ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

فقط یک مرد 85

رفتم طرفش می خواستم اشکاشو پاک کنم ولی به خودم این اجازه رو نمی دادم . چون من و اون با هم سنخیت و رابطه خاصی نداشتیم . هنوزم فکر می کردم که اگه بخوام بهش دست بزنم در حق تیمور نامردی کرده و به این زن نجیب هم بی احترامی کرده ام . -چقدر دلم می خواد یه بچه داشته باشم که بتونه کانون زندگی من و تیمور رو گرم کنه و من و اونو به زندگی دلگرم کنه . اون داشت از آرزوهایی صحبت می کرد که به این زودیها تحقق اون امکان نداشت . تازه اگه  اون و تیمور می تونستن خودشونو قانع کنن که از طریق یکی دیگه بار دار شن باید میومدن و به یکی از پسرام در چهارده پانزده سال آینده متوسل می شدن . ولی چرا همین حالا نه .. اصلا ولش .. .ثریا سر بدون روسری خودشو بالا گرفته بود . یه خورده که دقت کردم روژلب و ریمل و روژگونه ها رو تازه دیدم . مژه هاش هم کمی بلند تر به نظر می رسید و کلا خیلی خوشگل تر شده بود .. بر چشم بد لعنت حتما منتظر شوهرش بوده .. بر شیطون لعنت ولی چرا دگمه های بالایی بلوزشو باز کرده و از کناره ها سینه هاشو انداخته توی دید .. تیمور کجایی که به دادم برسی و منو از این سر در گمی نجاتم بدی . تنم به لرزه افتاده بود و خیس عرق شده بودم . -ثریا خانوم من می خوام برم . -آقا کوروش تو و تیمور در همین مدت کوتاه خیلی با هم ندار بودین . فکر نمی کنین نامردی باشه اگه بخواهین در این موقعیت تنهاش بذارین ؟/؟  -چرا ثریا خانوم . وقتی برگشت سعی می کنم که باهاش حرف بزنم دلداریش بدم و بهش بگم که توکل کنه به امید حق همه چی درست میشه .. -یه نگاه فتنه گرانه ای بهم انداخت . یه دگمه دیگه از بلوزشو باز کرد . همون آخری و پایین تر از همه رو . حالا سینه هاش بیشتر تو دید قرار داشتند . هروقت نگاهش از من دور میشد رو سینه هاش زوم می کردم . دلم می خواست یه خورده زاویه ام نسبت به ثریا رو مایل تر می کردم تا ببینم نوک سینه هاش در چه وضعیتی قرار داره و کبودی قسمت بر جستگی سینه اش تا چه حدیه . -آقا کوروش چه جوری می خواهین اونو آروم کنین . حرف زدن که براش کمکی نمیشه . سیر از گرسنه چه خبر داره . اون نمی تونه بچه دار شه و منم خب به چیزایی برسم که قبلا می رسیدم .. وای این تو لفافه حرف زدنشم بودار شده . یعنی داره صاف صاف از کیر صحبت می کنه ؟/؟ آخ که اون لبای غنچه ایتو بخورم . -آقا کوروش این رسمش نیست که یکی صاحب هزاران هزار فرزند شه و یکی دیگه از این نعمت محروم باشه .. -می فرمایید چیکار کنم خواهر من . من که نخواستم این جور شه .. -عیبی نداره . دنیا همین جوری نمی مونه . ما آدمای معمولی از همه جا رونده و مونده ایم . اگه پول و مقام داشتیم حتما یه دست نوازش هم روسر این خونواده می کشیدی ؟/؟ هنوز گیج بودم . ولی یواش یواش داشت دوزاریم می افتاد . -ثریا خانوم اگه ما تا حالا یه کارایی صورت دادیم به رضایت همگانی و اطرافیان بوده ولی من نمی تونم نامردی کنم و به زن رفیقم دست بزنم . اون به من اعتماد کرده و من و تو رو تنها گذاشته . ثریا خانوم تو که این جوری نبودی . روسریتو پیشم نمی گرفتی . -تو به زن رئیس جمهور امریکا از این حرفا زدی ؟/؟ یا خیلی راحت باهاش طرف شدی ؟/؟ و همین طور دختراش . -یعنی اخبار این روابط همه جا درزپیدا کرده ؟/؟ من می دونم که شما دوتا عاشق هم بودین و با علاقه و محبت و احترام با هم ازدواج کردین . نمی خوام اون باور های یک عاشقو خراب کنم .. نههههههه بلوزشو در آورده بود و از نیمتنه فقط یه سوتینی داشت که نصف سینه هاشو انداخته بود بیرون . سوتینی به رنگ سفید ولی طرح دار .. یه نگاه تو چشام انداخت که از خجالت داشتم آب می شدم ولی اون انگار در نگاه من خیلی چیزا رو خونده بود . می دونست که اگه مات و مبهوت تا ساعتها بهش خیره بمونم از جام تکون بخور نیستم . اون اینو از نگام فهمیده بود . وقتی یه دور زد تا زیپ دامنشو از پشت پایین بکشه و آروم آروم این کارو انجام داد وقتی که بر جستگی کونش بعد از پایین کشیده شدن زیپ و دامنش تو دیدم افتاد پاهام سست شد و ترجیح دادم رو صندلی بشینم . با نفسای آرومی که می کشیدم اون همه چیز دستگیرش شده بود . -آقا کوروش صورتتون چقدر سرخ شده -ثریا خانوم شما سختتون نیست خجالتتون نمیاد که این جوری روبروم قرار گرفتین . ؟/؟ اگه الان تیمور برسه چی میشه . -نمی دونم چه جوری شما رو متوجه کنم . شما هر دوتاتون کوس خلین . یعنی نسبت به هم خیلی وفا دارین . اون راستش بزرگترین آرزوش بود که تو باهام باشی . بزرگترین آرزوش بود و هست . می گفت این یک نعمت و توفیقیه که تو این قدرتو داری که می تونی زنا رو بارور و بار دار کنی . ولی ازت خجالت می کشید . هم این که یه رابطه خاصی باهاش داشتی که خیلی صمیمی بودین و هم این که به خاطر فرصتی که نداشتی روش نمی شد . وقتی که ثریا این حرفا رو می زد کیرم خود به خود در حال شق شدن بود . هرچند قبلا نیمه افراشته شده بود که بعد از اون حرفاش به افراشتگی کامل رسید . از رو صندلی بلند شده بودم . اومد طرف من وگفت باورکن جز حقیقت چیزی نگفتم -می دونم ثریا خانوم این از اون خصلتهای خوب باقیمونده اته -یعنی به نظرت من زن بدی هستم ؟/؟ .من که دوست نداشتم این طوربشه . دلم نمیومد بازم شاهد اشکهای ثریای ناز باشم . رفتم طرفش و آغوشمو واسش باز کردم . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

6 نظرات:

دلفین گفت...

مرسی راستی دادش گلم اون داستان تخیلی اون زنه که بهت گفته بودم یادت نرفته که تقریبا تو مایه های فقط یه مرد بود گفتی این تموم شد اونو شروع میکنم

ایرانی گفت...

راستش دلفین جان سوژه اش دقیقا خاطرم نیست . به موقعش دوباره ازت می پرسم ولی بعضی وقتا به بلندی هم میری ته یه منطقه رو نمی بینی . منم فعلا در مورد این داستان این جوریم تازه هنوز ده بیست قسمت مونده از ایران خارج شم من که نه ولی این کوروشه رو میگم و سفردوم خارجه می خواد شروع شه و بعدشم جهانگردی و .....همینایی که فعلا درجریانند درست پیش برن بازم غنیمته آخرای این داستان که شد یه بار دیگه ازت می پرسم . ولی فکرت خوب کار می کنه دلفین جان من میگم بریم دنبال سوژه هایی که تا به حال بهش پرداخته نشده باشه یا کمتر پرداخته شده باشه .. مثلا یه بنده خدایی یه داستانی می خونه به اسم عمه جیمز باند من در سایت ایکس ..اون تقاضای داستانی شبیه همینو می کنه .. من نه نمیگم ولی عمه جیمز باند من یکی بوده و همونجا نوشته شده ..من باید دنبال نوشتن داستانی باشم به نام عمه آرسن لوپن من یک نوآوری خلاقیت .. وای که چقدر این داستانهای سکسی ما پرشده از این کیسه کشیدن و لیف زدن مامان و عمه و خاله وقبلا یه مدت آمپول زدن فراوون بود اینا هیجان داره . اینها جذاب و جالبه ولی تا یه حدی ظرفیت داره تا یه حدی اثر داره اگرم اثرش خوب باشه اسیر تکرار و تشابه می شه . همین جوری که علم داره پیشرفت می کنه اندیشه های ما هم باید سیر تکاملی داشته من وتو به یاری و همکاری هم پیشرفت کنیم . درود بر تو دلفین خلاق و مبتکر. سارا جان تو هم خلاق و اندیشمند هستی . اگه این پیام رو می خونی امروز یه داستان سکسی به چشمم خورد کوتاه و مختصر بود ولی پیام پدر سوخته بازی پسر ها رو به همراه داشت به اسم حرف دل تا دیگه نگی همش از پسرا دفاع می کنم و اتفاقا من بیشتر به وفاداری دخترا معتقدم . دلفین عزیز موفق و سربلند باشی ...ایرانی

Saeed_2012 گفت...

سللم داستان های قشنگی مینویسی
خسته نباشی
ایرانی جان اگه میشه داستان نقاب انتقام
رو زود تر بزار ممنون
چون خیلی باحال باید باشه
خودت باحالش میکنی
:d
ممنون و خسته نباشی

ایرانی گفت...

باعرض ادب خدمت سعیدجان . من هرداستانی رو معمولا یکی دو قسمت بعدشو آماده می کنم و از اونجایی که یک نفرم یه خورده درمجموع ممکنه نرسم . اما با توجه به این که در خواست واسه این داستان از حد گذشته و واسه این که شرمنده شما دوست داشتنی ها نشم دارم سعی می کنم یه خورده پرتلاش ترشم ولی گاهی نمیشه بازم چشم . شبیه مسابقات مثلا وزنه برداری المپیک شده ..یارو به عنوان نمونه 200کیلو رو می بره بالا . 201 رو که می خواد ببره بالا انگار میشه 400 کیلو .. خیلی دوستتان دارم و حتما ترتیب این کارو میدم سعید جان به خاطر همه شما خوبان . خرم و خندان باشی ...ایرانی

saeed_2012 گفت...

ممنون داداش ایرانی

ایرانی گفت...

آقا سعید انجام وظیفه شد . زیر قسمت جدید داستان نقاب انتقام هم یه نظر گذاشتم . این قسمت بدون سکسه . درهر حال حاشیه زیاد داره . شاد باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر