ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانم مهندس -قسمت چهاردهم

کیارش و بهاره در حال سکس بودند و سپیده هر لحظه منتظر بود که کاوه از راه برسه تا کار به همون صورت که اون دوست داره و دلش میخواد پیش بره . بازاین دختره چقدر شیطون و حرفه ای بود که  دست شیطونو از پشت می بست . دیگه همه پیش هم لخت بودند و خجالتی هم در کار نبود . همه که چه عرض کنم من و سپیده وکیارش و بهاره بودیم اونجا و نگاه می کردیم که کیارش چه جوری داره بهاره رو میگاد . بیتا هم رفته بود یه جوری بهرامو از این فضا دور کنه . فضای تولد دیگه داشت تق و لق می شد . من و سپیده با یه نگاه خریدارانه ای به هم نگاه می کردیم -چیه روشنک خیلی می خاره نه ؟/؟ توکه اولش ناز داشتی . -حالاشم ناز دارم -هرکی ندونه فکر می کنه که تو راهبه مقدس کلیسای زندگی هستی . بازم خوبه که پرونده ات زیر دست منه . -چیه مگه چه جنایتی کردم که تو نکردی .-من هر جنایتی می کنم دیگه منکرش نمیشم . شتر سواری که دیگه دولا دولا نداره . دستشو دوباره گذاشت روکوسم -خیلی پررویی سپیده .اصلا انتظار این حرکاتو از تو نداشتم -ببینم روشنک نگو که حال نمی کنی . نگاهم به کیارش افتاد که چه جوری داره با کوس بهاره ور میره . یه روزی من همه چیز اون بودم ولی حالا .. این مردا ی تنوع طلبو اصلا نمیشه بهشون اعتماد کرد . در همین فکرا بودم که یهو در با یه لگد باز شد . انگار یکی میخواد بیاد داخل که ارث پدر طلبکاره . کاوه تا وارد شد چشمش افتاد به کیر کیارش که تو کوس بهاره قرار داشت .. یه سری تکون داد و گفت حیف حیف فکر می کردم امشب ملاحظه منو می کنی . پس بگو واسه چی این همه عجله داشتی که خودتو برسونی بالا . من از خجالت داشتم آب می شدم . اصلا فکرشو نمی کردم که به دیدن کاوه این قدر عرق سرد رو پیشونیم بشینه . کاش همون یه شورتمو چند دقیقه پیش از پام در نمی آوردم . بهاره با دستاش لپای خودشو می کشید و مثلا می خواست بگه که چقدر حرص می خوره .. -تو خجالت نمی کشی که میری به یکی دیگه کوس میدی بهاره ؟/؟ -نه این که تو یه کوس دیگه نمی کنی ؟/؟  سپیده : روشنک جان بیا ما بریم دوشمونو بگیرم . هوا خودش گرمه و این جر و بحث داغ اینا بیشتر خفه مون می کنه . کاوه یه نگاهی به تن و بدن لخت من انداخت و ظاهرا این جزو نقشه بود که مثلا کیارش نفهمه که کاوه می خواد خواهرش سپیده رو بکنه . جالب بود همه واسه هم کرکری می خوندند و همه از هم حساب هم می بردن . این میونه معلوم نبود به من چی می رسه و سر من بی کلاه مونده بود . من خودم شرمسار بودم و با همین حالتم هم باید خودمو تو هوس می سوزوندم و فقط شاهد گاییده شدن یکی توسط یکی دیگه می بودم و حسرت می خوردم . من و سپیده رفتیم طرف حموم و کاوه هم دنبال ما راه افتاد . طوری هم خودشو دنباله رو من نشون می داد که همه فکر می کردن میخواد منو بگاد . -سپیده کجا با این همه عجله ؟/؟ -داداش توکوستو بکن . تو که اختیار دار من نیستی . من دارم میرم حموم یه دوشی بگیرم . اگه یکی میخواد با یکی حال کنه اون کاوه و روشنک هستند نه من و کاوه . بهاره که از جریان پیش اومده لجش گرفته بود و یه جورایی فکر می کرد که من و سپیده هر دومون مقصریم سری تکون داد و مثلا داشت تاسف می خورد . نگاش یه حالت شیطانی داشت . از این که یکی دیگه کاوه رو تو رزده ناراحت بود . صدام کرد و منو آروم کشید یه گوشه ای و گفت جنده خانوم یادت رفته تا چند دقیقه پیش بهم می گفتی که خجالت می کشی که کاوه تو رو لخت ببینه پس چی شد که حالا می خوای بهش حال بدی ؟/؟  -بهاره جون دنیا هر لحظه در حال تغییره و آدماهم تغییر می کنن -ولی دیگه تا این حد بوقلمون صفت نمیشن . -خیلی پررویی بهاره توالان زیر کیر کیارشی . طوری رفتار می کنی که انگار هر کیری که تو این مجلس هست باید فرو بره تو سوراخ تو . بقیه هم آدمن دیگه . -ولی قرار بود من با کاوه باشم . شما به ما کلک زدین -برو دختر برو خانوم کوستو بده . زشته آدم زیر کیر یکی از کیر یکی دیگه حرف بزنه .مثل این که یادت رفته کیارشو چه طور ازم گرفتی ؟/؟ -جنده عوضی اون خودش می خواست . وقتی سه تایی مون رفتیم حموم با این که فضا خیلی گرم بود ولی درو بستیم و پنجره پشتی رو باز کردیم . من باید ناظر سکس اون دونفر می بودم و با خودم حال می کردم . کاشکی یه چیزی می آوردم و پام می کردم . یه خورده تن و بدنمو خیس کردم و رفتم یه گوشه ای نشستم و هرچی می خواستم حواسمو ببرم جای دیگه نمی شد . اصلا من واسه چی باید بیام تو حموم کنار اینا باشم . باهم گرم گرفته بودند و من سعی می کردم حداقل چشامو از اونا دور داشته باشم هرچند گوشها و شنیدن حرفاشونو نمی تونستم کاری بکنم -خیلی نامردی کاوه . حالا هدیه منو قبول نداشتی می خواستی از یکی دیگه کادو بگیری ؟/؟ دیدی که بهاره چه جوری تو رو قال گذاشت رفت زیر کیر داداشم . -پس خودت معتقدی که شما زنا همه بیوفایین -قربون تو خوشگل با وفام برم . -آخه سپیده جون الان روز تولد منه . خیلی کادو واسم میاد . نمیشه که همه شونو رد کرد . زشته دیگه . حالا که اینجا پیش همیم . نمی خوای تولد منو تبریک بگی .؟/؟ -اوووووههههه چراااااااا عزیززززززم . اول به این سرور تاجدار سردار کیرخان تبریک میگم بعد به ذره ذره وجودت ... من دیگه نتونستم طاقت بیارم و شاهد این صحنه ها نباشم . زیرچشمی یه نگاهی به اون دوتا انداختم . سپیده خم شده بود سر کیر کاوه روبوسید -تولد تو مبارک کیر گنده ناز ! تولد تو و صاحبت مبارک ! کاوه جون من خودم یه هدیه جدا واست گرفتم . ولی هدیه این سرور ما یه چیز دیگه ایه که جدا باید بهش داد . با انگشت به کوسش اشاره کرد و گفت اینه . این کنیز کیرته . -ببینم اینم مثل سپیده براق و سپیده ؟/؟ میشه این کادو رو تستش کنم ببینم جنسش چیه ؟/؟ -مثل سرور ما خرده شیشه نداره . -حالا به سرورت توهین می کنی ؟/؟ با همون خرده شیشه ها هدیه اتو پاره اش می کنم -عرضه می خواد اگه می تونی بیا .. وای من یکی که آب از لب و لوچه ام آویزون شده بود . اینا چه جور داشتن با کلمات حال می کردن .  با این که هنوز از کاوه خجالت می کشیدم و اون پرده حیایی که بین ما وجود داشت کناررفته بود و پاره نشده بود دلم می خواست یه جورایی هم به من حال بدن . لیف آغشته به صابونو گرفته و اونو به کوسم می مالیدم . ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

14 نظرات:

ایرانی گفت...

با سلامی گرم و صمیمانه به تمام خوانندگان و دوستان عزیزم در این مجموعه ! بالاخره با وجود همه سختیها و شاید بر خلاف عقیده شخصی ام خودمو قانع کردم تا جاپای بزرگترها و استادان گرامی ام گذاشته واستارت ادامه این داستانو بزنم .آنچه که در این راه برای من مهم بوده این است که با تمام وجودم و صادقانه و با سوگند به ندای عشق بیان می کنم : عزیزانی بودند که بار ها و بار ها تقاضای ادامه این داستان را داشتند و نمودند و سرانجام تسلیمم کردند .جا دارد که از نویسنده اصلی و آغازگر این داستان پوزش بطلبم که جسارتا راهش را ادامه داده ام هرچند که هنوز نمی دانم این داستان را چگونه به پایان برسانم و در چه جهتی ادامه دهم چون واقعا با کمبود وقت روبرو هستم .درهر حال می دانم که نخواهم توانست چون استاد آغاز گر خود ادامه دهنده راهش باشم ولی خوشحالم که با همه سختی در مقابل ندای عاشقانه و خالصانه دوستان و علاقمندان تسلیم شده ام .دوستانی که عشق و علاقه شان به همین داستانهاست . آنان باید به من حق بدهند که چرا تا به حال سکان این کشتی را در دست نگرفته بودم .سرانجام توانستم با پیروی از این اصل که یکی برای همه زیباتر و با شکوهتر از همه برای یکیست حداقل این طلسم را بشکنم و قسمتی دیگر از این داستان را نگارش و منتشر نمایم . درهر حال اگر هم این داستان را با نگارش چهار پنج قسمت دیگر تمامش کردم جای نگرانی نیست . حس می کنم تا حدودی با روحیه و علاقه طرفداران این داستان آشنا شده باشم . اگرهم سریع تمامش کنم از همین الان داستان دیگری را در ذهن خود دارم که یک شخصیت زن دیگری را به عنوان قهرمان داستان قرار داده که یک شغل دولتی دارد و...ماجراهایی در همین مایه ها ولی نه عین آن ایجاد نمایم و تا حدودی با همین سبک که خمیر مایه آن را از هم اکنون در ذهن خود ریخته ام منتها باید جای خالی پیداشده و اون داستان نقاب و دبیرستان دخترانه رو هم شروع نکردم که این دبیرستان دخترونه رو فکر کنم جالب تر از نقاب درش بیارم با توجه به گستردگی سوژه و صحبتهایی که بین بازیگران در صحنه میشه فعلا که تقریبا کاری در این مورد نکردم و صحبتشه ولی این داستانها و زمینه هاشون پشت خط می مونن تا یکی تموم شه و جایگزین شن .. البته درمورد داستانی که یه اثری از داستان خانوم مهندس توش باشه بستگی به قلم و تکنیک وتواناییهای من ناشی داره که تا چه حد موفق شم و می دونم شما بخشنده های عزیزم به بزرگواری خودتون منو می بخشین و تحمل می کنین . .درهر حال سعی خود را خواهم کرد . عناصری را که در این داستان یافته ام و به اصطلاح اگر بخواهم نقدی بر این داستان داشته باشم صادقانه به این صورت است . این داستان از ریزه کاریهای سکسی بسیار قوی بر خوردار بوده قدرت تحریک کنندگی و موشکافی و به تصویر کشیدن صحنه های سکسی آن بسیار بالاست که درکمتر داستانی دیده شده . من باید سعی کنم در الهام از آن تا حدودی حق مطلب را اداکنم . تکیه کلامها و صحبتهای خودمانی در این داستان بسیار جالب و جذاب بوده نکته گوییهای ظریفی دارد . شاید به خاطر جلوگیری از حاشیه های اضافی بوده که خالی بندی در این داستان خیلی زیاد می باشد البته شاید هم نتوان گفت خالی بندی و شاید بتوان آن را به نوعی به شکستن ضربتی و سرعتی تابوهای اجتماعی تفسیر وتعبیرکرد . روابطی که بین زنان و مردان وجود دارد که حتی اغراق آمیز تر از رابطه سکسی بین مادر و پسر به نظز می رسد .درهرحال شاید نتوان این را به حساب نقطه ضعف داستان گذاشت چون با وجود این نکته باز هم این داستان طرفداران خاص خودش را دارد و من هم اگر بخواهم در آینده داستانی تا حدودی اثر پذیرفته از این داستان را بنویسم باید به این سبک و شیوه توجه نمایم . ...درهرحال جز این که از شما پوزش بطلبم که چرا نتوانسته ام این داستان را به شایستگی ادامه دهم کار دیگری از دستم بر نمی آید .اما مهم تر از همه این ها این است که دوستتان می دارم واحترام به شما را احترام به خود می دانم .ندایتان همیشه عاشقانه , هوایتان همیشه عارفانه وتمنایتان از یگانه راستین همیشه امیدوارانه و عاجزانه باد ! ..ایرانی

ناشناس گفت...

سلام ايراني عزيز
واقعا از ته دل خوشحال شدم كه اين داستان رو ادامه دادي واقعا زيباست
خيلي وقت بود منتظر ادامش بودم

يه خواهشي داشتم اونم اين بود كه اگه ممكنه اين داستان رو بيشتر ادامه بده
دوستار تو

محمد

ناشناس گفت...

سلام استادبزرگ ایرانی جون شب خوش تصادفا مجبورشدم برای دیدن فینال ازتی وی کارت سیستم استفاده کنم اخه همسرم ازماهوره سریال تماشا میکرد بین دونیمه واردشدم دستت دردنکنه ازاینکه این داستان راادامه دادی کلا داستانت بی نظیره ممنون اززحماتی که میکشی .درضمن اون نظریادم رفت بنویسم فردین بازم شناختی.فدات داداشی

ایرانی گفت...

باسلام به محمد عزیز ! سعی می کنم چند قسمتی از این داستان رابنویسم و تمومش کنم . این داستان با همه جذابیتش سوژه اش به سمتی هدایت شده که اگر طولانی نشود جالب تر خواهد بود و همان گونه که در پیام بالا گفته ام تلاش خواهم کرد که پس از پایان این داستان داستانی دیگر با اثر پذیری از این داستان بنویسم البته نه عین این و با همین سوژه در هر حال با شخصیتهای گوناگون و ...چون هر داستانی ارزش خودش را دارد و داستان زیبای خانم مهندس هم همیشه درجایگاه رفیع خود باقی خواهد ماند ویکی خواهد بود . شاد و خرم باشی ..ایرانی

ایرانی گفت...

سلام داداش فردین !منم ازت متشکرم به خاطر وقتی که برای داستانهام میذاری . به طرفداران چلسی که تیمشون قهرمان اروپا شد تبریک میگم .البته خودم که طرفدارش نبودم .بعد از منچستریونایتد و رئال مادرید وبارسلون , این آخرین حال بگیری رو هم دیشب از بایر مونیخ دیدم . کلا من از فوتبال زیبا وحمله ای بیشتر خوشم میاد . قهرمانی چلسی یک معجزه بود .بالاتر ازیک معجزه . خواست خدا ..چون تیمی که به این سبک و درقرن بیست ویکم بخواهد قهرمان شود فوتبال دنیا باید زیر سوال برود .هرچند شانس هم دخیل می باشد . ولی اراده آهنین و دوندگی و ناامید نشدن مردان چلسی بسیار ستودنی بوده و باید که درسی باشد برای بازیکنان تنبل و بی انگیزه وبی غیرت جهان . بااین حال , حال بگیریهای امسال من از فوتبال تکمیل شد . پاینده باشی ...ایرانی

دلفین گفت...

دادش گلم بااینکه داستان مال خودت نبود خیلی عالی ادامشو نوشتی تازه چرا به خودت میگی ناشی دیگه این حرفو نزن که از دستت نارحت میشم شادتر از شاد باشی دوست دارم

ایرانی گفت...

ممنونم از تو دلفین گل و مهربان که مثبت گرا بوده و به من روحیه میدی . درهر حال یک انسان همیشه باید در زندگی تواضع و فروتنی خودشو حفظ کنه خودشو بر تر و بالاتر از دیگران ندونه و در عین حال اعتماد به نفس خودشم حفظ کنه .به دیگران احترام بذاره . برای کارها و فعالیتهای بقیه ارزش قائل شه وبه اونا اهمیت بده . چون هرکسی برای هر کاری که انجام داده زحمت کشیده و من هم از تو خیلی خیلی سپاسگزارم که همیشه زحمت می کشی و با پیامهای خودت انگیزه ام را برای نوشتن بیشتر می کنی . پیروز باشی ...ایرانی

شادی گفت...

آقای ایرانی فقط تا جایی که میتونی به سبک نویسنده ی اصلی بنویس که حس داستان نره. دمت گرم

شادی گفت...

فقط به سبک نویسنده ی اصلی بنویس تا حس داستان از بین نره دمت گرم

ایرانی گفت...

شادی جان سپاسگزارم از پیام گرم و توجه ات .دوتا پیام داغ فرستادی خودمم خیلی دلم میخواد نکته ای رو که گفتی و به جا فرمودی حتما رعایت کنم . در پیام اولت از واژه های فقط تا جایی که می تونی خیلی خوشم اومد . سعی خودمو می کنم . تفاوت عمده این اثر با بسیاری از داستانها درجا رک گویی سکسی نقش آفرینان وزود جوش خوردن آنان می باشدکه ناشی از نوعی سکس نوین است وعلاوه بر آن از تصویر زیبای سکس وهیجان بالایی بر خوردارست وگرنه از نظر سوژه وهسته داستان می توانست قوی تر از اینها باشد.هرچند قسمت بعدی آن را آماده کرده ام ولی سعی دارم یکی دو قسمت دیگر راهم سر فرصت بنویسم و هر چند روز درمیان یک قسمت را جدا از بقیه داستانهامنتشرش کنم . شادی عزیز ! شاد شاد شاد باشی ..ایرانی

ناشناس گفت...

چرا قسمت 14 ؟ تا اونجایی که من یادمه این داستانو تا آخر قسمت 15 تو انجمن آویزون خونده بودم .(اگه خواستید میفرستم چون فکر کنم یه جایی save کردم)

دلفین گفت...

دادش گلم ای کاش این شادی خانم همیشه بیاد به سایت سر بزنه تا ما هم مثل سایتا دیگه که خاله دارن ما هم یه خاله شادی داشته باشیم که همیشه شادی بیاره

ایرانی گفت...

ممنونم دوست خوب آشنام . در هر صورت من این داستان نیمه کاره رو ادامه دادمش و دیگه بخوام بر گردم عقب و به بعد از قسمت 15 اون فکر کنم و از نو یه طرح جدید بریزم واقعا برام خسته کننده میشه . حالا شما فرض کن تا قسمت سیزده نوشته شده و نیمه تموم مونده .چون در هر صورت نیمه تمومه . ومن دو قسمت دیگه از این داستانو هم نوشتم . بازم از لطف شما سپاسگزارم و درهرحال این داستان به همین صورت و روند ادامه خواهد داشت و اگر روزی نویسنده آن ادامه اش را نوشت بنده با کمال میل ادامه ای را که خودم داده ام حذف خواهم کرد . پس امیدوارم با این شرایط واین نوع ادامه کنار بیایید بعد از چند سال توقف داستان یه تنوعی هم میشه .چه اشکالی داره قرآن که غلط نمیشه .ممنونم از دقت و توجه شما . شاد و خندان باشید ...ایرانی

ایرانی گفت...

دلفین عزیزم ما به دیدن پیام و نظرات همه شما چه پسر و چه دختر شاد میشیم . مثلا تو الان واسه ما عمو شادی هستی . گذشته از اینا خود خواننده ها باید بدونن که این مجموعه متعلق به خودشونه هر چه بیشتر نظر بدن و همکاری کنن در ارائه آثار بهتر از سوی ما موثر تره . البته در این که جنس مونث نسبت به این سایت خیلی کم لطفه شکی درش نیست ولی با این حال من وظیفه خودمو انجام میدم . به امید این که شادی های ما بیشتر شه تا ما شاد و شاد و شاد تر به کارمون ادامه بدیم . اینم یه عبارت شادی بود با کلی ایهام . شادباشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر