ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نازتو بخورم نازی

وای که چقدر این جنگل و درختاش زیبا بود . دسته جمعی اومدیم پیک نیک . من و خونواده زنم و یه لشگر . هرچی از این مازندران زیبا بگم کم گفتم . حرف نداره . بهشت روی زمینه . بهشتی که دوست داشتم منو به حوریم برسونه . تازه ازدواج کرده بودم و 25 سالم بود . کارمند یه اداره ای بودم و زنمم که دوسال ازم کوچیکتر بود معلم مدرسه راهنمایی بود . اون ته تغاری بود و حتی با یه خواهر زاده اش هم سن بود . همون زنی که دلم می خواست هر طوری شده تر تیبشو بدم . بااین که خیلی خوش تیپ بودم و هیکلم حرف نداشت ولی نمی دونم چرا نازی به این آسونیها دم به تله نمی داد . شاید از خاله اش ناهید که زنم باشه می ترسید وشایدم از شوهرش . ولی گاهی یه نگاههایی با هم رد و بدل می کردیم . این نگاهها رو خوب می شناختم . می دونستم که از اون نگاههاییه که خیلی راحت می تونه تسلیم شه ولی نمی دونم چرا محاسبات من درست در نیومد . فقط داشت آتیشم می زد . اونم چند ماه قبل از ما ازدواج کرده بود و خاله و خواهر زاده هیشکدومشون بار دار نبودند . اون روز تو راه بازگشت به تهران رفتیم جنگلای اطراف بین شیرگاه و زیرآب . اسم اون منطقه رو نمی دونستم ولی خیلی زیبا و سر سبز بود با رود خونه های قشنگ .. نازی با نازش دلمو برده بود . شوهر کوس خلش اهمیتی به این نمی داد که زنش چی می پوشه و با قرتی بازیهاش چه جوری دل منو می بره . طاقباز دراز کشیده و مثلا چشامو بسته بودم ولی  با چشایی نیمه باز و زیر چشمی نازی رو می پاییدم . خیلی وسوسه انگیز شده بود . اون شلوار چسبون چرمی که پاش کرده بود .. واییییی دلم می خواست قید ناهیدو بزنم و بپرم روش همونجا یه تیغ بندازم رو اون چرمی که نمی دونم تو این گرما چطور پاش کرده بود . یه چرمی به رنگ پوست که حس می کردم که کون نازی لخت لخته دلمو برده بود .. ناهارو که خوردیم یه سری افتادند خوابیدند و مردا و پیرمردا کنار منقل و وافور نشستند . منم در حال چرت زدن بودم که دیدم سر و صدای نازی در اومد که چرا این همه مرد و زن بی ذوق اینجان -بابا یه روز اومدیم بگردیم و خوش باشیم و از طبیعت لذت ببریم چرا همه جا رو به گند می کشین . بوی الکل تریاک .. من دارم میرم این اطراف بگردم . -نازی جان منم طبیعتو دوست دارم به من آرامش میده -شوهر خاله اگه دوست داری بریم یه دوری بزنیم . یه نگاهی به صورت ناهید انداخته و دیدم که خوابه . -بریم نازی جون . به من میگی شوهر خاله فکر می کنم پیر مرد شدم . من اسمم سعیده نازی جون . دوتایی قدم زنان راه افتادیم به طرف ارتفاعات بالاتر جنگلی . میذاشتم یه خورده بره جلوتر تا خوب اون کون چرمیشو دید بزنم . دیگه روسری هم سرش نذاشته بود . بسوزه پدر کوس که پدرمو در آورد . منو چه به قدم زدن تو این جنگل وکوس شر گویی ولی مجبور بدم خالی بندی کنم .. -نازی جون چه هوایی . ریه رو از این هوای سالم پر کن که وقتی رسیدیم تهرون دوباره باید دود گازوئیل بخوریم . نمی دونی این جنگل سبز و آسمون آبی روی درختا و صدای این پرندگان چقدر بهم آرامش میده . روحیه ام شاد میشه . از رو یه جوی آب باید می پریدیم و دستشو گرفتم و اونو به سمت دیگه هدایت کردم . وقتی که اومد اون طرف دیگه دستشو ول نکردم و اونم اعتراضی نکرد .-خیلی با احساسی سعید . کاش کریم هم مثل تو بود . خیلی بی ذوقه . خوش به حال خاله جون اون دیگه نباید از زندگی خودش شکایت داشته باشه .. -کاش خاله ات هم مثل تو بود . دیدی که به جای این که از طبیعت زیبا استفاده کنه گرفت خوابید . حالا خواب خودش منو گیج کرده بود و به زور چشامو باز می کردم و داشتم واسه نازی خالی بندی می کردم . رسیده بودیم به یه بلندی که دور نمای خیلی قشنگی داشت و دامنه اون بلندی همه جا سرسبز و زیبا بود و با یه رود خونه قشنگ .. -وایییییی چه جالب سعید میریم پایین می دونم خسته ای . -نازی تو برو من پنج دقیقه دیگه میام پام پیچ خورده می خوام یه خورده باهاش ور برم -من بمیرم شوهر خاله گلم همش تقصیر منه . -برو نازی جون من الان میام . مخصوصا می خواستم اونو جلو بفرستم که تمام این چند دقیقه ای رو که تا دامنه میره من بتونم اون کون بر جسته شو که داره شلوار چرمشو می ترکونه ببینم . وای چه با حال بود . دیوونه این قدر تند نرو بذار من سیر سیر ببینم . حالا که به نوایی نمی تونم برسم حداقل یه عسل عسلی بگیم و دهنی شیرین کنیم . یه لحظه به نظرم اومد که نازی داره جیغ می زنه و می خواد سر بالایی به طرف بالا بر گرده . دوتا گرگ به طرفش حمله کرده بودند . گرگ که میگم همون  پسرای هوسبازو میگم . حالا من خودم یه گرگ خاموش بودم و اون دوتایی که می خواستند به نازی تجاوز کنند دوتا گرگ پرهیاهو . معلوم نبود با چه سرعتی از تپه خودمو به طرف پایین می کشوندم -سعید سعید کمک کمک .  اونا تا منو دیدند و فهمیدن که این کوس به این مفتی هایی هم که فکر می کردند نیست در حالی که قبلش شلوارشونو پایین کشیده کیرشونو نشون نازی می دادند فرار را بر قرار ترجیح داده ولی مگه من ول کنشون بودم قهرمان بازی و حس خودنمایی پیش خواهر زاده زنم ولم نمی کرد و افتاده بود تو خونم . خودمو به یکی از اونا رسوندم و با مشت زدم به سرش و نقش زمینش کردم و یکی دیگه که دید رفیقش تو تله افتاده مردانگی کرد و اومد کمکش ولی با یه لگد اونو هم ناکارش کردم هرچند چند تا کتک هم خوردم ولی دوتایی شون رو آش و لاش رو زمین ولو کردم وگفتم حالا برین .. طوری فرار کردند که پشت سرشونو هم نگاه نمی کردند . نازی به شدت گریه می کرد و مات و مبهوت رو زمین افتاده بود و منم خودمو زدم به بیحالی و وقتی رسیدم به اون افتادم روش .  -سعید منو ببخش همش تقصیر منه .. می تونی حرکت کنی ؟/؟ چشاتو باز کن .. الان میرم کمک میارم . -نه نازی تو تکون نخور حرکت نکن .. اگه منو بکشند و تیکه تیکه ام کنند غیرتم اجازه نمیده تو این جنگل تو رو تنها ول کنم . تو ناموس من هستی . -سعید تو چقدر خوب و بامرام و دوست داشتنی هستی . اون بی غیرت اونجا نشسته داره تریاکشو می کشه تو باید ازم دفاع کنی . تو دلم گفتم اون کوس خل که پشت قباله ات ننداخته که تو جنگل خلوت کوس خلی کنه و دنبالت راه بیفته . چشمت کور می خواستی نیای .. ولی این جوری جواب دادم -نازی جون من و اون نداریم . وظیفه امه . یه علاقه خاصی بهت دارم . -زیر چشت کبود شده سعید . حالا به بقیه چی بگیم -هیچی میگیم زمین خوردم . فقط سرم دارم گیج میره . نازی رو زمین نشسته بود و منم کنارش سرم خود به خود رفت طرف سینه اش و اونم نه تنها صداش در نیومد بلکه همراهیم کرد . -نازی منو ببخش . حال ندارم .. صورتم وسط دو تا سینه اش قرار گرفته بود و هریک از پهلوهای سرم در تماس با یه سینه اش قرار داشت . این همه راه اومده بودیم به جای این که بوی عرق بده بوی عطر هوس و گلهای خوشبو رو می داد . خیلی تحریک شده بودم . بی اختیار نفس عمیق می کشیدم . -سعید بوی بدی میده .. واییییی این متوجه شده بود من دارم حال می کنم -نه نازی جون خیلی خوشبوست .. ولی ببخش منو این قدر باهات احساس صمیمیت و نزدیکی می کنم . سرمو یه خورده بالاتر گرفته نوک بینی ام رفته بود زیر گلوش .. یه بوی خاص هوس رو هم از اونجا می شنیدم . دیگه تحملش واسم سخت بود . دلم می خواست اون گردن لخت و زیر گردنشو غرق بوسه کنم و سینه هاشو بمکم . دستمو بذارم لای بلوزش .. با اون شلوار چرمش و کون زیرش حال کنم . نمی دونستم باید چیکار کنم . اون چه احساسی داره . چه نظری می تونه راجع به من داشته باشه . در همین افکار بودم که حس کردم  نازی دو تا دستاشو گذاشته پهلوهای سر و صورتم و سرمو به سینه اش فشار میده .  یعنی این حرکتش چه پیامی می تونه داشته باشه . یه چراغ سبزه ؟/؟ اگه نه پس چیه .؟/؟ باداباد زیر گوشم که نمیخواد بذاره . اونم یه انسانه . اگه منم هوس دارم و نیاز اونم مثل من یه انسانه . یه زن از مرد احساساتی تره .. وقتی به یکی تکیه کنه و از نظر ذهنی خودشو در اختیارش بذاره جسم و جونشو هم خیلی راحت در اختیار طرف میذاره و نازی هم یکی از اون زنا بود . یواش یواش از گردنش خودمو کشوندم بالاتر . با چشایی بسته و خمار . روی صورتش دنبال لباش می گشتم . اونم با یه حرارت خاصی در حالی که با آه و ناله های فریبنده اش اومده بود کمکم همراهیم می کرد و راه لبشو نشونم داد . هردوتامون داشتیم پیاز داغشو زیاد می کردیم وگرنه از این هدفها رو تو تاریکی هم می زدم . لبم رفته بود رو لب نازی . می دونستم کار که به اینجا بکشه اونم تو یک جای خلوت که جز آدمای احمق تو گرمای وسط روز کس دیگه ای این ورا نمیاد کار به جاهای باریک تر هم می کشه . تو این هوای گرم باد خنک هم می وزید و بوسه داغ ما آتیش هوس ما رو هم زیاد تر می کرد . گذاشتم یه خورده تو این هوس بسوزه تا شکی برای ادامه راه نداشته باشه . -نازی دوستت دارم . تو خیلی خوشگلی . می خوامت . -سعید منم همین طور . دلم می خواد ساعت زمان همین جا وایسه و من و تو تا ابد مال هم باشیم . این آدما همه سهم خودشونو از زندگی بگیرن و من و تو در یه فاز دیگه ای از زندگی مال هم باشیم . -نازی به همین زودی ازم خوشت اومد و خودتو به من سپردی ؟/؟ -مگه تو به همین زودی ازم خوشت اومده ؟/؟ فکر نکن من این قدر ساده ام که چشامو به واقعیتها ببندم . می دونم یه مرد کجای کاره . تو رو تا امروز آدمی می دونستم هوسباز که نگات فقط به دنبال جسم منه . -اشتباه می کنی نازی -می دونم خجالت می کشی سعید که داری انکار می کنی - تو بدت اومده ؟/؟ -راستش از این که تنم یه طرفدار خوش تیپ و با کلاسی مثل تو رو داره احساس غرور می کردم ولی نمی خواستم مفت باز باشم و تازه فکر شوهرمم بودم و از مردایی که با پررویی می خوان کارشونو پیش ببرن حرصم می گیره .. -من یکی از اونام ؟/؟ -حالا دیگه نه -اگه فکر می کنی هستم بیا بریم . -حالا که منو تا لب چشمه آوردی می خوای تشنه برم گردونی ؟/؟ -منو ببوس . ببوس منو سعید ولم نکن .  رو چمنها غلتیده و رفتیم یه جای خلوت تری . همدیگه رو سخت در آغوش گرفتیم . -هر کاری دوست داری باهام انجام بده . من حرفی ندارم . در اختیار توام . نکنه ازم خوشت نمیاد و دوستم نداری . -من دیوونتم . کشته مرده اتم . می میرم برات . باورم نمی شد که نازی رو تصاحب کرده باشم . نازی می تونی یه دور بگردی تا من سیر سیر ببینمت . -شیطون من خودم یه چند وقتیه که حس می کنم نگات خیلی رو باسنم خیره میشه .. دوست داشتم بیشتر آتیشت بزنم . حالتو بگیرم . همش طالب و تشنه من باشی .. فکر کردی یه زن این قدر هالوست که نگاه هیز مردا رو تشخیص نده ؟/؟ فکر کردی خودت زرنگی که بخوای پنهونی دیدم بزنی و سرم شیره بمالی و من نفهمم ؟/؟ -بببینم نازی دلت می خواد که ازت لذت ببرم ؟/؟ -اگه دلم نمی خواست که آتیشت نمی زدم . خودم آتیش گرفته بودم . حالا نوبت توست که خاکسترم کنی .  جوووووون سرمو گذاشتم رو شلوارش .. وای کاش می تونستم تا ساعتها در کنارش باشم و سرمو از رو اون شلوار چسبون هوس بر ندارم . عین کون بود . بیخود نبود اون دو تا گرگ بهش حمله کرده بودند . -آخخخخخخخخ .. نازی چقدر تو نازی .. نباید زیاد وقت تلف می کردیم . شلوارشو تا انتهای کونش پایین می کشیدم تا کون بر جسته اش لخت تو دیدم قرار بگیره . خیلی خوشگل تر و هوس انگیز تر از اونی بود که تصورشو می کردم . چند بار به این بالا پایین کشیدنها ادامه دادم و در آخرین مرحله تا آخر پایین کشیدم . حالا دیگه سرمو گذاشته بودم رو کونش و اون درز وسطشو لیس می زدم . یه شورت نازک هم داشت که اونو از پاش در آوردم . صحیح نبود که خودمونو کاملا لخت کنیم . مچ دستمو کردم تو کوس نازی . -سعید دلم میخواد جیغ بکشم تا همه صدای منو بشنوند و بفهمن که چقدر دارم لذت می برم . -نه این کارو نکن که این بار هوس بودن با تو منو سست سستم کرده و سر هر دوتا مون بلا میارن . کف دستامو از زیر بلوز نازی رسوندم به کمرش . سوتین و سینه هاشو با هم تودستام گرفتم . -سعید سعید می خوام و من اونتو می خوام . -اون اسم نداره دختره خجالتی ؟/؟ -حالا ما خجالتی شدیم ؟/؟  این جور  زیر کیرت اسیرم و به من میگی خجالتی ؟/؟ خب ازم میخوای اسم چی رو ببرم ؟/؟ -اوخ دختر تو دیگه کی هستی . شیطونو درس میدی . -من که شاگرد تو نمیشم استاد سعید .. اگه می خوای کاری بکنی بکن که می ترسم یهو بیان دنبال ما . -اگه نخوام کاری بکنم . پاهاشو بالا آورد و زد به کیر از شورت بیرون کشیده شده ام .. اگه تو نخوای کاری بکنی این جون داره نفس داره هوس داره راهشو خوب بلده و می دونه از کدوم طرف بره . -نازی حتی حرفات هم واسم هوس انگیزه . قمبل کونش طوری طرفم قرار داشت و حالتشم جوری بود که چاک کوس غنچه ایش بهم چشمک می زد و آغوششو واسه کیرم باز کرد . کیرمو که دیگه بی قرار شده بود گرفتم تو دستم واز طرف چاک کون نازی چند ضربه به قسمت بیرونی کوسش واردکردم . -ببخشید کسی خونه نیست ؟/؟ -بفرمایید دربازه -جاهست این مهمون درازه -شوهر خاله واسه تو که جا دارم . تازه خونه تنگ ما رو گشاد گیر آوردی ؟/؟ راست می گفت کوس خیلی تنگی داشت . با یه نرمی خاصی کیرمو فرستادم تا ته کوسش بره . -خیلی کلفته سعید .. -قربون هیکلت نازی تو راضی باش من بیشتر حال می کنم . نازی جون من خیلی حشری و آتیشی به نظر می رسید چون با یه حرکتای چرخشی که به کونش می داد کیرمو تو کوسش می گردوند و با حرکتش به سمت من حرارت کیرمو بیشترش می کرد . -نازی نازتو بخورم -سعید من ! هم نازمو بخور هم نازمو .. -من نازتو می کشم و نازتو می خورم .. یه ناز به کرشمه اش می گفتم و یه ناز رو به کوس شیرین و خواستنی اون . چه جنگل با برکتی . و سوراخ کون نازی که وسوسه ام می کرد که کیرمو از کوسش بکشم بیرون و فرو کنم تو کونش ولی می دونستم تو جنگل بدون کرم و چیزی که بتونم نرمش کنم ممکنه جرش بدم دیگه اصراری نداشتم . تا همین حد که کو سشو شکار کردم خودش یه معجزه بود . -نازی بگیر بگیر که کیر من داره واسه کوست گریون میشه -سعید سعید جون .. کوسم داره می ترکه .. به کیرت بگو زود اشکاشو نریزه که اون وقت کوس من گریون می شه . -بذار بریزه بذار عقده شو خالی کنه . اگه بدونی چقدر منتظر این لحظه بوده و تمنای تو و کوس تو رو داشته . نازی ! من تا لبخند به لبت نیاوردم و تنتو تنظیم نکردم از اینجا نمیرم . -نکنه قصد داری تا فردا صبح هم اینجا بمونی . -من و کیرمو دست کم گرفتی ؟/؟  نازی دیگه نمی تونم نمی تونم داره میاد . بریزم تو کوست ؟/؟ -عزیزم . عشق من . اجازه می گیری . ؟/؟ بریز دیگه .. گوربابای شوهر جونم . سعید شوهر خاله رو عشق است . شوهر خاله ای که فقط سه سال از خواهر زاده شوهر دار زنش بزرگ تر بود . خیسی کوس و هوس نازی روی کیر من نشسته بود و من با همون لغزندگی ضرباتمو با لذت هر چه تمامتر وارد کوس نازی می کردم --سعید خواهش می کنم ووووویییییی چه کیری ! من دیگه از این به بعد مال توام .. در اصل مال توام . بکن منو!  بکن ..دوستت دارم . کیرتو میخوام . ازش دل نمی کنم . جووووون کوسسسسسمو پاررررششششش کن . بزن بزن ولم نکن .. با حرفاش با حرکاتش با اون کوس و کون آتشیش دیگه نتونستم دو دقیقه هم تحمل کنم . کمرشو محکم نگه داشته و پس از چند ضربه پیاپی که کیرمو تا آخرمی فرستادم کمرشو محکم نگه داشته و گذاشتم هرچی که جا دارم و می تونم تو کوس نازی جونم خالی شه .. -نازی نازی دلم می خواد همین جا تو بغلت بخوابم .. -اول ارضام کن بعدا میریم پیش بقیه تا دلت می خواد بگیر بخواب .  راستش آبمو که تو کوس نازی خالی کردم یه خورده احساس سبکی می کردم ولی نازی حریص و حشری بود -سعید جون فکر منم باش .. آب کیرمن از دور و بر کوسش در حال ریخته شدن به اطراف و روی کون و روی زمین بود . این بار با قدرت بیشتری اونو می گاییدم . از اونجایی که بیش از حد معمول در فاز اول آب کیرمو ریختم تو کوس نازی جونم با یه مقاومت و تلاش بیشتری سعی در به ار گاسم رسوندن نازی داشتم . کمرشو رو زمین قرار داد و هیکلشو به طرف من برگردوند . -حالا مثل یه آقای خوب از روبرو کوسمو می کنی . تا اونجایی که آبمو بیاری و من راضی برگردم . اگه طولش بدی ولت نمی کنم .. طوری هوس دارم که اگه کل فک و فامیلا بیان اینجا و منو زیر کیر تو ببینن خیالم نیست . هوس زیاد باعث شده بود که شوخیش تا این حد گل کنه ولی اگه جدی می گفت چی . انتهای رونهای پاشو با کف دستم نگه داشته و یه خورده لاپاشو باز کرده کیرمو گذاشتم بره تو کوسش و با نگاهی از هوس صورتمو به صورتش نزدیک کرده تا یک بار دیگه اونو ببوسم . روی بدنش خم شده و چون نمی خواستم کیرم بیاد بیرون یه خورده به سختی سینه هاشو گذاشتم تو دهنم و نوکشونو میک می زدم . -لبامو ببوس منو ببوس سعید . برام بوسیدن لباش راحت تر بود . این جوری هم کوسشو راحت می گاییدم و هم این که گردنم درد نمی گرفت . چسبیده بودم به لبای نازی خوشگله و ولش نمی کردم . خودمو انداخته بودم روش نه می تونست جیغ بکشه و نه از دست هوس و زیر کیر من فرار کنه . کاملا تسلیمش کرده بودم .. دستش به جایی بند نبود از هوس زیاد لبامو گاز می گرفت .. آخ که تو دیگه کی هستی دختر . کشتی منو با این ناز و اداهات . گذاشتم هر جوری که دوست داره باهام حال کنه . زیر چشامو که کبود کرده بود و لبم روش .. واسه این که گازم نگیره سرعت مکیدن و بوسیدن لباشو زیاد تر کرده و هروقت هم که حس می کردم شیطنتش داره گل می کنه فوری مسیر بوسه رو عوض می کردم . سرعت کیرمو زیاد کرده بودم و فشاری که به پاهاش می آورد و به طرف من نشون می داد که دیگه آخراشه .. وقتی که چهار دست و پا افتاده بود به جونم و از دستش کاری بر نمیومد متوجه شدم که چیزی به ارگاسمش نمونده و وقتی که دودستی سرمو به عقب پس زد و گفت بسه دیگه داره میاد آبم اومد .. اون وقت بود که فهمیدم اشتباه حدس نزدم . دستاشو دور گردنم حلقه زد و گفت حالا منو ببوس .. چند دقیقه بی خیال تو بغل هم بودیم . دل نداشت از جاش پاشه . بهش گفتم عزیزم اینجا رختخواب خونه مون نیست ها . -سعید جون -جون دل نازی . یه چیزی یادت نرفته؟/؟ -نازتو بخورم نازی .  مگه ارگاسم نشدی . -اگه جای دیگه ای بود می گفتم دو یا سه بار باید ارضام کنی . تو می دونی منم خیلی حشری هستم . اومدم پایین تر و کوس نازشو گرفتم تو دهنم . مثل لباش خوشمزه بود . -نازی من دوباره دارم حشری میشم پاهاشو به کیرم مالید و گفت راست میگی .. یه خورده که کوسشو میک زدم گفتم عزیزم یه بر نامه بذار که رسیدیم تهرون بیشتر باهم باشیم الان بیا بریم که با لب و صورتی خونین و کبود باید کلی توضیح هم بدیم . اول قرار گذاشتیم که من بگم خوردم به یه درخت . ولی بعدش قرارمون این شد که قسمتی از حقیقتو طوری که بقیه نگرانی شدیدی پیدا نکنن و منم یه آبرویی برای خودم خریده باشم بگم . ناهید تا منو دید نزدیک بود اشکش در بیاد .. شوهر نازی هم که هنوز با بقیه دور و بر منقل بود  با همون وافور چند تا خط و نشون برای جوونای لات کشید . آخه من گفته بودم چند نفر به نازی متلک گفته من با اونا درگیر شدم و اونا فوری فرار کردند . همین .. آخ که چقدر پیش همه عزیز شدم . یکی یکی ازم تمجید می کردند -بارک الله به غیرتت -فدای شوهر گلم بشم که این قدر ناموس پرسته و هوای فامیلشو داره .. مادرزنم که قربون صدقه ام می رفت .. زنم ناهید با صدایی آروم طوری که فقط ما دوتا بشنویم به من کوفته شده از سکس و کتکهایی که همراه با کتک زدن خورده بودم گفت فقط یادم باشه که رسیدیم تهرون اولین کاری که می کنیم اینه که بریم حموم یه تشویقی درست و حسابی بهت بدم که می دونم خیلی عطش سکسو داری و بمیرم برات که این چند روزه اصلا بهت نرسیدم .. پایان .. نویسنده .. ایرانی ....

1 نظرات:

ایرانی گفت...

با سلامی گرم به همه خوانندگان خوب این مجموعه و همه مهمانان عزیز که باید بگم همه صاحبخانه های عزیز ..از این که به ما افتخار داده ازتون ممنونیم . و از امیر عزیز و دوست داشتنی هم تشکر می کنم که این وبلاگ پربار را همچنان استوار نگه داشته تا خانه عشق دلها و وجود ما باشد . همان طور که روز قبل هم گفتم یه تغییرات کوچیکی در بر نامه های هفتگی ایجاد شده . داستان هرجایی هفته ای یک بار سه شنبه ها و خانم مهندس هفته ای یک بار در جمعه ها منتشر میشه . زن نامرئی هفته ای سه بار در روز های شنبه دوشنبه و چهار شنبه و فقط یک مرد سه بار درروزهای یکشنبه سه شنبه و پنجشنبه منتشر میشه و از این هفته جمعه ها یک داستان جدید به نام هوس اینترنتی رو شروع کردم . از 19 ماه رمضان هم به مدت 9 روز سایت تعطیل خواهد بود . این روز ها مشارکت شما دوستان و خوانندگان کم شده و انتظار بیشتری از شما بازدید کنندگان گرامی میره که با نظرات خودتون ما رو از کم و کیف کارهامون مطلع کنین . عیبی نداره بازم همون قدر که به فکر ما هستین و سری به ما می زنین ممنونیم . آخر هفته خوبی داشته باشید ..ایرانی

 

ابزار وبمستر