ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانم مهندس قسمت سی و پنجم

بهروز باهام اومد داخل . منتظر یه بهونه ای بود که یه جایی تلپ بشه .. -بفرمایید خواهش می کنم . رو یکی از صندلی راحتی ها نشست و منم  که از نظر ظاهری با یه دامن کوتاه و یه بلوز که دگمه بالاشم طوری بستم که سینه هامو نبینه روبروش قرار گرفتم . فکر می کردم چشم و دلش سیر باشه ولی امان از این مردای هیز . اگه از رو ده تا زن بلند شن درجا چششون دنبال یازدهمیه . با نگاش داشت منو می خورد -روشنک تعجب می کنم با این همه خوشگلی و متانتت هنوز ازدواج نکردی . -مگه حتما باید ازدواج کرد و متین بود ؟/؟ یکی می بینی خوشش نمیاد . اون مرد مورد علاقه شو پیدا نمی کنه . راستی بهروز تو چرا ازدواج نکردی . -هنوز همسر دلخواهمو پیدا نکردم .. شایدم تا چند وقت دیگه پیدا کنم . -بازم جای شکرش باقیه -چیکار میشه کرد . با بررسی های زیادی که به عمل آوردم بیشتر زنا یا دخترا به درد ازدواج نمی خورن . -جونم حتما اون چیزایی رو که باید بر رسی می کردی نکردی می خواستم بگم خجالت هم خوب چیزیه گفتم ولش . مرتیکه پررو بیشتر از صد تا زن و دخترو انگولک کرده میگه به درد ازدواج نمی خورن -ببینم بهروز خودت چی ؟/؟ تو بازرس کل هستی خودت به درد ازدواج با جماعت زنان می خوری ؟/؟ -اوههههه روشنک اگه بدونی چقدر کشته مرده دارم . به من نزدیک شد و تا فهمیدم که فیلش یاد هندوستان افتاده سرمو انداختم پایین . ولی اون با کمال گستاخی دستشو گذاشت زیر چونه ام و سرمو داد بالا وهرچی سعی کردم تو چشای هیز و خوشگلش نگاه نکنم نتونستم . از نگاهش می ترسیدم . انگار یه نگاه جادویی بود . -فکر کردی همه مثل توان که طاقچه بالا بذارن ؟/؟ -خوبه که اینوخودت میدونی بهروز -پشیمون میشی روشنک -چیکار کنم خودمو در اختیارت بذارم ؟/؟ اون وقت بشم مثل اونای دیگه ای که دورشون انداختی وپشت سرتم نگاه نکردی . می خوای اخراجم کنی بکن ولی من حرفمو می زنم خیلی پستی بهروز .. دلت می خواد با همه باشی ولی اونی که باهاشی فقط با تو باشه . شما مردا بیشترتون همین جوری هستین -روشنک باورکن من به تو یه علاقه خاصی دارم اون جوری که تو فکر می کنی نیست . حتی با این که می دونستم حرف بین ما از قرار داد هم بالاتره باهات قرارداد کاری امضا کردم . دلم می خواد بیشتر از اونچه که فکر می کنی هواتو داشته باشم . من اگه هرچی بودم مربوط میشه به قبل از آشنایی با تو . -ببینم همین حرفا رو به شیلا هم زدی . حتما بهش گفتی که عاشقش شدی . به من که می رسی میگی در مورد داداشش داری حرف می زنی . به اونم حتما گفتی با روشنک در مورد برق هتل و پروژکتور حرف داشتی . -من که دروغ نگفتم . مگه غیر از اینه . چته روشنک . حسودیت میشه ؟/؟ نگو که بهم علاقمند نیستی . -برو کنار بهم نزدیک نشو . مردایی مث شما رو باید یه سره انداخت تو دریا -اون وقت دنیا بی مرد میشه و شما خانوما باید سماق بمکین . سرمو گرفت میون دو تا دستاش . نذاشت تکون بخورم گونه هامو به دو طرف طوری فشار داد که لبام گرد و غنچه شده قیافه خنده داری پیدا کرده بودم . مجبور شدم تو چشاش نگاه کنم و حرص خوردنمونشونش بدم . نمی خواستم بفهمه یه جورایی ازش خوشم اومده ولی اون کارشو کرد . سریعتر از اونچه که فرصت تصمیم گیری داشته باشم لباشو رو لبام قرار داد . من لبامو بستم ولی اون با پررویی منو می بوسید حس کردم دارم تسلیم میشم . اونم چه تسلیم شدنی . تپش قلبم زیاد تر شده بود . داشت یادم می رفت که اون چه شخصیتی داره . شایدم یادم رفته بود . بازم داشت منو جادو می کرد . انگاری که یک جادوگر بود . لبای قفل کرده امو باز کردم و با لباش هماهنگ شدم . حالا منم دیگه اونو می بوسیدم . حس کردم دارم تسلیم میشم . از اون تسلیم شدنهایی که اصلا دلم نمی خواست . نمی خواستم طوری اسیرش شم که بعدا جز پشیمونی سودی نداشته باشه ولی فقط نگاش می کردم . مثل مسخ شده ها بودم بهش اجازه دادم دگمه های بلوزمو باز کنه . لباش رفت رو سوتینم . نوک سوتینمو به جای نوک سینه هام با لذت می خورد و می مکید . خوب می دونست چطور هوسمو زیاد کنه . یه خورده که این کارو کرد همراه با سوتین یه خورده به عمق نفوذکرد و حالا دیگه نوک سینه و سوتینو باهم میک می زد . -نه بهروز نههههههه نکن من نمی خوام . تو خیلی بد جنسی .. نههههه این کارو نکن پشیمون میشی -اگه نکنم پشیمون میشم یا اگه بکنم -اگه بکنی پشیمون میشی . -من که بر عکس فکر می کنم . به حرفام توجهی نکرد . حالا دیگه دستشو به کمرم رسوند و سوتینمو باز کرد و پرت کرد یه طرفی . از این جور حرص زدنها یا ادای حریص بودن خوشم میومد و حال می کردم . -نههههه بهت چی گفتم . من میذارم از اینجا میرم .ادامه نده .. -اتفاقا دارم کاری می کنم که تو موندگارشی و دیگه هیچوقت دلشو نداشته باشی که از اینجا بری . این دیگه خیلی برام سخت بود . فکرشو نمی کردم این قدر زود کارو به اینجا بکشونه . سینه های درشت منو تو دستاش می گرفت و اونو به دهنش می رسوند و همه جاشو لیس می زد . -روشنک اگه ناراحتی اعتراضی داری بگو . -حتی زبونمو هم بسته بود . حس کردم اگه چیزی نگم بهتره . بهتره دستشو زیر سینه هام نذاره و تپش شدید قلبمو حس نکنه . بد جوری دلم می زد . مثل یه پرنده اسیر که اسیر دستای شکارچی خودش شده باشه ولی حس می کردم که دوست دارم قربونی شم . به خودم ندا می دادم روشنک هنوز دیر نشده . اون یه بار حداکثر دوبار که باهات حال کرد میندازدت دور . خودتو حفظ کن .. غرورتو حفظ کن ارزش و شخصیت تو خیلی بالاتر از ایناست . یه ندای دیگه بهم می گفت روشنک ولش این که اولین سکست نیست . یادت رفته کیارش و بهرام و کاوه رو ؟/؟ .. ولی اونا که مثل این از خود راضی به خودشون نمی نازن . رفته بود رو دامنم .. زیپشو باز کرد و اونو ازپام کشید پایین . یه شورت نازک و فانتزی پام بود .  دستشو که گذاشت لاپام و روی همون شورت یه خورده سختم بود . خیسی کوسم از اون طرف شورت دستشو خیس کرده بود . -بهروز خیلی مغرور و از خود راضی هستی . درحالی که می خندید گفت مغرور و از خود راضی من هستم یا تو . ببین خودتو ببین از هوس داری می ترکی ولی از کوه غرورت نمی خوای بیای پایین . چرا نمیگی که تو هم هوس داری . مگه من از گفتن این مسئله باکی دارم .  من هوس تو رو دارم . میخوام با تو باشم .-نههههه -آررررره -نههههههه -آرررررهههه .. عزیزم . منو رو دستای خودش بلند کرد و برد رو تخت .. درحالی  که هنوز کفشای خودشم در نیاورده بود . .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر