ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نقاب انتقام 5

ازاونجایی که زشت بودم کسی رغبت نمی کرد بیاد طرفم و من همچین انتظاری نداشتم . بچه های کوچیک که از نگاه کردن به من وحشت داشتن و این حالت چندش و شاید دلسوزی رو در چهره بزرگتر ها می دیدم . باهمه اینها سعی می کردم غمهای دیگه زندگیمو به خاطر بیارم تا بتونه این اندوه رو تحت الشعاع خودش قرار بده. خونواده ای که دیگه گرمای محبتشونو حس نمی کردم فقط  توخاطرم مجسم می کردم . اون کلنجارهایی رو که با خواهرم می رفتم . دوستش داشتم با هم بازی می کردیم گاهی علاقه بیش از حدی که بهش نشون می دادند حسادت منو تحریک می کرد ولی چه خانواده خوشبختی بودیم قدر اون روزا رو حالا می فهمیدم . دلم می خواست این ثروتها رو بریزم دور در عوضش یکی پیداشه و بهم بگه از ته دل دوستم داره . منو می خواد . منو به خاطر خودم میخواد . روحمو میخواد . منو واسه این می خواد که دست گرمشو بذارم تو دستام تا گرمای قلبشو حس کنم . تا با هم بریم به دنیای خیالی گرمی که گرمی عشق یه خون دیگه ای تو رگهای ما به جریان بندازه . صفا و صمیمیتی که عاشقای واقعی اونو احساس می کنن . من اون زندگی رومی خواستم . چند ماه گذشت وقتی جراح و پزشک زیبایی و ترمیم پوست بهم گفت می تونه منو زیباتر از اونی که بودم بکنه اون لحظه حس کردم که کارشو تموم کرده -دکتر جون چقدر دستمزد می گیری ؟/؟ یه مبلغی رو گفت و منم بهش گفتم دوبرابرشو میدم اگه کارت درست باشه هیچ عجله نکن و قرار شد که علاوه بر صورت رو بینی منم کار شه .. -سهراب خان کاری می کنم تا وقتی که خودتو معرفی نکردی کسی نفهمه که تو کی هستی . فقط پس از جراحی چند ماهی هم باید صبر کنی تا یواش یواش این پوستا جا بیفته و این پیوند به خوبی انجام شه . ممکنه چند مرحله باند پیچی وپوشش روی صورتت تکرارشه و تو باید صبر و حوصله داشته باشی -دکتر تو این کارو بکن من قول میدم تا یه سال هم شده تحمل کنم -اووووه چه خبره یه ماه تا حداکثر سه ماه . بعدشم یه مراقبت و رسیدگی خیلی شدید می خواد که به موقعش همه چی رو واست میگم .. تا روز عمل  از خوشحالی به زور خوابم می برد یا این که هر وقت می خواستم بخوابم به لذت روزایی که یه آدم دیگه ای شده باشم می خوابیدم . تازه اون بهم گفت طوری عملم می کنه که تا نود و پنج درصد و یا شایدم بیشتر آثار عمل روی من  مشخص نباشه . یه روز بهم گفت که یکی از این روزا بیام مطبش و از منشی خواست که اونایی رو که جراحی صورت کردند به من نشون بده . همه شون زن بودند .. فقط یکی شون اونم یه خورده مشخص بود . خیلی زیبا به نظر میومدن .من چهره قبلی شونو ندیده بودم . بعد پزشک عکس قبل از عمل و بعدشو به من نشون داد و گفت به نظرت چطوره -دکتر تو یک نابغه ای . معجزه می کنی .. دستات جادو می کنه .. اینا رو خودم درست می گفتم ولی یه خورده هندونه هم زیر بغلش میذاشتم و پاچه خواری هم می کردم که دقتشو بیشتر کنه تا یه گندی نزنه که نشه جمعش کرد . اون روز عمل استرس عجیبی داشتم -آقای دکتر امروز که با خانومت دعوا نیفتادی .. -اون جرات نمی کنه پیش من عرض اندام کنه .. خندید و شوخی کرد و گفت نترس . می دونم چیکار کنم . البته چند وقت قبل از صورت بینی منوکوچیک تر کرد . که کارش حرف نداشت . مثل اون دفعه یکی دوروز قبل از عمل رفتم حرم و دعا کردم .. نذر کردم . راستش از وقتی که یه حس کینه و نفرت از آدمای بد تو وجودم ریشه کرده بود و خونواده امو از دست داده بودم اعتقادم سست شده بود . کمتر یا خیلی کم به حرم می رفتم . نسبت به همه چی بد بین شده بودم ولی انگاری اون روزا می خواستم دوباره به دنیا بیام .شاید قسمت این بوده که من به دنیا باشم و بتونم  این نسل رو تداوم ببخشم . بالاخره این عمل هم تموم شد . بر خلاف جراحی های دیگه که چند روزه میشه از شرش و از شر عواقبش حداقل در ظاهر امر خلاص شد این یکی دیگه پدر منو در آورد ولی خدا در من یه صبر و حوصله ای قرار داد که از صورتم مثل یک بچه کوچولو مراقبت می کردم . من شده بودم مادر و صورتم شده بود یه نوزاد . .. برای بار اول و دوم که چسب و پانسمان رو بر داشتم و هنوز پوستم یه خیسی و نازکی خاصی داشت راستش زیاد به دلم ننشست ولی پزشک می گفت بهترین عملی بوده که تا حالا انجام داده و درست هم می گفت ودر آخرین مرحله که دیگه فینال بود این تغییرات را به خوبی در خودم می دیدم . می گفت که از این بهتر هم میشه و این تازه شروع یک زیباییه . یه مقدار خیلی خیلی کم مشخص بود ولی باورم نمی شد . حتی من خودم خودمو نشناختم . .سهراب این خودتی ؟/؟ نکنه یه روحی باشی در یه جسم دیگه ای ؟/؟ چقدر از دیدن چهره ام لذت می بردم . یواش یواش به این پوست و صورت عادت می کردم و روز به روز حس می کردم که رو صورتم محکم تر میشه ولی باید اونو تا مدتها یا برای همیشه از خیلی چیزا دور نگه می داشتم و زیاد تحریکش نمی کردم . هر چه بود به هر حال یه پیوند بود.. یه پیوند طبیعی و جوندار .. تا مدتها نیمی از روزو جلو آینه می ایستادم و به خودم نگاه می کردم . همش می خواستم متوجه شدم که کدوم قسمت صورتم مثل هلویی می مونه که پوستش کرده باشن و این جوری معلوم شه که من عمل کردم .. اصلا ولش چرا این قدر حساس باشم هر کی ندونه میگم فقط همین یه تیکه رو انگولک کردم . تازه غریبه ها بفهمن . مهم اینه که حالا خوش تیپ و خوش قیافه ام . الان دیگه وقتی می رفتم خیابونا و به زن و دختری نگاه می کردم اونا هم بهم خیره می شدند . خیلی هاشون هم با لبخند به نگاهم پاسخ می دادند . شیک ترین لباسامو می پوشیدم . بااین حال هنوز هراس داشتم که با کسی دوست شم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

12 نظرات:

دلفین گفت...

مرسی دادشم ادامه بده

Saeed_2012 گفت...

داستان انتقام باید جالب باشه من که امشب این داستان رو خوندم جالب بود منتظر ادامش هستیم

ایرانی گفت...

درخدمتم دلفین جان . روزت خوش ..ایرانی

ایرانی گفت...

در خدمت شما هم هستم سعید عزیزم . این داستان فعلا هفته ای یک بار منتشر میشه و از پیامت هم بی نهایت سپاسگزارم . شاد و پیروز باشی ..ایرانی

ABBAS گفت...

مگه میشه این داستان رو خوندو نظر نداذ واقعا عالیه فقط زودتر بذاری عالی میشه

ایرانی گفت...

نظر لطفته داداش عباس با محبت من ! دلم می خواد این داستان و همه داستانها و مخصوصا تک قسمتی بیشتر بذارم ولی خب یه نفری نوشتن و کنترل کردن و..زمان می بره . بااین حال تلاشمو می کنم . شاد و شاد و سرحال وخندان باشی ...ایرانی

sara گفت...

خیلی بدجنسی اخه همه داستانها رو تند تند مینویسی به جز دوتا داستانی که من دوست دارم

ایرانی گفت...

سارای خوب و نازنین سعی می کنم بیشتر بنویسم وبیشتر منتشر کنم ولی باورکن فرصت نمیشه . دوسه تا داستانه که در هفته بیشتر از یه بار منتشر میشه . شاید باورت نشه الان تنهای تنها خونه ام . با یه بهونه ای مهمونی نرفتم تا دو تا داستان بیشتر بنویسم . ولی راستش فکر نمی کردم دوباره برگردی و در مورد نقاب انتقام خودم فکر نمی کردم که متقاضی داشته باشه و یه برنامه هایی هم براش دارم که اگه تا حالا ناراضی نبودین بعدا سعی می کنم این روند ادامه داشته باشه . ممنونم از دلگرمی دادنهات .شاد و خندان باشی ..ایرانی

sara گفت...

اخییی ما راضی نیستیم اذیت بشی ما همه جوره دوستت داریم بی داستان یا با داستان

ایرانی گفت...

دل به دل راه داره سارای عزیز ! ومن لذت می برم و افتخار می کنم که با خوبانی چون تو هم کلامم . خوبانی که با قلبی پاک چشم به این مجموعه دوخته اند . نیکانی که با کنترل خواسته ها و نیاز های خود راه اخلاق و احترام را به خوبی می شناسند و می دانند . این ارزشها پایداره . وگرنه داستانهای سکسی مثل قورباغه های برکه ها فراوون شده و سر و ته همه اونا یکیه . حالا یکی مثل من به جمله بندی و فعل و فاعل و غلط املایی اهمیت بیشتری میده یکی کمتر ولی همه و همه یکیه و امیدوارم روزی برسه که ما دوستان همدیگه رو از نزدیک ببینیم مثل اون داستان شتر درخوابی که اوایل سال میلادی نوشتم و از نظر دهندگان چند ماه به عنوان کاراکتر یا نقش آفرینان استفاده کردم . فکر کنم از خانوما تو اون موقع نبودی . ولی من یکی که خجالت می کشم . تا شما ها رو ببینم یاد مطالب سکسی ام می افتم . سرتو درد آوردم . سعی کن در زندگی کسی رو دوست داشته باشی یا با کسی دوست باشی که جنبه شو داشته باشه . در مقابل کاری که برای دیگران انجام میدی ازشون توقعی نداشته باشی . این جوری سارای دوست داشتنی دوست داشتنی تر میشه و همه میخوان که یک سارا باشن و خود به خود همه چی اصلاح میشه ..تا رویایی تر از این نشدم میگم نیمه شب به خیر . برم ببینم می تونم برای فرداشب به مناسبت عید فطر یه داستان اضافه تر بنویسم ؟/؟ عاشقونه شو که نوشتم ولی تو سکسی اون موندم . سحری رو دوساعت قبل از اذان می خورم و بعدش یکسره بیدارم تا اذان . عجب شب زنده داریی . تا چند وقت دیگه خانوم دکتر سارا دیگه ما رو نمی شناسه . با تمام وجودم برای موفقیتت دعا می کنم البته اگه دعای بنده گناهکار کارو خراب نکنه ..موفق باشی ..ایرانی

مرتضی گفت...

گاهی اوقات غیبت هام واسم خوب تموم میشه، چون باعث میشه تو یه رو چند قسمت از یک داستان قشنگ مثل این رو که خیلی ها واسه انتشارش لحظه شماری کردن رو بخونم.
سپاس ایرانی عزیز

ایرانی گفت...

ممنونم داداش مرتضی به خاطر این همه محبتت . امیدوارم با راهنمایی های ارزنده دوستانی مثل تو این داستان با کیفیت بهتری ارائه بشه . موفق باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر