ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 9

نسیم عشق خالصانه خودشو با انداختن خودش تو بغل نستوه به خوبی نشون داده بود . اون که از همه این چیزا فراری بود فکرشونمی کرد یه روزی تا این حدوابسته به یکی و عشق یکی بشه . نستوه هم دستاشو دور کمر نسیم حلقه زده بود . ولی اون دیگه دستاش ثابت نبود . کف دستاشو رو کمر نسیم حرکت می داد دلش می خواست دستاشو از زیر بلوز نسیم رد کنه و به کمر لختش برسونه . هنوز زود بود . از دوست داشتن و دوستت دارم گفتن ها بدش میومد و اعتقادی به اون نداشت . همه چی رو در کام دل گرفتن و سکس قوی یا شدید با جنس مخالف می دونست . خوب نقششو بازی می کرد . -نسیم دیوونتم . دیگه با چه زبونی بگم عاشقتم . بعضی وقتا فکر می کنم تو اصلا دل نداری . آدم بی احساسی هستی . -کی ؟/؟  من بی احساسم ؟/؟ یا تو که اصلا به دور وبرت نگاه نمی کنی . خیلی مغروری نستوه . نستوه انگشتشو گذاشت رو لب نسیم . مثلا می خواست بهش بگه که اصلا این حرفاشو قبول نداره ولی با این کارش می خواست به یه قسمت دیگه از بدن نسیم یه دستی زده باشه .. دختر اینو ندونست . در عوض از این که نستوه دلش نمی خواد که آدم مغرور و سنگدلی شناخته شه که لباشو بسته خیلی خوشحال بود . -نسیم منم دوستت دارم . هیچوقت همچین حسی رو نداشتم . این حسی رو که حالا به تو دارم . نمیگم تو اولین دختری هستی که باهاش سلام علیک می کنم و یا باهاش در مورد بعضی از مسائل روز و پیرامونم صحبت می کنم که دور وبر من دختر زیادن ولی  به عنوان فامیل یا دوست عادی .. -چی نستوه هنوز هیچی نشده داری از این حرفا می زنی ؟/؟ من که به خودم اجازه نمیدم از پسر دیگه ای پیش تو حرف بزنم و اصلا کس دیگه ای وجود نداره که بخوام حرفشو بزنم . -من که چیزی نگفتم . تو دیار ما این جور رسمه . با دوستای خانوادگیمون که می گردیم تو لواسون یا هر جای دیگه ای ,  نمی تونیم مثل مسجد پرده بزنیم و بگیم آقایون یه سمت و خانوما یه سمت دیگه ... امروز یه خورده زود اومدیم بیرون اگه موافق باشی کمی  قدم بزنیم . رفتن اون سوی رود خونه . از شیب تند بالا رفته و خودشونو به شالیزار رسوندند . یه گوشه ای در حاشیه کشتزار و در میان چند تا درخت کوتاه نشستند . نسیم غرق در لذتی روحانی به زیباییهای زندگی فکر می کرد . این که دنیا رو فقط مال خودش می دونست و شایدم مال اون کسی که در کنارش نشسته بود . -به چی فکر می کنی نسیم ؟/؟ -هیچی . به این که زندگی آدم چه زود و سریع می تونه از این رو به اون رو شه . هنوزم نمی تونم بگم عشق چیه . فقط همینو می تونم بگم که زندگیم دیگه اون حالت یکنواختی سابقو نداره . وقتی  حس می کنم که یکی هست که قلب اونم به خاطرمن بتپه می تونم ساعتها توآرامش خودم فکر کنم و با همون آرامش بخوابم . وقتی که بیدار میشم بر عکسش با نا آرامی دنبالش می گردم . می خوام بدونم که اون چیکار می کنه . چه حسی داره . دنبال چیه . نکنه یکی دیگه بیاد و بخواد اونو ازم بگیره .. -نسیم خوشگل من . تو که تازه عاشق شدی . طوری حرف می زنی که انگار چند ساله همین حس و حالو داری . هنوز یه ساعت نمیشه که جمله زیبای دوستت دارم رو از لبای خوشگلت خارج کردی . -عشق زمان و مکان نمی شناسه . نمی تونی بگی چند وقته که عاشقی .. نمی تونی بگی  در کجا ها عاشقی .. انگار که سالهاست دوستت دارم -نسیم تو که هنوز منو نمی شناسی .. -حرفات نشون میده که باید خوب باشی و عاشق خوب بودن .. عیبی نداره . اگه یکی بخواد بگه یکی دیگه رو خوب می شناسه یه حرف الکیه . فقط این خداست که همه ما رو به خوبی می شناسه . چون در درون ماست . روح ما رو به خودش چسبونده و خودشم به ما چسبیده . مثل خودت اون از همه چی باخبره وشایدم خیلی بیشتر . نسیم حرفای قشنگی می زد و نستوه به این فکر می کرد که این دختر ساده رو میشه خیلی راحت گول زد . پسر یه خورده بی پر وا تر شده بود . سر دختروگذاشت رو سینه اش و به نوازش موهای او پرداخت . نسیم نه تنها اعتراضی نکرد بلکه خوششم میومد ولی دوست نداشت که عشق اونا آلوده به هوس شه . تا اینجارو یعنی نوازش سر و موهاشو که اعصابشو آروم می کرد و می تونست بوی عشقو از دستای نستوه احساس کنه پذیرفته بود . -نستوه به چی فکر می کنی . یه چیزی فکرتو مشغول کرده -به این که دوروز دیگه وقتی که رفتیم دوری تو رو چه جوری تحمل کنم . -خب می تونیم صدای همو بشنویم . گرمی عشقو تو وجود هم احساس کنیم . اگرم کامپیوتر داشته باشی که می دونم داری می تونیم باهم چت کنیم . پیام بفرستیم . می تونیم حس کنیم که در کنار همیم . مهم دوست داشتن هم و به هم وفا دار بودن و عشقوتو وجود هم تازه نگه داشتنه . حالا یه ماه دیگه ما میاییم طرف شما . منم گاهی به بهونه نسرین و دیدن خواهرم آخر هفته هایی که اون نیاد شمال میرم تهرون . نترس ولی راستش یه خورده می ترسم که تو قالم بذاری . -اگه یه بار دیگه بگی که همچین فکری در مورد من داری راستی راستی قالت میذارم . -شوخی کردم حالا چرا این قدر خیطم می کنی چشم آبی -واسه این که این چشم آبی با تو و با چشای خوشگل تو دنیا رو یه جور دیگه ای می بینه . حس می کنه که خورشید عشق یه لبخند دیگه ای بهش می زنه .. -بازم نمی دونم این چه حسیه که من دارم نستوه ولی دلم میخواد تا آخر دنیا تو بغلت بمونم و از عشق بخونم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

4 نظرات:

دلفین گفت...

ادامه بده دادشی

ایرانی گفت...

چشم داداش خوبم . تندرست باشی ..ایرانی

علی تنها گفت...

شاید چون از اول این و نخوندم یه حس بدی دارم نسبتش.
کلا" با اسمش زیاد حال نمیکنم.

ایرانی گفت...

سلام علی جون . این داستان رو اگه از اولش بخونی بد نیست طولانی و رمانتیکش خواهم کرد. روند داستان طوریست که باید از اول بخوانی با ماجراهای خاص خودش . منظورم از آبی چشمان آبی پسر داستانه . می دونم تو رو یاد استقلالیها میندازه . منم با این که از بچگی از این تیم استقلال خوشم نمیومد و چشم باز کردم پرسپولیسی بودم ولی میگم رتگ رنگ خداست . شادکام باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر