ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

زن نامرئی 33

مهتاب و فرزانه هم واسه این که از قافله عقب نمونند و خودشونو تو دل پدر شوهرشون جا کنند اومدن وبه نوعی با بهادر خان ور رفتن رو شروع کردند . واسه آخرین مزاح گفتم یه انگولکی بکنم و در برم چون فردا مهمون همین گروه بودم . ولی این بار با جمعیتی چند برابر طرف بودم . دیدم که بهادرخان می تونه این زنا رو تو دیدش داشته باشه . یه دستشو که آزاد بود گرفته و اونو رو کوس خودم مالیدم و البته خیلی هم حال می کردم . داشتم می رفتم پیشواز فردا . یه نگام تو چشای مردک بخت برگشته بود . یه دوسه دقیقه ای که با کوسم ور رفت متوجه شد که این کوس , کوس هیشکدوم از اون چهار تا زن جوونی که اونجاست نیست . -سمیه این کوس توست که رو دستامه ؟/؟ پس خودتو کجایی . سمیه اومد بالا سر شوهرش . مجبور شدم خودمو کنار بکشم تا بهم نخوره . -مرد مثل این که تو رو باید ببرم پیش یک روان شناس . ولی می دونم خودشم یه جورایی فکر می کرد که به دکتر نیاز داره . آخه  یه کمک هایی هم از در غیب بهش شده بود که تونسته بود مسابقه رو ببره . تا فردا با این خونه خداحافظی کردم و رفتم خونه خودم . خیلی بیحال شده بودم . بد جوری معتاد سکس شده بودم . نمی تونستم خودمو کنترل کنم . رفتم خونه و رو تختم دراز کشیدم . نویان خونه نبود وبابا هم اسیر مامان بود . وسوسه شده بودم که بشم خفاش شب وراه بیفتم ببینم جایی هست که بتونم خودمو آروم کنم یا نه ولی بی مقدمه خیلی سخت بود . زنگ زدم برای داداش ظاهرا خونه نمیومد . نمی خواستم نقش یه زن هرزه رو داشته باشم ولی یه جورایی رفتار و حرکات من داشت شبیه به اونا می شد . همش دوست داشتم از یه سوراخی برم تو یه میدونی که پر از مرد باشه و بتونم یه حالی بکنم . بعدش هم که از اون میدون میومدم بیرون یه میدون دیگه . نمی دونم چرا داشتم قاطی می کردم . وقتی می خواستم از خونه جیم بزنم در اتاقمو از داخل قفل کردم . خودمو شیک کرده و یه دست کاریهایی هم رو سر و صورتم انجام دادم . وقتی یه نگاه به خودم تو آینه انداختم دیدم عینهو شدم جنده های شبگرد . .جلو در یکی از این چند واحده های مسکونی ایستادم و به محض این که در باز شد یه جورایی خودمو رسوندم به پای پله ها . قصد نداشتم از آسانسور استفاده کنم . واسه این که نمی دونستم کجا باید برم . هر طبقه ای سه واحد داشت . همون طبقه اول در یکی از واحد ها باز بود و سر و صدای ساز و آواز و بگو و بخند به گوش می رسید . .حتما باید یه مهمونی اونجا باشه .. منم که به برکت نامرئی بودن ورود آزاد بودم . رفتم داخل .. یه خورده تشنه ام بود . به محض این که فضا رو مناسب می دیدم از خودم پذیرایی می کردم . ولی جمعیت زیادی هم ندیدم . فقط صدای ضبط و سی دی بلند بود . رفتم تو یکی دیگه از اتاقها دیدم دو تا جوون نشسته اند و چقدر هم فضای درهم و برهم و خفه ای داره اونجا . همه چی به هم ریخته و آشفته . -زودباش زنگ بزن واسه اصغر ببین چیزی تو دست و بالش داره یا نه . یه فردا رو تعطیلی داریم از شر دانشگاه خلاصیم می خواهیم یه حالی بکنیم . زنگ زد واسه دوستش .. بابا اصغر جون فدای مرامت کوس موس چی داری یه امشبه رو ما رو بسازی .. بد جوری تو خماری هستیم .. آره من و رامبد تنهاهستیم ... از این طرز صحبتش اصلا خوشم نیومد . طوری از کوس صحبت می کرد که انگاری داره به یه قصابی گوشت سفارش میده .. -چی میگی من این چیزا حالیم نمیشه .. هرجوری هست باید همونو پیداش کنی بفرستی . اگه شده از زیر کیر یکی دیگه بلندش کنی باید بفرستیش واسه ما ... با عصبانیت با دوستش خداحافظی کرد . --ببینم جاوید چی شده -هیچی میگه یکی هست که فعلا این دور و برا نیست اسمشم هست فتانه -تو دیدیش خوشگله ؟/؟ -نه من ندیدمش . تازه به خوشگلیش چیکار داریم . ما می خوایم یکی دو تا سوراخ گیر بیاریم بکنیم توش . حالا زشتشو سراغ داری که دنبال خوشگلش بگردیم ؟/؟ -خب حالا میاد ؟/؟ -نه فکر نکنم . الان چند ساله که این اصغر لعنتی رو می شناسم . اون اگه می خواست و می تونست کاری انجام بده همون سر شبی که باهاش تماس گرفته بودم تا الان  یکی رو می فرستاد ... یه نگاهی به هیکل دوتایی شون انداختم و دیدم بد چیزایی نیستند . فقط اگه این فتانه اصلی سرو کله اش پیدا می شد من چیکار می کردم . . یه چند دقیقه ای معطل کردم و دیدم که دارن فیلم سکسی تماشا می کنند . خاک تو سرتون خیلی حال و روز درستی هم دارین از این چیزا هم می بینین ؟/؟ حال و روز منو هم دگرگون کرده بودند . بهتره که زودتر خودمو آفتابی کنم . ظاهر حال و حوصله ساز و آواز رو هم نداشته و قبل از تماشای فیلم سکسی ضبط رو هم خفه کرده بودند . رفتم جلو آینه و یه جورایی خودمو تکمیل تر کرده و از در آپارتمان خارج شدم و زنگ زدم . شاید نیم ساعت هم از تماس تلفنی اونا نمی گذشت ولی اون کوس خلا از بس تو فکر کوس بودند که این چیزا حالیشون نبود . وقتی در رو به روم باز کردند و بهشون گفتم فتانه هستم .. نزدیک بود از خوشحالی خودشونو بکوبن به در و دیوار .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

18 نظرات:

دلفین گفت...

عالیه دادشم ادامه بده الان ساعت 2 شب منم هر سه داستان زیباتو خوندم عالی بودن دادشم من رفتم لالا

ایرانی گفت...

سلام داداش دلفین ..فکر کنم هنوز غرق دررویاهاس شیرینی و خوابت نبرده چون ده دقیقه بعد از پیامت دارم جوابتو میدم . خوب بخوابی و خوابای خوب ببینی ..ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز نیمه شب به خیر ! برگشتت با فعالیت زیاد همراه بوده امیدوارم خوانندگان ازت راضی باشند . بیشترا زورشون میاد نظر بدن . راستی داستان نقاب انتقام در تیتر تاپیک نقاب انتقاب نوشته شده اگه اصلاح بشه بهتره . چون اون جوری به خود سایت لوتی می خندن . اگرم درمورد سبک سنگین کردن داستانها چه تک قسمتی و چه دنباله دارها اطلاعاتی خواستی من درخدمتم . هستند داستانهایی که مربوط به ماههای قبل بوده و نه تنها از نظر کیفیت کمتر از این جدیدیها نیستند بلکه در مواردی قوی تر و پرملات تر هم هستند . درهرحال خسته نباشی به خاطر زحماتی که می کشی . شاد و پیروز باشی ...ایرانی

ناشناس گفت...

ایرانی جون عیدت مبارک داستانهات عالی آگه میشه هوس اینترنتی راسریعترادامه بده درضمن کی نوبت به داستانهای درخواستی من میرسه. دوستدارت نام اصلیم پارسا(فردین)ازاین به بعدبانام اصلیم نظرمیدم

ایرانی گفت...

با سلام خدمت پارسای عزیز و گل یا همون فردین خان دوست داشتنی ..این ماه رمضون خیلی غیبتی داشتیم بازم خدارو شکر که حالت خوبه و یه بار دیگه نظرگرمتو می بینم و می خونم . داستانهای درخواستی شمارو اونایی که تک قسمتی بود سه یا چهار تا همه رو نوشتم حالا اگه چیزی جامونده به من بگو .. دنباله دار حداقل دوتایی بود ولی اتوبوس رودرنظرگرفتم جای مادر فداکار که زودتر از بقیه به خط پایان می رسه واونم تا وسطای مهرماه می کشه تموم شه . حالا شاید نگارششو سه هفته دیگه شروع کنم . هروقت خواستم شروع کنم اگه جایی در تصمیم گیری برای یه موضوع اولیه در داستان تردید داشتم باهات مشورت می کنم . و یه دنباله دارعکاس و فیلمبردارهم بود که اونم باز بعد از اتوبوس میشه ولی طول می کشه . داستان درخواستی تکی فعلا یکی هست که تقاضای دلفین جانه و اونم چون طولانی درمیاد گذاشتمش برای هفته دیگه . فعلا تا درخواست تکی ها زیاد نشده سریعتر از دنباله دارها میشه دراین جهت انجام وظیفه کرد . درمورد داستان هوس اینترنتی که اونم یه اثراتی از فیلم و عکس بازی و اینترنتی کاریه قصد دارم حاشیه ها و هیجانشو زیاد کنم و می دونم داستان بدی نمیشه . یه سوژه جدیده حداقل واسه من و متنوع تر از بقیه و تا حدودی هم دور از داستانهای کلیشه ای دیگه ما نیاز داریم که خونی تازه به داستانهای سکسی خودمون تزریق کنیم . زیاد تر بنویسمش زیاد تر آپش می کنم . اول قصد داشتم اونویعنی هوس اینترنتی رو با فقط یک مرد و زن نامرئی سه شریکه اش کنم و بعد گفتم حالا یه خورده دست نگه دارم ببینم نظر دوستان چیه که ظاهرا این داستان برای بقیه هم باید بیشتر جا بیفته ولی از نظر من این داستان یه کلاس خاصی می تونه داشته باشه و من و تو در این خصوص یه تفاهم فکری داریم . خب پارسای عزیز عیدت مبارک . شاد و پیروز و تندرست باشی ...ایرانی

sara گفت...

یه داستان قشنگ دوست دارم بخونم نمیدونم کدومشو بخونم از اینایی هم که عشق افسانه ای دارن دوست ندارم اخرشم مثله دروی عشق غمگین نباشه میشه راهنماییم کنی!مرسی
کاش یه قسمتی میذاشتین که داستانهای پرطرفدار مشخص میشد

ایرانی گفت...

سارا خانوم سلام ! شبت به خیر . من تا حالا داستانی که آخرش غمگین باشه ننوشتم . اما درمورد عشق افسانه ای ..این دو کلمه خودش به اندازه یه رمان تفسیر داره . بستگی به این داره که تو عشق افسانه ای رو چی بدونی . یه چیز واقعی از نظر تو ممکنه افسانه ای باشه . بدون چاشنی ایثار و محبت داستانهای عشقی لطفی نداره .. مثلا تا حالا تو زندگی خودت به این مسئله برخورد نکردی که یه دختر پولدار عاشق یه پسر فقیر شه و براش ایثارگری کنه ؟/؟ من دیدم . چیزی که حتی یک مورد از آن درجامعه مشاهده شده باشه دیگه بهش نمیشه گفت افسانه . من در داستان همراه عشق یه پسر رو خوب معرفی کردم که لنگ بودن یه دختر براش موردی نداشت . به نظرت این یه افسانه هست ؟/؟ وجود داره . این برای من ملاک نبود البته به تور من که نخورد ولی من اینو اصل نمی دونستم . ساراجان من این نظرمو منتشر می کنم اگه همین دور و برا باشی من یه دوری می زنم چند تا داستان غیر سکسی خودمو از ماههای گذشته یه نمای کلی اونو میارم هرکدومو دوست داشتی بخون . الان تا چند دقیقه دیگه داستانهای شبو منتشر می کنم و تا یه بر رسی کنم و علی الحساب یه جواب بهتری بهت بدم ممکنه نظر بعدی من یه ساعت دیگه منتشر شه . موفق و موفق و موفق باشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

سارای عزیز این چند تا داستان عشقی مربوط به دو ماه اخیره که البته دوتاش مال ماههای قبلشه . اونایی رو که یادم بود خوندی نیاوردم . 1-عشق مرزی ندارد ..دختره اختلاف سنی داره با پسره و پسره عاشقش میشه و دختره میگه این منطقی نیست و...2-ناله های عشق .. عشق یک دختر کارمند و مذهبی به یک پسر معمولی ..که دردرون خودش با این مسئله کشمکش داره که عشق انسانی گناه نباشه . ولی سر انجام به این نتیجه می رسه که خداوندآفریننده عشقه و عشق برای همه انسانهاست ..3-عشق و ایثار و عشق ..پسری به دخترعموش اظهار عشق می کنه ..اونم شاید تا حدودی دوستش داشته باشه ولی اظهار عشق نمیشه .. پسر یه کلیه شو واسه بیماری عموش تقدیم عمو جان می کنه و..خب دیگه نگو افسانه ای میشه اول بخون بعدا بگو 4-بیراهه عشق حکایت دختری مغرور و خود بر تر بین در دانشگاه که دوست داره همه ازش خوششون بیاد ولی یه پسری هست که تحویلش نمی گیره ...5-چشمه عشق معلم عشق رو به نظرم خونده باشی . یه سپاه دانش میره روستا عاشق دختر کدخدامیشه ..داستان لطیفیه 6-منو ببخش ..یه دختر تهرونی میاد شمال وبا یه پلاژدار ساده دوست میشه ..حس می کنه ازش خوشش اومده میره تهرون کنکور میده و بر می گرده پسره رو با یکی دیگه می بینه و قهر می کنه . پسره اونو ندیده ..تو نگو اون داداش دوقلوی پسره بوده ..سارا جون نگو خالی بندیه به ندای عشق به روح ندا قسم که این مورد واسه یکی از دوستام اتفاق افتاد . درمورد دوقلو بودن . عین هم بودند . پس نمی تونه افسانه باشه ..7-مثلث عشق مال چندین ماه قبله 15 قسمته . بر گرفته از یک ماجرای واقعیه . خیلی لطیف و عاشقونه نوشته شده . داستان تو منطقه ما اتفاق افتاده . البته من پیاز داغ مسائل عشقی رو زیاد کردم . یه زن و مردی عاشق هم میشن . مرد ظاهرا شهید میشه و یه استخون و پلاکی میارن دفنش می کنن . زن نمی خواد دوباره ازدواج کنه و لی یه گردن افتاده دل پاک عاشقش میشه . و باهاش ازدواج می کنه . زنه از همسر اولش یه دختر داره . زن بدجوری وابسته و دلبسته این دومی میشه و...شوهر اولی زنده بوده و بر می گرده و...اگه حوصله داری بخون چون یک داستان رمانتیسم رئالیسمه و اما 8-ندای عشق .. سلطان من عزیز من سوگلی داستانهای من ..مخصوصا به خاطر قسمت آخرش ..داستان عاشقانه و اجتماعی از زندگی پسری که پدرشو از دست داده مادرش با نجابته کار می کنه تو خونه های مردم . پسره دزدی می کنه ولی عواملی اونو سر عقل میاره و سر راه دختری نابینا به نام ندا قرار میده و ..فراز و نشیبهای بسیار بسیار زیادی که این داستان داره و صحنه قضاوت کردنهای زیادیه کل کل های مختصری هم در این داستان بین ندا و نویدوجود داره . قسمت آخرشو همراه با قهرمانان اصلی خودم یه یادی هم از تدای 88 کردم و اونو از یک دیدگاه انسانی بر رسی کردم . 88 قسمته . خواستم که به افتخار نگاه 88 ندای 88 اونو در قسمت 88 تموم کنم . فقط قسمت 88 اون اشاره به نگاه ندا داشت . ندای اصلی داستان ما خودش یه ندای دیگه ای بود که نا بینا بود و ..بعد با پسری به نام نوید دوست شد و...دانشجو بود و اون موقع که داشت درس می خوند جریان اون یکی ندا پیش اومد و منم با یه بهونه ای نگاه ندا رو وارد داستان کردم . این قدر رو داشته باش سر فرصت چند تا چند تا برات می نویسم . این نظر خودش اندازه یه داستان شد . امان از دست تو ..فقط این درساتو بخون که خوش خبر باشی .. جواب من تموم نشده ..بازم اگه امری هست در خدمتیم . شادکام باشی ..ایرانی

sara گفت...

چرا دیدم که یه پسر پولدار عاشق یه دختر فقیر بشه و حتی بر عکسش ولی بعد از مدتی مشکل پیدا کردن جون دنیاشون فرق میکرد

m گفت...

درود به داداش گلم ایرانی ( قلم طلای نازنین )
چشم در مورد اون تاپیک نقاب انتقام همونجوری که همیشه موشکافانه مسائل را بررسی می کنی اون تاپیک توسط شخص دیگری باز شده و چون من دیدیم شروع نکرده داستان را آپ کردم
در مورد داستان ها منتظر نظرات کارگشایانه ی شما عزیز نازنین هستم هر داستانی را در هر کجا و به هر ترتیبی که تصمیم بگیری با افتخار انجام میشه
دوستت دارم را با تو بسیار خواهم گفت ، دوستت دارم را با من بسیار بگو
با عشق : آره داداش aredadash

ایرانی گفت...

به ! عجبا ! این نظرات ما هم شده یه چیزی تو مایه های چت کردن . عجب با حال شده ..خب یک دو سه بدو که بریم ......سارای مهربان کاملا درست میگی از این چیزا در جامعه ما هم زیاده که بعضی وقتا منجر به جدایی میشه . حتی درصدر اسلام بود پیامبر دختردایی یا دخترعمه شو فکر کنم اولی درست تر باشه که دختری سفید پوست بودرو به عقد سیاه متدینی حالا اسمش زید بود یا چیز دیگه ای یادم نیست درآوردو اون دختره هم با همه خدا پیغمبری بودنش نتونست با شوهرش سازگار باشه و طلاق گرفتند ولی باید های قضیه فرق می کنه . حالا اون سیاه بود و این سفید . اگه ایمان اون دختره به خدا قوی بود این وضع پیش نمیومد . حقیقت ها زیبا هستند . حقایق نمی توانند افسانه باشند چون می توانند واقعیت باشند و ما می توانیم از حقایق زیبا برای زیبایی عشق و احساس در نوشته های عاشقانه خود استفاده کنیم . شاید با خواندن این حقایق قلبهایی برای هم بتپد . شاید د ختری یا پسری با خواندن داستان همراه عشق به این مسئله که عیب جسمانی در این اندازه ها قابل تحمل است با کسی که چنین حالتی دارد مدارا کند . اگر دقت کنی داستانهای واقعی هم همه تخیلی هستند . چون بازیگرانشان و ماجراهای آنان تفاوت دارد . ممکن است اشاره به واقعیات روز داشته باشد ولی آنچه ملاک است و سرنوشت و زندگی ما را تعیین می نماید آن حقیقتیست که باید باشد خواه این حقیقت واقعیت باشد و خواه هنوز به این مرحله وارد نشده باشد . درهر حال تفریحات زیاد و دنیای ماشینی و هوسهای زود گذر و نشاط جوانی این باور را در انسانها به وجود آورده که تا ابد زنده اند و این بزرگترین آفت انسانیست . درفرصت بعدی بازم یه توضیحاتی از داستانهای عشقی خودم میدم . صد درصد داستانهایی از کلمه عشق به عنوان مضاف الیه یا صفت استفاده کرده ام عشقی هستند و نود درصد داستانهای عشقی من تا به حال از چنین قاعده ای پیروی کرده اند . مثلا داستان عشق مرزی ندارد جزو ده درصدی هاش بوده که عشق در اینجا نقش فاعلی یا نهادی را داشته است . یه شب به خیر دیگه میگم و خدا نگه دارت ..ایرانی

sara گفت...

همه رو خونده بودم به جز عشق و ایثار و عشق که از اسمش حدس زدم افسانست!ندای عشق که اونم وقتی دیدم نوید داره عاشق میشه بیخیالش شدم.مثلث عشق خیلی جالب و قشنگ نوشته شده بود و خیلی توی جامعه مثل اینو داشتیم.
کاش امیرخان لطف میکرد داستانهای پرطرفدارو دسته بندی میکرد تا من انقدر شمارو اذیت نکنم.ببخشید شرمنده:(

ایرانی گفت...

سارای گل تا نگرفتی نخوابیدی یه داستان دیگه هم معرفی کنم به اسم دام عشق ..داستان پسری سر خورده از عشق که با تلاش فراوان در کنکور پزشکی قبول میشه اما دوست دخترش یا اونی که دوستش داره میره با یکی دیگه ازدواج می کنه میگه من چقدر واست صبر کنم . پسره سر خورده از عشق با دخترای دانشگاه بر نمی خوره اونو به یه مهمونی معرفی می کنند یه دختره به نمایندگی از بقیه دستش میندازه و احساساتش جریحه دار میشه ..داستان لطیفیه وقت کردی اینو هم بخون . دام عشق .. تله خوبیه نه ؟/؟ منم باهات خداحافظی می کنم برم ببینم می تونم یه قسمت از داستان دنباله دار لز مامان خاله زشته رو که می خوام از فرداشب شروع کنم بنویسم یا نه . شاد و خندان باشی ..ایرانی

ایرانی گفت...

باسلامی دیگه خدمت سارا جان ! راستی راستی دیگه چت شد . نظر تو رفته بین دو تا نظر جدید من . هرچند آش دهن سوزی نیست (نظرخودمو میگم )ولی ازدستت در نره . دختر! تو که بازم افسانه بازی در آوردی . ولی این نظرات منو بخون من هر چند وقت درمیون چند تا داستان معرفی می کنم که سوژه اشوتوذهنت داشته باشی . قضاوت عجولانه ای هم در مورد بعضی داستانها داری . شاید چهار خط به مذاقت خوش نیاد ولی قسمتهایی باشه که با روحیه ات بخونه . ندای عشق رو از دست نده که به نظر من اگه ازم بپرسند در میان این هزاران یا صدها اثر یکی رو معرفی کن که ارزش بین المللی شدن داشته باشه ..میگم ندای عشق ..واقعیتهای زیادی درش وجود داره زمانی که از نوید خواسته میشه وقتی که ندا چشاشو می خواد باز کنه و ببینه تو ازش دوری کن ..من به اندازه هر قسمت داستان می تونم دوبرابر براش تفسیر بنویسم . حالا زیاد اصرار نمی کنم سلیقه هست دیگه ..و به نظرم حوصله ..یه خورده حوصله هم نمی کنی ولی اگه با تعداد کمی داستان روبرو شی بیشتر حوصله می کنی . پرطرفدار بودن یا کم طرفدار بودن داستان بسته به عقیده شما داره . ما اینجا آمار گیری خاصی نداریم . امیر هم که به علت مشکلات زندگی مدتیه که فقط کارکنترل و نظارت رو انجام میده و دستش درد نکنه . حرف منو هم که قبول نداری (شوخی ). راستی سارا جان همین الان سمت راستم داستان بابا برگرد به من چشمک میزنه اگه نخوندیش حتما بخون . یک داستان بسیار لطیف و احساسیه . نه عشقیه نه سکسی . البته عشق بابا و دختر نسبت به همه . اولش و تا بیشتر از نصف داستان از یه تکنیکی استفاده کردم که خواننده نتونه یه چیزی رو حدس بزنه .. اگه نخوندی بخونش دختره بی حوصله !(شوخی ) این واژه شوخی رو درجا می نویسم که یه وقتی جدی نگیری . داستان سکسی اجتماعی هرجایی رو کمتر بهش توجه میشه . به نظرم ارزش معنوی و سوژه ای اون از خیلی از داستانها بالاترو بهتره . بسته به دید خواننده داره . و این داستان رو در قسمتهای بعدی و جلوتر قوی ترش می کنم . راستی داستان آبی عشق رو می خونی ؟ اونم یواش یواش داره به نقطه های اوجش می رسه . ببینم اون دفعه موقع خداحافظی گفتم شادکام باشی ؟/؟ خب این دفعه کامیاب باشی ..ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش گل و نازنین و مهربان و دوست داشتنی من ! اولا از این که در سایت لوتی به من و امیر توجه داری ممنون و می دونم چون اونجا فعالیت داری باید تابع مقررات اونجا باشی . من پیام سکسی بوی معاون محترم انجمن را دیدم و از نظر روانشناسانه احساس تو را در دو زاویه درک می کنم و هر کاری که انجام دادی درسته . نگران من و ما نباش . در همین حد هم که در توان توست و لطف می کنی ممنون . درمورد داستانها هم خب من نمی دونم چقدر می تونی منتشر کنی و لی من همیشه در خطاب به تو و نظری که برای تو می فرستم با اسم تو پیام یا نظرم را شروع می کنم که اگر مثل سارا یه وقتی حوصله نداشتی به ستون عمومی نظرات که توجه کنی در اولین کلمه اسم خودتو ببینی و همونجا زوم کنی . اینا همه کار از محکم کاریه ...درخود همین سایت لوتی یه سری داستانهای من هنوز به طور پراکنده وجود داره . درصفحات آخر فهرست داستانهای سکسی داستانهایی مثل فریب فریبا و دوسه مورد دیگه از من هست که هنوز به منبع و این چیزا اشاره نشده که اونا در درجات بعدی کاره . ابر 135 داستان خواهران مشکل گشا را به صورت ناقص گرفته با حذف نام و نام نویسنده و..در صفحه 25 داستانهای ضربدری آورده که خودتو اونو کامل و زودتر از اون منتشرکردی فعلا با خودش درمیون بذار و به مسئولین چیزی نگو که براش بد نشه شاید اصلاح شد و من عین داستان اونو در توبه گرگ از سایت لوتی کپی کردم یعنی داستان خودمو و سه چهار روز قبل منتشر کردم و زیرش برات یه پیام گذاشتم . البته موارد زیادی هست که نمی دونم به علت کمبود وقته که نیمه کاره رها شده یا خود لوتی محدودیت انتشاری داره ..واسه همین زیاد چیزی نمیگم . من کاری ندارم که بقیه به چه شیوه ای داستانهای منو گذاشته اند ولی سعی می کنم چند تا چند تا چه در دنباله دار ها و چه در تک قسمتی یه کلیتی از داستانو ارائه بدم که راحت تر تصمیم بگیری و همچنین در مورد دنباله دارهایی که به پایان رسیده اند . فعلا باهات خداحافظی می کنم و اینو می فرستم . شاید تا نیم ساعت دیگه چند تا داستان رو زیر همین معرفی کردم . تا داد سارا در نیومده که چرا این پیام طولانی تر شده فعلا باهات خداحافظی می کنم . بر قرار و پاینده باشی ..ایرانی

sara گفت...

مرسی

ایرانی گفت...

آره داداش نازنین مجددا سلام ! رفتم یه چند تا از داستانهای 2011 رو چک کردم اصلا نمی دونم کی وقت کردم اینا رو نوشتم . از اواخر اردیبهشت 91 بود که من انتشار داستانها را به عهده گرفتم ولی چهار ماه اول 2011 اداداش امیر زحمت انتشار رو می کشید . نخستین داستان تک قسمتی من مربی عملی من بود که داستان سکس یه پسر ساده رو با زن عموی حشری خودش بیان می کنه که البته اون پسره بعدا زرنگ میشه و تکیه کلامهایی داره که خالی از لطف نیست .زن عمو اونو می کشونه طرف خودش البته از نظر من هریک از داستانها سوژه خاص خودشو داره و نمیشه گفت کدوم بهتره . مهم آب و تاب دادنشه ولی در این ماهها داستان دست بالای دست سوژه و موضوع کوبنده و قوی داشته . داستان دوبرادرند که در تعمیرگاه پدرشون کار می کنند به پسر بزرگه توجه بیشتری میشه . داداش بزرگه حتی اون دختری رو که داداش کوچیکه می خواد عقد می کنه و کلا در این داستان سکس با زن داداش وسکسهای دیگه هم داریم و داستان بدی نیست وپسر کوچیکه دانشگاه قبول میشه واین داستان سوژه اش قویه وریزه کاریهای زیادی داره و از مناظر طبیعت هم در بعضی قسمتهای آن استفاده شده ..داستان چند قسمتی اولین و آخرین عشق که سکسی عشقی بسیار لطیف و احساسیه ..داستان هوس یا عشق از شیطنتهای یک تازه عروس میگه که در گامهای لاک پشتی چند بار به شوهرش خیانت می کنه وماجراهای متنوعی داره اون عقیده داره عشق مال شوهر سکس مال بقیه . داستان تا قیام قیامت در مورد خونواده ایه که سرپرستشونو از دست میدن . پسر با خواهر و مادرش باقی می مونه . می بینه که اونا دارن با هم لز می کنند خودش هم وارد جمعشون میشه و ترتیبشونو میده .. داستان یاد گار مقدس اینم دنباله داره و مردی که زنشو از دست میده و یاد دوران سربازی میفته که با همسر یه فرماندهی سکس داشته و از اون صاحب یه بچه میشه .. چند سال بعد پیگیر میشه ولی آدرسشون عوض میشه تا این که پس از سالها اون زنو پیدا می کنه ..اون زنشو از دست داده و اون زنه شوهرشو ..محصول مشترکشون یه دختریه که وارد داستان میشه و داستان سکسی عشقی بدی نیست ..اینا همه صرفا جنبه معرفی داشت تا پیامی دیگر نیمه شب به خیر ...ایرانی

ایرانی گفت...

منم ازت متشکرم سارای گرامی که به جای داستان خونی نشستی نظرات منو خوندی . اگه این توضیحاتی که برای آره داداش دادم به دردت می خوره می تونی بخونی درمورد داستانها و آره داداش گل هم می تونه از توضیحات قسمت مربوط به تو استفاده کنه .وای عجب شیر تو شیری شد . صبح هنوز روشن نشده ات به خیر ولی امیدوارم دلت همیشه روشن باشه ..ایرانی

 

ابزار وبمستر