ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 20

نیاز طوری خودشو به نستوه چسبونده بود که پسر بیچاره حتی حرف هم نمی تونست بزنه .. این بدترین لحظه زندگی نسیم بود . درد ناک تر از لحظاتی که حس حسادتش تحریک شده بود . دراون لحظات باز امیدی به این داشت که ممکنه اشتباهی شده باشه و بین اونا چیزی نباشه ولی اون حالا همه چی رو فهمیده بود . پس نستوه بهش کلک زده بود . اون یک هوسباز بود و نتونسته بود این خصلت خودشو ترک کنه .. هیچ کاری ازش بر نمیومد . نستوه  با فشار دست و بدن نیازو از خودش دور کرد . -نسیم باورکن اشتباه فکر می کنی . این جوری که تو می بینی نیست . من نمی خواستم .. نسیم در حالی که اشک می ریخت و می خواست بدترین بد و بیراه های دنیا رو نثار نستوه کنه نتونست حرفی بزنه ولی آب دهنشو تا اونجایی که می تونست یه جا جمع کرد و با حداکثر توان تفی تو صورت نستوه انداخت .. نیاز رفت جلو نسیم و گذاشت زیر گوشش -دختره پررو تو به دوست پسر من چیکار داری . اصلا کی گفته مزاحم ما شی ؟/؟ این چند روزه که تو اومدی اینجا یه خورده برخوردش با من عوض شده . تازه داشتم روبراهش می کردم . اون دوست پسر منه . ما همش با هم حال می کنیم . همدیگه رو دوست داریم . شایدم ازدواج کردیم -خفه شو نیاز ما کی از این حرفا با هم زدیم . اصلا کی با هم حال کردیم . نسیم به حرفاش گوش نکن . اون بیخود میگه .. -من دیگه به حرفای هیشکی گوش نمی کنم . دیگه به هیشکی اعتماد ندارم . من فقط اون چیزی رو که می بینم باور می کنم . -نسیم من دوستت دارم عاشقتم .. -تو تنها چیزی که برات مهم نیست عشقه . تو همه چی رو در هوس می بینی . از اولشم به همین خاطر باهام دوست شدی . فقط یادت باشه من قبلا بهت چی گفتم اگه خیانتی ازت ببینم هرگز به طرفت بر نمی گردم . چون توبه گرگ مرگه .. تو اصلاح بشو نیستی .. نیاز در حالی که لباس رویی شو تنش کرده بود مثل زنای سلیطه دستشو گذاشته بود دور کمرش و گفت خوشم باشه شما دو تا کی قرار مدارتونو گذاشتین که من با خبر نبودم . ما این جا شدیم برگ چغندر ؟/؟ .. در اینجا نستوه به صورت رگباری بر گونه های چپ و راست نیاز سیلی می زد . -آشغال هرزه . من کی می خواستم باهات حال کنم ؟/؟چرا میونه من و نسیمو به هم می زنی ؟/؟ نیاز بدون این که خم به ابرو بیاره از اونجا دور شد . غفور اومده بود اونجا و از دور شاهد همه چی بود . از این که همه اتفاقات میره که به نفع اون تموم شه خوشحال بود . ولی از ترس جرات نداشت بیاد جلو .. می دونست اگه دخالت کنه هردوتاشون در اون لحظه اونو می بندند به فحش . نستوه دست نسیمو می کشید زار می زد ازش می خواست که به حرفاش توجه کنه ولی دختر بیچاره فقط اون چه رو که دیده بود باور کرده بود و نستوه هم حس می کرد که دنیا رو سرش خراب شده . تازه می رفت تا طعم شیرین عشقو بچشه . تا لذت اونو احساس کنه .. زندگی با لبخند عشق رفته بود که روی خوش خودشو به اون نشون بده ولی در یک لحظه ورق بر گشت همه چی تغییر کرده بود . نسیم از اون جا رفت . رفت تو عالم خودش .. غفور صبر کرد تا نسیم از دید خارج شه .. اون از خونه رفت بیرون .. معلوم نبود کجا داره میره . اون اطراف کوچه  ها همه خلوت بوده و جمعیت زیادی هم نبود .. یه سری کارگر افغانی هم تو مزارع و سر چند تا ساختمون کار می کردند . غفور یه خورده واسه نسیم دل نگران شد که نکنه دختره کار دست خودش بده و یا این که این کارگرای دور از وطن بخوان یه نظر بدی نسبت به نسیم داشته باشن . واسه همین پشت سرش راه افتاد و تو کوچه بهش رسید .. -نسیم خانوم یه دقیقه صبر کنین . جریان چیه . مشکلی پیش اومده ؟/؟ نسیم که حوصله هیشکی رو نداشت نمی دونست چی بگه . از این که بخواد کاملا غفور رو حالیش کنه که عاشق نستوه بوده و هست کسرش بود . عاشق یک خائن .. عاشق کسی که معنای عشقو نفهمیده و با یه دختر دیگه اونم زمانی که با اون وعده داشته می خواسته سکس کنه . پس حتما بی خیال بوده . در مقابل سوالات غفور سکوت کرده بود . حتی می خواست بهش بگه که دنبالش راه نیفته ولی نمی تونست حرف بزنه . نایی نداشت . اگه لب می گشود اشکش در میومد و غفور متوجه بغضش می شد .. پس از چند دقیقه که کمی بر خودش مسلط شد گفت : از دوستت بپرس همه چی رو واست تعریف می کنه . اون با نیاز سرشون گرم بود . -واقعا بعضی ها خیلی قدر نشناس و ناشکرن . یه نعمتی بهشون رو می کنه قدرشونمی دونن . شما خانوم به این خوبی و با فهم و کمال و نجابت رو آزردن واقعا گناهه . کجا می خواست به خوبی شما گیر بیاره .. خودتونو ناراحت نکنین .. به عنوان یک دوست که دو سه سالی هم از شما بزرگترم توصیه می کنم فراموشش کنین . فراموش کنین که چه اتفاقی افتاده .. وقتی که خیانتی در میون باشه عشق و دوست داشتن ارزشی نداره .. .نسیم حوصله گوش دادن به حرفهای غفورو نداشت ولی چون نای جواب دادن به اونو نداشت مجبور بود به حرفاش گوش بده . حس می کرد خیلی از حرفایی که می زنه درسته ولی اون هنوز نستوه رو دوست داشت . با همه بدیهاش .. نمی دونست که اسم اینو عشق بذاره یا نه .. اگه عشق اینه که بعد از یک خیانت بازم طرفو دوست داشت پس باید چیز مزخرفی باشه . حس کرد که ازش بدش میاد ازش متنفره ولی نفرت با عشق در هم آمیخته بود .. نفرتی که نمی ذاشت به حرفای نستوه گوش بده . اون چطور می تونست باور کنه وقتی که نیاز اون جوری لخت رو نستوه افتاده بدون تمایل پسره بوده باشه . نستوه ! نستوه ! تو غرورمو خرد کردی . کوچیکم کردی . منو پیش خودم پیش عشق سر افکنده کردی . دیگه هرچی بین من و تو بودتموم شد . من به مقدسات عالم سوگند خوردم که با خیانت تو هرگز به سوی تو بر نمی گردم . تازه اونم کسی مثل تو که از هر ذره وجودش در هر زمان بوی خیانت میاد . خدایا چرا منو عاشق اون کردی . تو این همه آدم .. چرا منو عاشق کسی کردی که بویی از وفا نبرده ؟/؟ دیگه هیچوقت به کسی دل نمی بندم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر