم آره -خب دیگه تنوع تو زندگی لازمه . چقدر یه نوع غذا بخوریم دل آدمو میزنه . -یه کوس ناب سراغ دارم . اول تو بزن و من اون پایین کشیک میدم و بعدا من میزنم .. هیجان زده شده بودم . یه قرص وایاگرا خورده بودم و یه اسپری بی حسی هم به کیرم زده بودم که این دو تا یه جورایی مکمل هم باشن .. مسیر مسیر محله ما بود . خداکنه آشنا ما رو نبینه و خیلی دورشیم .. وای یه خورده اون ور تر از روبروی در خونه ما وایساد . واحدهای مسکونی ما رو نشون داد .  -امید جان زنگ طبقه پنجمو بزن بگو از اسی کارچاق کن به زهره هفت کوس .. این رمز ماست . نمی دونستم چی بگم . می خواستم واسه تنوع یه جنده دیگه رو بگام دوباره باید می رفتم به طبقه پنج واحدهای خودمون تا یه بار دیگه ارشادش کنم .. پایان .. نویسنده .. ایرانی 

17 نظرات:

ایرانی گفت...

سلام بچه ها ! ازبی حالی و بی حوصلگی شما امشب زودتر خوابم گرفت . ببینم شما هم کنفرانس غیر متعهد ها دارین که این جوری غیبتون زده ؟ آخر هفته خوبی داشته باشید .میرم سری به وب می زنم اگه خبری از پیامهایا همون نظرات شما نبود مال خودمو منتشرمی کنم و شب به خیر . همگی از بی حال ها گرفته تا باحال ها و نظر دهندگان و نظر ندهندگان خوش و خرم باشید ...ایرانی

Galeri.azin گفت...

با سلام خدمت دوست عزيز جناب ايراني.
در ابتدا پوزش بنده را بخاطر اين يكي دو روز كه نتوانستم با شما در تماس باشم بپذيريد چون هم بسيار گرفتار بودم و هم شرايط روحي مساعدي نداشتم.
در اين دو روز بيشتر به هنر شما ضمينه همزاد پنداري با شخصيت هاي مختلف در اين چند اثر كه باهم در دست نگارش داريد اشنا شدم چون كار بسيار سختي است كه لحظه اي در نقش سهراب با يك دنيا كينه و نفرت باشيد و لحظه اي ديگر به هوتن جان ببخشيد و چند دقيقه بعد فقط يك مرد را در دنياي خودش به حركت دراوريد و سطح كيفي هيچ كدام بر ديگري اثر نگذارد و هر داستان را با چندين و چند شخصيت متفاوت در همان سطح و كيفيت اوليه به پيش ببريد و در قسمت هاي طولاني همين روند را ادامه حفظ كرده ايد.
واقعا بايد به شما و هنرتان تبريك گفت.
اميدوارم در تمام مراحل زندگي موفق و پيروز باشيد.

ایرانی گفت...

گالری آذین نازنین ! امیدوارم که گرفتاریهای شما برطرف شده وشرایط روحی مناسب ومساعدی پیداکرده باشید . در دنیای نه زیاد با ارزش ما هرکس مشکلات خاص خودش را دارد . دنیایی که نمی توان حتی به انسانهای مرفه هم گفت خوشبخت . درگوشه ای عده ای ناراحتند که چرا توپ گلفشان به سوراخ نمی رود درحالی که درگوشه ای دیگر در این کره خاکی انسانهایی هستند که استخوانهای بدنشان درحال سوراخ کردن پوست تنشان می باشد و نان خشکی هم ندارند که بخورند . باید با مشکلات جنگید حرف بسیاراست و قدرت در میدان عمل مشخص می گردد . بگذریم, از این که با دقت داستانها را پیگیری نموده و با هوشیاری ودرایت مشکلات نویسندگی و کنترل آثار مختلف در زوایا و سوژه های متفاوت رادرک می کنی خوشحالم که این نشان از تجربه و هوشمندی بالای شما دارد . حق باشماست نگارش سوژه های مختلف درفاصله زمانی بسیارکم کاری دشوارست . شبیه به این که هنرپیشه ای درطول هفته بخواهد چندین فیلم بازی کند و شاید دشوارتر از نقش آفرینی هنرپیشه باشد چون یک بازیگر در یک نمایش فقط یک نقش دارد . باهمه اینها برای برای به حداقل رساندن نقطه ضعفها باید کوشید و با آفتی به نام توجیه و غرور و به خود بالیدن جنگید. دردنیای زودگذر ما هیچکس در هیچ زمینه ای نمی تواند بگوید که من بهترینم من بهترین نویسنده ام من بهترین هنرپیشه ام یا بهترین خواننده ..شاید استعدادهای پنهان و نشکفته ای هم باشند . درهرحال من و تو و ما هرچه باشیم و هر خصلتی که داشته باشیم انعکاس و عنایتی است از مصلحت اندیشی که ما را آفریده ...زندگی تکرار تکرارهاست . فراموش نکنیم وقتی که دیده به این جهان گشودیم هرگز دیدگانمان برای همیشه بسته نخواهد گردید . بازهم بگذریم . ازلطف و عنایتت ممنونم که این چنین درمورد روند کلی داستانهای من قضاوت کرده ای و هربار هم ضعفی دیدی و انتقادی را ضروری دانستی من آماده شنیدن و بررسی آن هستم . بیشتروقتا برای نوشتن یک قسمت از داستان قسمت قبلی آن را به صورت طوطی وار هم که شده مطالعه می کنم تا وارد فضای آن لحظات داستان شوم . آثار سکسی و نوشته های این چنینی مخصوصا در سایتهای ایرانی آنچنان زیاد شده که فکر نکنم دردوران رشد ادبیات و رمان نویسی در فرانسه و روسیه و..به این حجم و تعداد اثر ارائه شده باشد و یک ساله به اندازه صد سال این کشورها حتی درعصر کامپیوتر تولید اثر داریم . به خاطر همین هاست که بسیاری از این نوشته ها به ویژه در زمینه سکس اسیر تارهای عنکبوتی تکرارگردیده وازنظرمن کم رنگ کردن سایه این تکرار بزرگترین هنر یک نویسنده دراین مورد می باشد . خیلی خیلی خوشحالم که این مجموعه و خانه عشق بستری برای آشنایی با خوبان و فرزانگانی چون شما گردیده وتقابل افکار و اندیشه ها درمحیطی دوستانه می تواند راهگشای مسیر زندگی ما باشد . باهمه اینها من به آثار غیر سکسی علاقه بیشتری دارم آنها را موثرترمی دانم ولی ضرورت سکس را نمی توان فراموش کرد . اخلاق و رفتار صحیح را نباید از یاد برد . برای تو و عزیزانت آرزوی موفقیت و شادمانی نموده و آرامش راستین و رفاه حقیقی و خوشبختی رابرایت خواهانم . خوشبختی را با واژه ای دیگر و ضمیمه ای خاص توصیف نکردم . چون خوشبختی فقط و فقط می تواند یک معنا داشته باشد . اگر با خویشتن خویش آشنا گردیم خوشبختی فقط آن می تواند باشد که به دنیا دل نبندیم و با دلی شاد از این دنیا برویم . دلت شاد, روحت شاد و جسمت تندرست باد ...ایرانی

ناشناس گفت...

ايراني ميخواستم يه خواهشي كنم كه يه داستان تك قسمتي كه مادره مذهبي ولي پسرش يه جوري مادر رو مياره روكار
جيبر

ایرانی گفت...

حتما جیبر نازنین ! سعی می کنم در اولین فرصت نوشتن اونو شروع کنم . ..ایرانی

رضا بمب گفت...

ايراني جون من 2 ماه بود به خاطر اينكه جزو افرادي نبودم كه به وبلاگ دعوت شده اند نتونستم وبلاگو ببينم اگه اجازه بدي ميخوام يكي از داستاناتو به نام خودت كپي كنم.

ایرانی گفت...

آقا رضا بمب عزیز و نازنین ! ما دعوتنامه برای کسی نفرستاده ایم . چون حدود ده روز در اواخر ماه رمضان تعطیل بوده ایم سیستم بلاگر طوری نشان می داده که هرکی می خواست وارد سایت شه می گفت که برای دعوت نامه ای هاست . برای تاسوعا و عاشورا و اوایل ماه محرم هم چنین شرایطی حاکم است و حداقل دو هفته تعطیل خوایم بود . دوباره یاد ندای عشق افتادم که نصف اونو پارسال در تعطیلات دو هفته ای محرم نوشتم . بگذریم رضا جان با این که یه مدت از دستت دلخور بودم ولی همین که چهار تا کلام ملایم تو رو می بینم و می بینم که میخوای قانونی کار کنی بی خیال میشم . درهرحال همین جا برای چندمین بار اعلام می کنم هرکی دوست داشته باشه می تونه نوشته های منو با رعایت قانون و مقررات و اشاره به نام نویسنده و منبع داستان کپی کنه و هرجا دوست داره منتشرکنه و به هر میزانی که دوست داشته باشه . دیگه چیکار کنم رضا جان . همون قدر که با من دشمنی نداشته باشید جزو دوستان منید ومن امیدوارم درعمل همانی باشی که درگفتار و نوشتارت هستی و حتی دراین زمینه هرکار و کمکی هم که ازدستم بر بیاد دریغ ندارم . برات آرزوی موفقیت می کنم . پاینده و پایدارباشی ..ایرانی

ناشناس گفت...

سلام امیدوارم حالتون خوب باشه،دلم واست خیلی خیلی تنگ شده

ناشناس گفت...

سلام امیدوارم حالتون خوب باشه،دلم واست خیلی خیلی تنگ شده

ناشناس گفت...

سلام امیدوارم حالتون خوب باشه،دلم واست خیلی خیلی تنگ شده

Sara گفت...

سلام امیدوارم حالتون خوب باشه،دلم واست خیلی خیلی تنگ شده

ایرانی گفت...

سلام به دوست خوب و گل و آشنام ! منم می خواستم بگم دلم خیلی خیلی برات تنگ شده ولی نمی دونم کدوم آشنایی . درهر حال من همه شما رو دوست دارم و خودتون بهتر می دونین که کدومتون بیشتر غیبت دارین . ودرهر شرایطی از دیدن و خوندن پیام شما خوشحال میشم . شب وروزو دل و جسم و روحت همه خوش ..تندرست باشی ...ایرانی

رضا بمب گفت...

ممنون ايراني عزيز آخه اون داستان آخري كه كپي كرده بودم مال كلي وقت پيش بود و در ليست انتظار و نميشد ويرايشش كرد الآن جوانه عشق و همين آقاي شاد رو كپي كردم

ایرانی گفت...

سلامی مجدد به سارای عزیز و مهربان و دوست داشتنی و نازنین و دیگه چی بگم ...نظر اولتو درست چند ثانیه بعد از ارسال منتشرکردم ولی دومی رو چون درحال انتشار داستان و..بودم چند دقیقه پیش دیدم . چه طوری خوبی ؟ ما رو نمی بینی خوشحالی ؟ این تعارفا مال اوناییه که از نزدیک همدیگه رو می بینن . درهرحال منم دلم برای پیامهای گرم و شوخی ها و جدیهات تنگ شده بود ..دوست ندارم دوستان خوبی مثل تو رو از دست بدم . دوستان عزیزی مثل جاوید و متین داشتم که یهو غیبشون زد . هرچی فکر می کنم نمی دونم چرا سردرنمیارم . رفتند و پشت سرشونم نگاه نکردند فقط واسشون آرزوی سلامتی و موفقیت می کنم . آخرای ندای عشق رفتند . بالاخره زحمت کشیدی و ندای عشقو تمومش کردی . ذهن وچشات خسته نباشن . داستان غیرسکسی دیشب من جوانه عشق بود خیلی عشقی نبود بیشتر یه پیام پند آمیز و هشدار دهنده رو به دنبال داشت ضمن اشاره به عشق یه اشاره مختصری هم به واقعیات روز و مسائل اخلاقی داشت . بازم آخر کار با آرزوی بهترین ها برای تو و اونایی که دوستشون داری باهات خداحافظی می کنم ..ایرانی

ایرانی گفت...

با سلامی دوباره خدمت آقا رضا بمب گرامی ! همان گونه که قبلا هم گفتم شما صاحب اختیارید که با رعایت اصول هر داستانی از بنده را منتشر بفرمایید . بیان شما را در خصوص کپی قبلی می پذیرم ولی توجیه شما را نه ..چون شروع کار هم اصولی نبود . درهرحال من کل داستانهای منتشرشده خود را در همین یک سال و نیم اخیر نوشته ام و جدید تر و قدیمی تر بودن آنها دلیل بر کیفیت بهتر داشتن و نداشتن آنها نیست و به بیان بهتر این که ممکن است بسیاری از داستانهای گذشته کیفیت و سوژه ای بهترو قوی تر از داستانهای فعلی داشته باشند که جهت انتخاب آنها برای انتشارنیازمند نگرش و بررسی مختصری در رابطه با سلیقه های گوناگون می باشد . موفق و موید باشی داداش رضا !...ایرانی

رضا بمب گفت...

ایرانی عزیز ببخشید یه اشتباه پیش اومد به جای آقای ارشاد نوشتم آقای شاد

ایرانی گفت...

خواهش می کنم آقارضابمب عزیز ! متوجه شده بودم . گاه دراثر عجله ومسائلی شبیه اون پیش میاد . مثل همیشه برات آرزوی موفقیت می کنم . روز و روزگار خوب و خوشی داشته باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر