ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

فقط یک مرد 32

از بس هیجان زده شده بودم و فریاد کشیدم مونا سر و کله اش پیدا شد . با این که کلی از فامیلای زن اون و شوهرشو گاییده بودم و تو کوسشون آب ریخته بودم ولی از این که می دید با دیدن افسانه به وجد اومده و هیجان زده شدم حسادت می کرد .  به خصوص این که فهمید اون بار داره و ظاهرا این اولین موردی بود که من مطلع شدم که کارم موفقیت آمیز بوده . صدای تلویزیونو بلند تر کرده تا حرفای افسانه رو گوش کنم . یکی که قیافه اش شبیه به اطلاعاتیها بود ازش می پرسید راستشو بگو با کوروش چیکار کردی ؟/؟ امنیت دنیا در خطره الان روسای جمهور و رهبران خیلی از کشور های دنیا هرروز دارن تماس می گیرن . ما با امریکا این شیطان بزرگ قرار داد بستیم . نخست وزیر اسرائیل  هرروز داره به امریکا زنگ می زنه و دنبال کیر کوروش می گرده . همش تقصیر توست . شکم خودتو بالا آوردی و معلوم نیست سر کوروشو کجا زیر آب کردی . بچه رو که دنیا آوردی فوری اعدامت می کنیم . -به خدا من گناهی ندارم . تقصیر من نیست . من در ربوده شد ن کوروش آریایی نقشی نداشتم . من وقتی که ازش جدا شدم اون رفت توالت و دیگه خبر ندارم چی شد . من اگه میخواستم بدزدمش خب همراه آدم دزدا می رفتم . دیگه واسه چی خودمو آفتابی می کردم . -تو یه مار مولکی هستی که شما خبر نگا را رو فقط ما می شناسیم . حقته که بری خیابون ما یه گلوله بزنیم به قلبت  .همونجوری که مونا رو کشتیم -مونا نه . ندا ... افسانه اشک می ریخت و غصه بچه شو می خورد . منم که احساس پدری رو داشتم که انگار اون تنها بچه ایه که تو شکمش کاشتم خیلی عصبانی و در حالی که بغض گلومو گرفته بود از جام پا شدم -همین الان میرم خودمو معرفی می کنم . -نه کوروش زوده . بیا یه سرویس دیگه با هم بر نامه بریم بعد . -مونا اگه دوست داری منو تحویل بده جایزه مو بگیر -برام جایزه ارزشی نداره مهم خودتو هستی . تازه من اگه پول بیاد دستم این شوهرم ولخرجی می کنه . بهتره یه فکر درست و حسابی بکنیم که چه جوری پیش ببریم . کوسشو گذاشت رو کیرم و هر جوری که دلش می خواست باهاش حال می کرد و من در فکر افسانه ای بودم که تو زندان بود .دلم واسش گرفته بود . مادر بچه ام به خاطر من افتاده بود زندان . و من بی خیال داشتم یه کوس دیگه رو می کردم . کوروش خاک بر سر بی غیرتت کنن . تو هم اسم خودتو میذاری ایرانی ؟/؟ مونا بهم قول داد که فردا منو به یه جایی برسونه که بتونم نهایت استفاده مالی رو برده و از طرفی مشکل افسانه رو هم حل کنم . بیست , بیست و پنج تا کانال ایرانی رو که مرکزش در لس آنجلس بود بررسی کردم . می خواستم برم تو یکی از این تلویزیون ها خودمو معرفی کنم و یه جوری جایزه شو هم قسمت کنیم . دلم یه خورده واسه این سیاهپوستای امریکا و کارتن خوابها می سوخت . دوست داشتم یه خورده به این کودکان بی سر پرست هم کمک کنم ولی ظاهرا دیگه کودک بی سر پرستی تو دنیا نداشتیم . همه خونواده دار شده بودند و دیگه بی پناه دیگه ای نداشتیم . جز همین آدم بزرگایی که گوشه کنارای خیابون می خوابیدند و یا بد بختای دیگه . ظاهرا یه کاری واسه شوهر مونا پیش اومده بود و اون شب نیومد . مونا  پدر منو در آورد ولی در عوض خیلی از تلویزیونها رو بررسی کردیم و گفت به نظرم اگه بری از این تلویزیون خودتو معرفی کنی بهتره .. -این کیه من نمی شناسمش . ولی خیلی قشنگ صحبت می کنه . یه شباهت مختصری هم با علی پروین خودمون داره -بابا این اسمش حمید شب خیزه . یه کانال تلویزیونی غیر سیاسی داره .. بقیه یعنی غیر سیاسی ها از صبح تا شب نشستن دارن یک کلاغ چهل کلاغ میکنن . ازبرکت وجود همینا بود که ما به جام جهانی 2002 کره و ژاپن نرفتیم و دستور دادن که از بحرین ببازیم . از بس شلوغش کردند . خودشون که هیچ پخی نبودند و همش می گفتن برید بزنید بگیرید وقتی پیروز شدین و دارین جشن می گیرین حمله کنید .. هروقت هم که موفق شدین ما خبر دارمیشیم قدم رنجه می کنیم از سوراخ موش میاییم بیرون . از این حرفای مفت و بچه گونه زدند و فکر کردند شهر شهر هرته .. از این خبرا هم نبود ولی هیچی نمی دونی چقدر حالم گرفته شد که عمدا به بحرین باختیم . خیلی گریه کردم وقتی که دیدم عرب ها و عرب صفت ها دارن به ریش ما می خندن . فکر کردن راستی راستی تو زمین ما رو شکست دادن .. .در هر حال دیدم بد چیزی نمیگه .. البته این حمید خان ما هم با این که مثل هر آدم دیگه ای تو دنیا پول دوسته ولی همون چند ساعتی که بر نامه شو دیدم فهمیدم خیلی زحمتکشه .. آخه همون که آدمو شاد می کنه و ترانه میذاره این خودش دیگه یه نوع دهن کجیه به مخالفین شادی و خنده دیگه . مرده باد زنده باد گفتن بقیه اون ور آب تا حالا چه خاصیتی داشته که از این به بعد داشته باشه و فعلا هم که همه مردا از کار افتادن . روز بعدش من یه تغییراتی در قیافه خودم به وجود آوردم و پاشدیم رفتیم محل استودیو .. حمید شب خیز که مدیر تلویزیون ایران بود اول باورش نمی شد . قرارو بر این گذاشتیم که فعلا جریان بین خودمون بمونه . اون بیست میلیون دلار جایزه هم به من برسه در عوض حمید با اون حمایت کننده های مالی خودش در دبی تماس بگیره و بهشون جریانو یه جوری برسونه که با من یه مصاحبه مطبوعاتی و یه چیزی تو همین مایه ها داره . قربونش برم این حمید خان ما هم که هر  بعد از هر ده دقیقه بر نامه یه نیم ساعت تبلیغات میذاره و می تونه کلی پول به جیب بزنه . شب خیز یه خورده از دولت امریکا می ترسید . دستمو گذاشتم رو کیرم و گفتم تا این سر بلنده امریکا سرش خوابیده هست . امریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند . منو داری غم نداشته باش . مونا بهم گفت این حمید خان آدم پاک و مهربونیه ولی خیلی هم زرنگه . حداقل بیشتر از اون پولی که تو گیرت میاد اون از تبلیغات می زنه به جیب . . حسابی ازم پذیرایی کردند ویواش یواش دنیا داشت خبر دار می شد که من رفتم تو کانال تلویزیون ایران یا ایران تی وی . مونا راست می گفت . شاید در آمد تلویزیون ایران از چند صد میلیون دلار هم تجاوز می کرد . چون حق پخش مصاحبه با منو می خواست به تمام شبکه های تلویزیونی دنیا بفروشه و پول تبلیغات هم که جای خود داشت . بعد از اون هم باید منو تحویل دولت امریکا می داد و روز از نو روزی از نو. پذیرایی خوبی ازم شد . از طرف دولت امریکا باهام تماس گرفتند و شرایطمو اعلام کردم . اینو هم ازشون خواستم که به دولت ایران فشار بیارن از اون فشارایی که همیشه میارن و خودشون واردن که افسانه رو آزاد کنند . خودمم مستقیما با دولت ایران تماس گرفتم -تا مادر بچه منو آزاد نکنین امکان نداره کیرمو تو کوس هیچ امریکایی و یا آدم دیگه ای فرو کنم . حواستون باشه . من باید با افسانه تلفنی حرف بزنم . کاری به روزشون آوردم که فوری افسانه خوشگله منو آزاد کردند وتلفنی با هم صحبت کردیم . تو نگو در حال صحبت ما رو ایر بودیم و خبر نداشتیم . -از اون طرف هم افسانه در یه محیطی بود که اونم به یه صورتی بر نامه اش داشت پخش مستقیم می شد -افسان جون چه طوری . کوچولو حالش خوبه ؟/؟ -کجا بودی کوروش . نمی دونی چقدر اذیت شدم . سرمو برگردوندم دیدم حمید شب خیز و مونا اونجا نشستند حالا ما یعنی من و افسانه از تلویزیونی که کنار ما بود هم دیگه رو می دیدیم ولی نمی دونستیم که داریم پخش مستقیم میشیم . دستمو گذاشتم جلو دهنم و یواش گفتم بالاخره کیرم کار خودشو کرد -اوخ چه کاری کوروش خداکنه یه کاکل زری خوشگل باشه . ببینم اون زنه کیه همش همراهته .-هیشکی اون مدیر بر نامه هامه . تازه تو که می دونی من رسالت جهانی دارم . -ولی فعلا بابای این بچه ای هستی که تو شکمته . ببینم کجا بودی .. الان تو مصاحبه همه چی رو میگم . فقط خوب غذا بخور و استراحت کن . من اگه بتونم یه چند روزی رو مرخصی بگیرم بیام ایران بد نیست . -نامرد باشی اگه به من سر نزنی . -آخه -آخه نداره اگه بدونی چقدر واست عذاب کشیدم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 
 

ابزار وبمستر