ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 19

دست روزگار می رفت که بازی خودشو شروع کنه . عشقی که می رفت نفسهای اولشوبکشه و جون بگیره .. دل تو سینه این دو تا عاشق نبود و از اون طرف غفور حس می کرد که خیلی گلوش پیش نسیم گیر کرده . خسته شده بود از بس با دخترای یکی دوبار مصرف سر کرده بود . هر چند خیلی زود بود که از حالا به فکر ازدواج باشه ولی اون تنها پسر خونواده اش بود و پدرشم از ملاکین بزرگ منطقه بود و خیلی هم خرش می رفت و راحت می تونست واسه خودش معافی بگیره و خیلی زود هم از نسیم تقاضای ازدواج بکنه .. با این حال نامردی تو ذاتش بود . معمولا باید ده قدم براش بر می داشتی تا اون یه قدم واست بر داره . دلش می خواست به هر قیمتی شده بین نسیم و نستوه جدایی بندازه و خودش یه جایی تو دل نسیم باز کنه . دو دلداده با هم از عشق و آینده شون می گفتند از این که هیچوقت از هم جدا نمیشن . از دنیای پیش روشون . از وفا و محبت .. نستوه حس می کرد که لذت عشق خیلی شیرین تر از لذت هوسه . شیرین تر از هر چی تو این دنیای بزرگ وجود داره . شیرین ترین نعمتی که خدا برای بشر آفریده و تو دل همه آدما گذاشته .. -نستوه دلم می خواست دیگه هیچ فکر و خیال و غم و غصه دیگه ای نبود و من و تو تو همین طبیعت خدا تا اونجایی که دلمون می خواست با هم بودیم کنار هم . با هم حرف می زدیم . به هم می گفتیم که چقدر عاشق همیم -وبدون هم نمی تونیم زندگی کنیم . بدون هم نمی تونیم نفس بکشیم .. خوشحال باشیم و به آینده امیدوار . زندگی قشنگه ولی با تو یه چیز دیگه ایه .. -آره نستوه من این روزا دنیا رو یه جور دیگه ای می بینم و دنیای بدون تو رو تصور نمی کنم . هرگز .. -می تونم ازت خواهش کنم وقتی که این نیاز میخواد بیاد  چهار تا کلام باهام حرف بزنه تو خودتو نبازی -ببینم اگه یه پسر بخواد بیاد باهام خلوت کنه . مشکلات خودشو باهام در میون بذاره و نظر منو بخواد تو ناراحت نمیشی ؟/؟  -چرا گردنشو خرد می کنم . -پس من باید چیکار کنم نستوه این قدر دیگه خود خواه نباش . منم آدمم دیگه . -حالا یه خورده تحمل کن خودم حلش می کنم . دوستت دارم . دوستت دارم نسیم . -فقط اینی که بهت گفتم یادت باشه . نسیم وقتی عاشق شد و دلشو به کسی داد دیگه داد . اگه خنجر نامردمی تو قلبش بره اون عشقشو فراموش نمی کنه ولی اگه خیانتی از طرفش ببینه دیگه واسه همیشه خدا حافظ . من قسم خوردم نستوه . به همه مقدسات عالم قسم خوردم . -باشه نسیم . منو از چی می ترسونی اصلا خودت از چی می ترسی . این بچه بازیها چیه دیگه . قرار شد که بعد از ظهر فرداش ساعت حدود شش غروب بازم همدیگه رو این اطراف ببینن . صبح روز بعدش نستوه و غفور دقایقی رو با هم تنها بودند . اونا رفته بودند یه دوری تو شهر بزنن . نستوه دیگه از چش چرونی خوشش نمیومد ولی غفور با این که عاشق نسیم شده بود ولی دست از متلک گفتن به دخترا بر نمی داشت .-می دونی غفور عشق خیلی قشنگه . حس می کنم زندگیم عوض شده . هیچی منو آروم نمی کنه جز نسیم و عشق اون . اصلا آروم و قرار ندارم .-ببینم اونم دوستت داره -آره داداش غفور اونم دیوونه منه عاشق منه . می دونی چی بهم گفت . گفت اگه خیانتی ازم ببینه دیگه واسه همیشه منو میذاره میره . قسم خورد به خدا و مقدسات عالم که دیگه اسم منو نمیاره . وقتی غفور بهش گفت که برای بعد از ظهر برن فوتبال بازی کنن نستوه گفت که غروب فلان ساعت با عشقش وعده داره . حسادت چشای غفورو کور کرده بود . دلش می خواست قلب نسیمو تصاحب کنه . اون دخترو واسه خودش می خواست . صاحب اون مظلومیت و نجابت باید مال اون می شد . باید به اون روی خوش نشون می داد .. -غفور تو هم اگه دست از این شلوغ بازیها بر داری و به یکی دل ببندی زندگی و زندگی تو شیرین میشه . لذتی می بری که با هیچ چیز قابل قیاس نیست . -اتفاقا گاهی وقتا بهش فکر می کنم . .نستوه یه هیجان دیگه ای داشت . یه ساعت قبل از وعده رفت سر وعده گاه . می ترسید که مادر و پدرش یه کاری بدن دستش و نتونه بیاد اون طرفا ولی کسی کاری به کارنسیم و نازی که کمکش می کرد نداشت . چقدر همه جا زیبا بود . زیر سایه درختی دراز کشید و به زیباییهای عشق و زندگی فکر می کرد . حالا به جای این که به سکس فکر کنه به این فکر می کرد که نسیمو تو بغلش گرفته و داره واسش از عشق و دوست داشتن میگه . از روزای شیرین آینده میگه .. یعنی اون یه روزی مادر بچه هام میشه ؟/؟ خیلی زوده که در این مورد فکر کنم . چرا زود باشه ؟/؟ مگه میخوام ازش دل بکنم ؟/؟ دوستش دارم . مهربون ساده و بی شیله پیله ..عاشق وبا وفا,  دوست داشتنی .. کاش همین الان میومد اینجا پیشم . حتما خوابیده .. نمی دونم شایدم اونم مثل من داره به عشق فکر می کنه .. صدای خش خش بوته ها رو پشت سرش شنید . جووووووون اونم منو درک کرد و زودتر اومد سر وعده گاه .. ولی ضد حال عجیبی خورده بود . هنوز نیم ساعتی مونده بود به اومدن نسیم و این نیاز خانوم بود که تشریف آورده بودند -دختر تو اینجا چیکار داری -اومدم باهات حرف بزنم -من که باهات حرفی ندارم -نستوه دیوونه این دختره نسیم چند روز دیگه که بذاره بره تو دوباره به دست و پام میفتی -به همین خیال پاش . الان پاشو برو . اون میاد و من و تو رو باهم که ببینه آبرو من میره . فکر می کنه یه سر و سری بین ما هست -خب مگه نیست ؟/؟ -نیاز دست از سرم بر دار تو که عاشقم نیستی و منم همین طور . من نسیمو دوست دارم . عاشقشم دیوونشم . میخوام باهاش ازدواج کنم -وای چه غلطا . پسره دهنش بوی شیر میده میخواد ازدواج کنه . تو که می خواستی باهام حال کنی . ببینم دختره کی میاد . نیم ساعت دیگه .. حالا زود باش برو .. -نه همین جا می مونم تا تکلیفمو باهات روشن کنم . حالا واسه ما عاشق میشی . -نیاز من اونو دوست دارم عاشقشم نیاز من به زندگی اونه . اونه . نسیم مثل یه نسیم روحمو نوازش میده بدون اون من می میرم -خب می میری یکی از این حرفای قشنگ به منم بزنی ؟/؟ نیاز ول کن نبود . چند دقیقه ای به اومدن نسیم باقی بود و یک آن نیاز رقیبو دید که از دور داره میاد . بلوز رویی خودشو در آورد تا از قسمت نیمتنه با بازوهایی لخت و سوتین کنار نستوه قرار بگیره . نسیم هر لحظه به صحنه نزدیک تر می شد . نیاز خودشو به نستوه چسبونده بود . -ولم کن دختره الان می رسه .. دوستت دارم نستوه قرار بود باهم حال کنیم . لختم کن تو همیشه می خواستی لختم کنی باهام سکس کنی چه موقعیتی از این بهتر طوری خودشو به نستوه چسبونده بود و اونو در زیر قرار داده بود که پسر بیچاره نمی تونست در بره و در همین لحظه نسیم رسید بالا سرشون .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر