ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

با اجازه خانوم معلم

فوق لیسانسمو در رشته نرم افزاری کامپیوتر گرفته بودم و استاد دانشگاه شده بودم . سی و دو سالم بود و هنوزاز دواج نکرده بودم . البته چند سال می شد که تدریس می کردم . اون روزواسه یه سری از فر هنگیان و معلمین یه آموزش ضمن خدمت گذاشته بودند و من باید می رفتم به اونا آموزش می دادم . راستش قرار بود سیستم تمام مدارس کامپیوتری بشه و در در جه اول مسئولین باید آموزش می دیدند . یعنی مدیران و معاونین مدرسه و یه سری افراد به تشخیص اداره آموزش و پرورش محل . یه چند هفته ای رو باید رو اونا کار می کردم . سیستم اداری هم قرار بود متحول شه . سال 75 بود ... زود تر از دانشجوهام که بیشترشون ازم بزرگتر بودند و تقریبا همه شون در دارابودن شغل دولتی از من سابقه دار تر بودن وارد کلاس شدم . یه لحظه که لیست اسامی رو بر رسی می کردم چشمم خورد به اسم زیبا خجسته .. دچار لرزش خاصی شدم . یه هیجانی که نمی دونم چه جوری بیانش کنم . درست مثل این که آدم یه گمشده ای رو پس از سالها پیدا می کنه . یعنی این زیبا همون زیباست ؟/؟ همون معلم مدرسه راهنمایی من ؟/؟  معلم درس حرفه و فن . ؟/؟  شاید یه زیبا دیگه باشه . درست بیست سال از اون روزا می گذشت ... دل تو دلم نبود . دانشجوها  خانوم معلمها همه اومدند . زیبا با چادر سیاه و مقنعه خودشو پیچونده بود و وارد کلاس شد . خودش بود . با این که چهره زیباشو تو ویترین سیاه مخفی کرده بود ولی هنوز همون زیبایی رو داشت . من هنوز اونو زیبا می دیدم . اون همیشه بت من بود . بت رویاهام . بت آرزوهام . بت  خاطرات دوران نوجوانی ام . سال 53 بود . چهار سال قبل از تغییر رژیم شاهنشاهی . اون روزا خیلی از معلمای زن بدون روسری و با حجابی ضعیف به مدرسه میومدن . از این گیر دادنها خبری نبود . منم یه جوون خجالتی و تازه به سن بلوغ رسیده و خانوم خجسته هم با چهره ای زیبا صورتی سرخ و سفید موهایی بلوند و چشمانی سبز, شده زیبا تر از ونوس دل بچه هایی رو که تازه تکلیف شده بودند برده بود . وقتی از کنار میز بچه ها رد می شد پشت سری ها خودکار رو میذاشتن لای موهای صاف و اتو کشیده اش و چند سانتی حرکتش می دادند . او یا متوجه می شد و به روشون نمی آورد و یا چیزی نمی گفت ولی با این که خیلی مهربون بود همه ازش حساب می بردند . مثل اسمش زیبا بود . من شاگرد اول کلاسش بودم . به من احترام خاصی میذاشت . بچه ها به یاد اون و این که لختش کرده و دارن می کننش می رفتن دستشویی و جلق می زدن . اون فقط ده سال از ما بزرگتر بود . 22 سالش بود . درس حرفه و فن به صورت تئوری بود و عملی . یه روز که رفته بودیم کار گاه و برای درس عملی باید نجاری می کردیم من که زیاد تو مسائل فنی مهارتی نداشتم واونایی که تو امتحان بهشون تقلب می دادم اینجا رو میومدن کمکم .  از گروه جدا شدم و رفتم رو صندلی میز دراز کار گاه نشستم . اون طرف میز هم خانم خجسته نشسته بود . عرض میز زیاد بود و قد میز هم طوری بود که راحت می شد لاپای خانوم معلمو دید زد . خانوم خوشگله مینی ژوپ پوشیده بود و پاهاشو هم طوری به دو طرف باز کرده بود که شورت سفیدش کاملا مشخص بود . پاهای لخت و دامن خیلی کوتاه و شورت سفیدش کیرمو شق کرده بود . یه دگرگونی عجیبی در من به وجود اومده بود . دلم می خواست برم دستشویی جق بزنم ولی نمی خواستم اون لحظه رو از دست بدم . دوست داشتم دنیارو بدم و اونو در آغوشم داشته باشم بذارم تو کونش آبمو روش خالی کنم . اون پاهای خوشگل و خوش تراششو ببوسم . چرا چرا پاهاشو این قدر راحت به دو طرف باز کرده . یعنی نمی دونه چه طور دل ما رو به آتیش می کشونه ؟/؟ ناگهان صدام کرد -آقای تابان !آقای تابان !شما کارتون تموم شد ؟/؟ بیایین کارتون دارم .. اوخ خدای من این کیرمو چیکار کنم رنگم پریده بود . هرچی حواسمو بردم جای دیگه نشد که نشد . میخواستم معطل کنم فایده ای نداشت با همون کیر باد کرده از جام بلند شدم فقط دستمو از آرنج خم کرده گذاشتم رو اون ناحیه و اونم یه نگاهی به اون مسیر انداخت و چیزی نگفت .. اصلا دیگه متوجه حرفاش نبودم و حالمم خوب نبود . یه روز دیگه تو کلاس اون دیگه بر نامه عمومی بود یه جوراب استارلایت رنگ پا داشت که بازم با همون شورت سفید اومده بود . مثل این که عاشق شورت سفید بود . دوست داشتم اون شورتو بگیرم و گازش بزنم و یه بار با جوراب مشکی توری که پاهاشو نشون می داد و بازم با شورت سفید دل من و همه بچه ها رو برد . اون سه سال معلم ما بود و هر سه سال من شاگرد اولش بودم . یکی دو تا از بچه ها به جرم جسارت به اون و انگولک کردنش تنبیه شدند و بعد از اون یه خورده بیشتر رعایت می کرد ولی من هیچوقت اون روزای پر تنشی رو که نمی تونستم جز با جلق زدن خودمو تسکین بدم از یاد نمی بردم . ... ....کلاس شروع شد و من به همه خیر مقدم گفتم ولی شخصا رفتم بالا سر خانوم خجسته .. یه لحظه بهم نگاه کرد یه جوری شد .دیدم منو شناخته .. -آقای تابان ؟/؟ به زور جلو اشکامو می گرفتم .. شاید اونم یه حالتی مثل حال منو داشت ولی به خودش مسلط تر بود . -چقدر خوشحالم که تو رو اینجا می بینم . حالا تو استاد منی -چوبکاری می فر مایید . من همیشه همون دانش آموز شمام همونی که خیلی چیزا از شما یاد گرفته . همونی که براش خیلی زحمتا کشیدی . احساس غرور می کرد اینو تو چهره اش می خوندم . غرور پیش بقیه دانشجوها . از این که این استاد روزی شاگرد اون بوده و منم سعی می کردم طوری رفتار کنم که فروتنی رو حفظ کرده باشم . کلاس تموم شد و دلم می خواست بیشتر باهاش باشم . بیشتر باهاش حرف بزنم و درددل کنم و از این سالها بگم . وقتی شنیدم ماشینش تعمیرگاهه خیلی خوشحال شدم که می تونم برسونمش . خونه اش اون طرف شهر بود . سوار شدیم تا اونو برسونم خونه شون . به محض این که سوار شد نیمی از حجابشو کم کرد و زیباییهاشو بیشتر تو دید گذاشت . شاید می خواست پیش شاگرد قدیم و استاد جدیدش کم نیاره . توراه خیلی حرفا زدیم . از زندگیش می گفت . از این که شوهرش به خاطر یه زن دیگه اونو گذاشته رفته زنه اصلا خوشگلی هم نداره و فقط ده سالی ازش جوونتره . یه دختر هم داره که دانشجوی یه شهر دیگه هست و فعلا تنها زندگی می کنه و اونم یعنی  زیبا خانم معلم من از شوهرش تقاضای طلاق کرده . دلم واسش سوخت . خیلی خانوم بود خیلی مودب و مهربون . حالا یه خورده نسبت به ما تازه جوونا بی خیال بود و اون موقع همین هم بود ولی حالا هم که می دیدم یه خورده بی شیله پیله بود . ازم دعوت کرد که برم خونه شون یه نوشیدنی بخورم . منم دعوتشو قبول کردم -بهمن جان دیگه ازمن گذشته که بخوام یه سری درسای تئوری تو کله ام جا بدم -خانوم معلم  الان همه جا داره کامپیوتری میشه و ما نباید از پیشرفتهای روز عقب بمونیم و شما اگه میخواین یه مدیر فعال بشین باید به همه این امور تسلط داشته باشین که از قافله عقب نمونین . ببینین فکر قبولی تئوری نباشین . من بهتون نمره میدم . اصلا نمیخوای لای کتابو باز کنی فقط اگه تو خونه کامپیوتر داشته باشی یه سری اصول کارو به صورت عملی یادت میدم که در محیط کاری از بقیه عقب نمونی -استاد منو شرمنده می کنی . خیلی ازت ممنون میشم . اصولا درس خوندن و یا یه کاری اگه برای نمره نباشه آدم خیلی بهتر می تونه آموزش ببینه . هرچی هم حق الزحمه شما باشه بهتون میدم -دیگه این حرفا رو نزنین خانوم معلم . دیدار شما واسم یه افتخاره -ازکی می تونیم این آموزشو شروع کنیم -ازهمین حالا .. -باشه من برم اون طرف میززینا رو مرتب کنم . چند دقیقه معطل کرد و بر گشت . وقتی که اومد با یه چهره و هیکلی بر گشته بود که زیباتر از هر زیبا و پری تر از هر پری شده بود . زیبا تر از اون روزایی که برای اولین بار تو مدرسه دیده بودمش و آرزوی دست یابی به اونو داشتم .. دامن کوتاه چرم به رنگ سفید و یه بلوز جیگری .. دهنم آب افتاد یعنی اون شورت سفید مورد علاقه منم پوشیده ؟/؟ معلوم نبود چی دارم میگم -بهمن جان تو همش به من میگی خانوم معلم . من خوشم میاد یاد جوونی هام میفتم . -حالا هم خیلی جوون و خوشگلین . -مثل اون روزا ؟/؟ -آره مثل همون روزا -ای شیطون . پس تو هم مثل خیلی ها چشم چرونی می کردی . بازم صورتم مثل همون وقتا که بچه محصل بودم سرخ شده بود .-بهمن جان خجالت کشیدی ؟/؟ وقتی که این جوری دچار شرم میشی خیلی خوش تیپ میشی . می دونی منو یاد چی میندازی ؟/؟  یاد چه روزی ؟/؟ اون روزی که نشسته بودیم تو کار گاه و تو سرت رفته بود زیر میز .. دیگه این بار واقعا دچار لرزش و خجالت شده بودم . یعنی اون همه چی رو فهمیده بود ؟/؟  پس از بیست سال چرا باید این همه سختم باشه . -متوجه نمیشم چی می فرمایید . -اون روز دلم واست خیلی سوخت ولی حالا که واسه خودت مردی شدی حتما متوجه شدی که اون روزا واقعا روزای بحرانی واسه هر جوونیه .. دلم میخواست بهش بگم که خانوم معلم چی میشه که امروز هم دلت واسم بسوزه و این دلسوزی خودتو یه جوری نشون بدی ؟/؟ -بهمن تو با این که خیلی بزرگ شدی ولی همون دوست داشتنی اون روزایی . دلم میخواست یه پسری مثل تو داشته باشم ولی خدا بهم نداد . تو دلم می گفتم کاش می گفت یه شوهری ... نمی دونم چرا با این که ده سال ازم بزرگتر بود و یه دخترهم داشت بازم حاضر بودم بگیرمش ولی از این فکر خودم خنده ام گرفت که به خاطر پیوند با خاطره ها و گذشته ها حاضرم هر کاری بکنم . -ببینم استاد ما اینجا تو خونه خودمون هم میز داریما . اگه دوست داشته باشی می تونیم اون روزو دوباره باز سازیش کنیم . چی میگی ؟/؟ یاد خاطره ها میفتیم .. من میرم  یه طرف میز و تو هم طرف دیگه اش .. اگه سختته من نگاتم نمی کنم .. وای که این زیبا چه آتیشپاره ای بود . چطور شوهره دلش اومد ولش کنه . -استاد یه چیزی بگو . این قدر به خودت نپیچ . سخت نگیر . این همه دختر جوون و خوشگل آرزوشونه که با تو باشن . ولی من تو چشات می بینم که انگاری عاشق خانوم معلمتی ؟/؟ -با صدایی لرزون گفتم این ناراحتت می کنه ؟/؟ -واسه چی به خودم می بالم که هنوزم جوونم و خاطر خواه دارم . یکی که منو به گذشته ام پیوند میده و کاش که حداقل ده سال بزرگتر بود یا من ده سال کوچیکتربودم -شاید اون وقت این خاطره ها رو با هم نداشتیم . رفت اون طرف میز نشست . -بیا دیگه .. منم رفتم اون طرف . -دیگه منو به اسم کوچیکم صدا کن بهمن . ما که الان تو کلاس درس نیستیم .. یه خورده شجاع تر شدم . این بازی که اون باهام راه انداخته بود داشت درمانم می کرد . حقا که باید روان شناس می شد و این جوری خجالت منو آب می کرد ولی خودش هم نیاز داشت . با این حال سختم بود .. -زیبا زیبا جون -جون دل بهمن خوش تیپ من -شورتت سفیده ؟/؟ -قربونت تو هم مثل من از شورت سفید خوشت میاد ؟/؟ واسه این که بهداشتی تره همیشه شورت سفید می پوشم . ولی امروزو دیگه نمی دونم ببینم با چشای خوشگلت چی می بینی ؟/؟ دیدم نگاش به منه .هر چند می خواستم سرمو بذارم زیر میز واون وقت فرقی نمی کرد که چشاش کجا رو ببینه . حالت بدنش طوری بود که نشون می داد پاهاشو باز کرده . بالاخره شادوماد رضایت داد که سرشو اون زیر خم کنه . پاهای لخت و دامن چرم سفیدش و اون وسط وااااایییییی جااااااان شورت سفیدش با این که در محاصره دامن سفید بود بازم بهم چشمک می زد . کیرم شق شده بود . به یاد اون روز ها افتاده بودم . هر چند در این سالها فقط چند تا زن هر جایی رو گاییده بودم و روم نمی شد دنبال یه اختصاصی برم ولی این هیجان داشت منو می کشت . بااین که زیبا منو نمی دید ولی پاهاشو طوری به طرف کیرم هدف گرفت که با همون ضربه اول  کف پا یا همون دمپایی رو روش قرار داد و صدای ناله هوس منو در آورد .. -خوشم میاد خوشم میاد معلم به استاد خودش حال میده . زبونم بند اومده بود . خیلی چیزا دلم می خواست . یه خورده زیر میز خم تر شدم و دمپایی رو فرشی اونو گذاشتم تو دهنم و شروع کردم به لیس زدن . -آهههههه نههههههه بهههههمن چیکار می کنی .. بکن بکن .. داری یواش یواش یاد می گیری .. باید همه کارات استادانه باشه .. بیست فقط این نیست که من تو درسا بهت نمره بدم ... پس از این که اون یکی دمپایی شو هم لیسیدم از همون زیر میز انگشتای پاشو گذاشتم تو دهنم و یکی یکی اونا رو میک می زدم . دستشو گذاشت لای شورتش و با کوسش ور می رفت . اوووخخخخخخ جووووووون . عزیززززززم .عزیزم کوسسسسسم وایییییی بهمن شورت سفید داره خیس میشه .. اگه می خوای عوضش کنم ولی بازم میشه ... نمی تونستم حرف بزنم . مزه مزه گیران به سوی بالای پای زیبا می رفتم . وقتی به زانوهای خوش تراشش رسیدم درسته اونو گذاشتم تو دهنم . یعنی به نوبت . چه پوست نرمی . چه ساق پاهایی .. اووووفففففف اصلا نشون نمی داد که چهل سالو رد کرده باشه . رون پاهاشو بگو . گوشتالو و خوشبو و داغ . صورتمو بهش چسبوندم و مثل بچه ای که سرشو میذاره رو پاهای مادرش از بغل لیسش می زدم و رسیدم به اون قسمتی که کانون آرزوهام بود . نقطه اوج رویاهام بود . رسیدن به اون قله خوشبختیم بود . خیلی باحال تر از اونی بود که فکرشو می کردم . یعنی شورت سفیدو می گم . یه شورت پارچه ای نازک . از همون پایین گاز زدن و مکیدن شورتو شروع کردم . زیبا سرش رو میز بود وقتی کناره های شورتشو گذاشتم تو دهنم و اونو می جویدم ناله می کرد و می گفت اون داخلشم بخور روی کوسم . کناره هاشو میک بزن لیس بزن .. جفت دستاشو گذاشت رو سرم و منو به لاپاش محکم فشار می داد . صورتم و بینی ام به کوس خیسش چسبید . من قصد داشتم یه حال درست و حسابی با هاش بکنم و نرم نرم کارامو انجام بدم ولی خانوم معلم زیبا آتیشش خیلی تند بود . اون قسمتی از شورتو که روی کوس قرار داشت بیشتر لیسش می زدم و کوس و شورتو با هم گذاشتم تو دهنم .. -اووووهههههه بهمن بهمن می دونی چیکار کنی تو سوپر بیستی .. همش اون حرف می زد و من عمل می کردم . راستش نمی دونستم چی باید بگم هنوز تو همون حس و حال خجالتی بودن گذشته ها بودم . شورتو از پاش در آورده و اونو بوکردم و یه سره گذاشتمش تو دهنم و پس از این که چند دقیقه ای تو دهنم جویدمش و باهاش حال کردم به اصرار و عجله زیبا اونو از دهنم در آورده و رفتم این بار زیر شورتو میک بزنم . اوخ چه کوسی . با این که  اهل فن نبودم ولی می دونستم از از اون کوس های بی نظیره . با سر داشتم می رفتم تو کوسش . نمی دونم چرا هنوز روشو نداشتم که چش تو چش زیبا این کارو بکنم ولی این طلسم هم شکست . صندلی وارو شد و من از زیر میز افتادم رو زیبا و صندلی هم زیر کمر خانوم معلم قرار داشت .-چه با احساس بهمن چقدر این حالتا تو دوست دارم -ببینم نمی خوای این احساس و هوس خودتو بیان کنی .. گفتم بهتره منم شجاع شم -چرا زیبا جون ولی دهنم بسته . سرمو که بالا آوردم چشام افتاد تو چشاش . نگاهش خالصانه بود و منم خالصانه نگاش می کردم . دوست داشتم ببوسمش ولی طوری از بهداشت گفته بود که گفتم شاید سختش باشه که لبای کوس مالیده رو مماس لباش کنم ولی دیدم خانوم معلم خودش دستاشو دور کمرم حلقه زد و با این که کمرش اون زیر درد گرفته بود و وسط صندلی به شکم من فشار می آورد و پاهام رفته بود هوا ولی لباشو رو لبام قرار داد .. پاشدیم رفتیم رو تخت . لباسامو یکی یکی از تن خارج کرد و یه نگاهی بهم انداخت که معنی شو فهمیدم . سه سال معلم من بود . می دونستم ازم می خواد که من یه چیزی یاد بگیرم . دامنشو که بالا داده بودم از پاش در آوردم و دگمه های بلوزشو باز کرده و قبل از این که سوتینشو باز کنم اونو به طرف پایین کشیده و سینه هاشو میک زدم . از حال رفته بود . از اون چه که من و اونو پوشش می داد فقط یه شورت پام باقی مونده بود که همونو هم از پام در آورد و کیر منو گذاشت تو دهنش . کیر شق شده من دیگه به حداکثر رشدش رسیده بود . حدود 17 سانتی می شد ولی چشای زیبا گرد شده بود .  چقدر خوب ساک می زد . چقدر حال می کردم . نه  نباید تو دهنش بریزه . اون حتما بدش میاد . از بهداشت می گفت ولی چشامو بسته بودم و حس می کردم دارم خواب می بینم دیگه به هیچی فکر نمی کردم . کیر من تو دهن خانم معلم بود . یعنی باورم شه که این قدر بزرگ شدم که دارم با خانم معلم خودم حال می کنم ؟/؟  در عالم آرامش فقط حس می کردم که یه چیزی از من داره می ریزه به یه محیط بسته و متحرک . آبم  تو دهن زیبا خالی می شد و اونم همین جوری کیرمو میک می زد . آبمو می خورد و باهاش حال می کرد . سیستم عصبی من تنظیم شده بود . یه دقیقه ای دست نگه داشت . کیرم هنوز تو دهنش بود دوباره ساک زدنو شروع کرد تا کیر دوباره شق شد . کیرو از دهنش در آورد پاهاشو به دوطرف باز کرده طاقباز دراز کشید . علامت داده بود که کیرمو فرو کنم تو کوسش . بااین که می دونستم تمام راهها به رم ختم میشه ولی یه استرس خاصی داشتم . چقدر این زیبا دوستم داشت . چقدر بزرگ شدن دوست داشتنیه و به جایی رسیدن . رو خانوم معلم منطبق شدم . با نگام داشتم بهش می گفتم که چقدر دوستش دارم . سینه ها ی نوک تیز شده شو میک زدم و کیرمو به وسط کوسش مالیدم . گونه هاش طوری شده بود که با ترکیب چشاش و نگاش نشون می داد که داره التماس می کنه که اونو بگام کیرمو فرو کنم تو کوسش . -بهمن .. استاد .. خواهشششش می کنم .. کوسسسسسم داره میسسسسوززززززه . پس این کییییییررررت کوشششش ؟/؟ لحظه نهایی فرا رسیده بود . توپ باید از خط دروازه می گذشت .. -خانوم معلم اجازه هست ؟/؟ -اوهههه استاد شما صاحب اختیارید  قابل شما رو نداره .. طوری کیرمو فرو کردم تو کوس زیبا که یک لحظه لبام رفت رو پیشونی اون و در جا ماچش کردم . چقدر داغ و تنگ و چسبون و لذت بخش بود . با نیروی جوونی و هوس خودم کیرمو محکم به ته کوس زیبا فرستاده و می کشیدمش بیرون . اون دیگه نایی نداشت . حنجره ای واسش نمونده بود تا فریاد بکشه . لباشو بستم تا دیگه بیشتر از این اذیت نشه . من داشتم خانوم معلم خودمو می گاییدم . به آرزوم رسیده بودم . اون زیر کیر من بود و برام فرقی نمی کرد که ده سال ازم بزرگتره . چشای خوشگلشو وقتی خمار می دیدم و از این که دارم بهش حال میدم لذتم از مرز بی نهایت هم عبور می کرد . یک آن خودشو ازم جدا کرد و اومد رو من سوار شد . کف دستاشو گذاشت زمین و کوسشو محکم به سر کیرم میزد . این جوری واسش خستگی داشت ولی هر جوری که دوست داشت به کوسش حال می داد . زیبا با چند بار گردش رو کیر من به ار گاسم رسید و منم از اونجایی  که در اوایل سکس بهم گفته بود که فشار های عصبی و ناملایمات زندگی اونو یائسه زود رس کرده ازش خواستم که قمبل کنه تا با لذت تماشای کون قشنگش تو کوسش آب بریزم . سوراخ کون ناز ش بهم چشمک می زد . می دونستم که به اونشم می رسم . دلم نمیومد که به این زودی کوسشو پر از آب کیرم بکنم ومی دونم اونم دوست داشت که سکس ما دوام بیشتری داشته باشه . در همین لحظه موبایلش زنگ خورد ..-وااااییییی زیناست . دخترمه تا یه ساعت دیگه اینجاست .. منم دیگه معطل نکرده با چند تا ضربه دیگه آبمو ریختم تو کوسش . کمک کردم خونه رو مرتب کردیم و مدارک سکسو محو کردیم  .....ساعتی بعد زینا اومد وقتی دیدمش دچار لرزش خاص دیگه ای شدم . 22 سالش بود . با زمانی که زیبا 22 ساله بود مو نمی زد . نمی تونستم جلو این لرزشمو بگیرم . مادر و دختر این قدر به هم شبیه ؟/؟ قد و قامت و چشم و ابرو و صورت و بینی و حتی وقتی هم که می خندید دندوناش عین دندونای مامانش بود . زیبا همه ماجرای آشنایی قدیمی من و خودشو واسه زینا تعریف کرد و اینو هم گفت که فعلا من استاد اونم .  زیبا منو کشید یه گوشه ای و گفت  دوست داری دامادم بشی ؟/؟ غافلگیر شده بودم .. ولی می دونستم جوابم چیه .-دختر خوب و ماهیه . اونم شورت سفید می پوشه . -باعث افتخار منه که  معلم من بشه مادر زنم -ومنم افتخار می کنم که استادم بشه دامادم -ولی اگه زینا دوست پسر داشته باشه چی ؟/؟ تازه من ده سال ازش بزرگترم .-من دخترمو خوب می شناسم . از بیشتر مردا خوشش نمیاد میگه اونا هیزن یعنی با کسی گرم نمی گیره ولی یه حالتی در تو وجود داشت که اونو به خودش جذب کرد .. تو کاریت نباشه فقط گوش کن ببین من چه جوری باهاش حرف می زنم . من تو یکی از این اتاقا نشسته بودم و مادر و دختر هم دراتاقی دیگر . زیبا بهم یاد داده بود کجا وایسم که بهتر بشنوم .. واما حرفای اونا -زینا جان همه این چیزایی که در مورد استاد یا همون مهندس نرم افزاری گفتم خب درسته ولی یه نکته دیگه ای رو نگفتم که اون از تو خوشش اومده و اومده خواستگاری -ولی مامان ما که تا حالا همدیگه رو ندیده بودیم .. راستش اون تو رو دیده . یه بار که با خودم ماشین نبرده بودم تصادفی منو دیده و وقتی هم که منو رسونده اومدی دم در و تو رو دیده و از تو در مورد من یه چیزایی پرسیده -خب مامان چیز بدی که در مورد من نگفتی ؟/؟ -نه ولی گفتم در مورد این که دوست پسر داره یا نه  چیزی نمی تونم بگم -مامان توکه می دونی من اهل این چیزا نیستم -پس موافقی ؟/؟ -باید فکر کنم . تو تاییدش می کنی ؟/؟ -بیشتر از خودم -به نظر جوون بدی نمیاد مامان معتاد نباشه ؟/؟ -دیوونه شدی دختر . قیافه اش داد می زنه که از بوی سیگار فراریه .-مامان من میخوام درسمو ادامه بدم -اون راضیه .چی میگی .-حالا تا بعد ولی به مامان جون خوشگلم که نه نمی تونم بگم . زیبا بر گشت طرف من و گفت دیگه تموم شد .شادوماد مبارکه -ببین زیبا جون هرچی گفتی گفتم چشم ! هرچی بگی میگم چشم !  ولی منم یه شرط دارم -بگو چیه داماد گلم که از هیجان لحظه های با تو بودن همین الان داغ کردم .. -اگه میخوای که من دامادت بشم باید بهم قول بدی که همیشه شورت سفید پات کنی -باشه عزیزم با آب کوسم واست امضا می کنم ... پایان .. نویسنده .. ایرانی 

6 نظرات:

دلفین گفت...

دمت گرم نویسنده بزرگ

ناشناس گفت...

بعنوان یک داستان به سبک هندی زیبا بود.

ایرانی گفت...

درود بر دلفین ! همراه و اندیشمند بزرگ ...ایرانی

ایرانی گفت...

با سپاس از تو آشنای عزیز و با محبتم !منتظر پیامهای دیگرت هستم. شادکام باشی ...ایرانی

ناشناس گفت...

ایرانی جون سنگ تمام گذاشتی .فدات فردین

ایرانی گفت...

متشکرم فردین جان .شاد باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر