ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ماجراهای مامان زبل 11

اکبر دامن و مظفر هم بلوزمو در آورد . اکبر : اشرف جون اجازه هست شورتتونو در بیارم مظفر : ومن هم سوتین شما رو ؟/؟ -اگه فکر می کنین این جوری حالم بهتر میشه حتما این کارو بکنین . اکبر گفت . اگه خودمون لخت شیم ایرادی داره ؟/؟-نمی دونم بازم اگه حس می کنین که در من یه شوک مثبت ایجاد میشه و یک قدم به سوی درمان نزدیک میشم حتما این کارو انجام بدین . پسرا دیگه معطل نکردند . -فقط بچه های گل! من به سلامتی خودم اهمیت میدم . دوست دارم که در سلامتی کامل باشم و بتونم خودم کارامو انجام بدم . مظفر : اشرف خانوم ما یه چیزی داریم که یه نوع انرژی درمانیه . طوری تمام بدنتو گرم می کنه که اصلا نیاز به خوردن قرصای اعصاب و کمر درد نداری . یه شوک مثبت بهت وارد می کنیم . -می دونم پسرا . از اینا اون خدا بیامرزی هم داشت هرچند اون اثر شفا بخشی اولیه رو نداشت ولی اگه میزان مصرفشو زیاد می کردم می تونست بیشتر اثر کنه . -حالا اشرف جون هر وقت خواستی درمان شی با میزان مصرف کم یعنی طول زمان کمتری می تونیم درمانت کنیم . منها باید مرتب تحت درمان باشی و سر ساعت از این کپسولها استفاده کنی . -حالا این یه دفعه رو منو شفا بدین تا ببیتم عملکردش چطوره . پسرا دیگه صبر نکردن اجازه مجدد بگیرند و خیلی سریع خودشونو لخت کردند . از دیدن کیر اونا هیجان زده شدم . من اصولا از کیر های سر حال خیلی خوشم میاد . هر چند این دو نفر سومین و چهارمین کیر های ورودی به زندگیم بودند و من که اونجوری قبلا زیارتی نداشتم . -وای اشرف جون چقدر لطیفی . مظفر مجبور شد که رو سر من قرار بگیره و اکبر هم از همون پایین کوس لیسی رو ول نمی کرد . من پس از چند دقیقه ای بهشون گفتم که دونفری بیفتن رو من و منو بین خودشون تقسیم کنن و هر جور که دوست دارن حال کنن . این جوری هم واسه خودش یه کیفی داشت . پسرای هماهنگی بودند و بخیل هم نبودند . اون اول یه خورده سر رسیدن به من رقابت می کردند ولی حالا دیگه خیلی باهم جیک و ایثار گر شده بودند . شاید از اونجایی که من اونا رو تضمین کرده بودم این احساس آرامش در اونا وجود داشت که این آخرین سکسشون با من نیست و بازم می تونن با هم حال کنن و این سکس در واقع نوعی قلق گیری واسه اونا به حساب بیاد . پسرا خیلی زود باهام اخت شدند . مظفر کیره رو گذاشت تو دهنم . دو نفری منو رو دستاشون بلند کرده و بردن طرف حموم . وای که یه حموم چقدر می چسبید . تنم گرم می شد . خونم به جریان می افتاد و آمپرم می زد بالا . اوخ که این عقربه آمپر هوسم وقتی کیر می دید می خواست بزنه بیرون . حالا که دوتا کیر دیده بود بدتر شده بود . واقعا این تو حیاط قدم زدن من یه حکمتی داشت . رفتیم حموم و سه تایی مون زیر دوش . منم با این بچه های پونزده شونزده ساله دمخور شده بودم و سر به سرهم گذاشته و همدیگه رو اذیت می کردیم . تنمو با حوله خشک کرده و بهشون آدرس دادم که برن روغن زیتون بیارن و تنمو بمالن و ماساژم بدن . خیلی کیف می کردم اگه یکی منو ماساژمی داد . اون خدا بیامرزی همش از این کارا می کرد . حالا دو تا دست جوان می خواست این کارو واسم انجام بده . روغن زیتونو اول ریختن پشتم و رو کون و پاهام . ظاهرا اگه همین یه طرفو هم روغن مالی می کردند کافی بود . حس کردم تمام پشت و کمر و پشت پاهام همه چرب و روغنی شده . چهار تا دست باهام ور می رفت تا منو گرم و نرمم کنه واسه این که دو تا کیر بره داخل تنم . اکبر کف دست روغنی خودشو طوری رو کوسم می مالید که روغن زیتون و خیسی کوسم باهم قاطی شده و یه لذت خاصی بهم می داد . -ووووووویییی اکبر جون اکبر جون . -چیه اشرف جون اگه فکر می کنی دوباره حالت می خواد دگرگون شه بگو که دست از این کارا بکشیم . -نههههه اصلا این جور نیست . وقتی یه همچین حالتی میشم یه شوک خیلی قوی تری هم نیاز دارم . وقتی مظفر کون روغن مالیده امو ماساژ می داد و با تعریف از اون و لرزش ژله ایش می گفت من دیگه نتونستم صبر کنم درجا پاشدم و دوتا کیرو گرفتم تو دستام -اشرف جون فرار نمی کنن ها .. دیوونه ها داشتند منو تشنه خودشون نشون می دادند .غیر از اینم نبود .عجب شانسی آورده بودم . دیدم که دارن اینجوری می کنن منم دوتا پسرا رو نزدیک هم قرار داده دهنمو تا جا داشت باز کردم و دو تا کیر رو باهم گذاشتم تو دهنم . -اوووووففففف اشرف جون خیلی حال میده اگه یکی یکی بذاری تو دهنت هم خودت بیشتر و بهتر حال می کنی و هم حال بهتری به ما میدی . -پس شما هم خوشتون میاد -اوووخخخخ مگه میشه یه خانوم خوشگل و هوس انگیزو جوونی مثل شما حال بده و ما کیف نکنیم ؟/؟ مظفر دیگه طاقتش تموم شده بود . یه دستی بهم زد و منم حس کردم که میخواد منو بگاد واسه همین رو زمین ولو شدم تا اون منو راحت از روبرو بگاد و کمرم رو زمین قرار داشته طاقباز باشم تا خسته نشم . هر چند اینجوری فقط یه کیر می تونست تو بدنم بره . مظفر حشری کیرشو فرو کرد تو کوسم . فکر کردم همه لذتهای دنیا رو تو انبار کوسم جا داده .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

4 نظرات:

دلفین گفت...

ایولا داداشم گل کاشتی با این داستانهای زیبات دوست دارم ادامه بده مرسی

ایرانی گفت...

درخدمت داداش دلفین گل ودوست داشتنی ام هستم ...ایرانی

ناشناس گفت...

مامان زبل نویسنده زبل وماهری همچون ایرانیجون میتونه زیبا بنویسه.پارسا

ایرانی گفت...

ونظردهنده زبلی مثل پارساخان می تونه این طور نظر محبت آمیز بده ...ایرانی

 

ابزار وبمستر