ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

پرواز هوس 13

من و مامان از جامون بلند شدیم تا یه خورده در ساحل قدم بزنیم. اون تعصب گذشته رو دیگه نداشتم  وقتی می دیدم که دیگران چطور به کون درشت و بدن وسوسه انگیز مامان خیره شدن لذت می بردم . نه این که دوست داشته باشم که با کیانای من حال کنند که خون به پا می کردم از این نظر حال می کردم که اون بدن رخش و هوس انگیزو می دیدند ولی نمی تونستن به اون دسترسی داشته باشن و این من بودم که می تونستم این زنو این یکه تاز ساحل پا تایا رو بگام . همه با طرز خاصی بهمون نگاه می کردند . مردا انگار شده بودند چشم چرونای ایرونی چون اکثرا یه دیدی به کون بر جسته مامان مینداختند و زنا که بیشترشون چشم بادومی بودند به کیرورم کرده قایم شده داخل شلوارم نگاه می کردند . بعضی ها دست تو دست هم داشتند قدم می زدند . یه سری داشتند از هم لب می گرفتند .-کیان نکنه یه گوشه ای یکی رو ببینیم که افتاده رو یکی دیگه و داره باهاش سکس می کنه -خب بکنه چه اشکالی داره ولی نه اینجا معمولا در همین حده ممکنه اون پشت و گوشه کنارا که تو ی دید نباشه یه سری مشغول شن ولی این قدر هم ناشیانه کار نمی کنند . البته من شنیدم یه جاییه که حالا با هواپیما یا ماشینشو دقت نکردم دو سه ساعتی از اینجا فاصله داره که اونجا دیگه همه لخت مادر زاد میشن و  بقیه شم که معلوم -کیان جان این جوری که دیگه لذت و هیجانی نداره -منم باهات موافقم مامان .. رسیدیم به سایبون خودمون .. مامان موافق بود که رو زمین دراز بکشیم و به دریا و ساخل نگاه کنیم و تنمونو بسپریم به زمین . یه آبی به خودمون زدیم و دراز کشیدیم . دمر افتادیم رو شنها . مثل خیلی های دیگه . بعضی ها داشتند با هم حرف می زدند . یه مردی داشت یه زنی رو روغن مالی می کرد ولی اکثرا تو حال و هوای خودشون و در یک سکوت خاصی بودند . من و مامان که دمر شده بودیم رومونو به طرف هم بر گردوندیم . -کیان دوسم داری ؟/؟  هنوز دلتو نزدم ؟/؟ -به همین زودی کیانا ؟/؟ صبر کن پامون به ایران باز شه و دخترای وطنی رو ببینم بعد -بازم داری ازین شوخی ها باهام می کنی بد جنس .. نگات که چیز دیگه ای به من میگه . یه خورده سرمو بالا آوردم .. واییییی کون مامان زیر نور آفتاب ملایم چه برقی می زد . هنوز خیسی آب دریا روش باقی مونده بود . یه خورده هم در اثر بادی که به این خیسی می خورد قسمتی از باسن مامان یه حالت سیخی پیدا کرده بود . مثل این که دونه های شن روش پاشیده باشن . دستمو گذاشتم رو کونش -کیان بد نباشه -نه تا اینجاش بد نیست . سردت شده ؟/؟ این کونت یه حالت مور مور پیدا کرده .. دوباره خودمو صاف کرده و تو چشای خوشگل کیانا که از خوشحالی برق می زد خیره شدم .. -اصلا فکر همچین روزایی رو نمی کردم که با پسرم به اوج خوشبختی برسم . حس می کنم که چیزی بیشتر از این نمی خوام و حق ندارم که بخوام . اگه بخوام گناهه . لبمو به لباش نزدیک کرده و یه بوس سریع ازش گرفتم .. -کیان منو تشنه می کنی و خودتو ول می کنی چه اشکالی داره بیشتر منو ببوس . لباتو به لبام بچسبون . نگهش داشته باش . اون کاری رو کردم که کیانا می خواست . هستی من زندگی من همه چیز من اینومی خواست . سینه های مامان همراه با اون سوتین نازکش به زمین چسبیده بود . دستمو گذاشتم رو کمرش و با نوازش و ماساژک مخصوص حس کردم که دوباره اونو حشری کردم . چند تا زن بدون سوتین و با سینه هایی مشخص و بیرون انداخته از اونجا رد شدند -کیان می خوام یه چیزی ازت بخوام می ترسم ایراد بگیری و سرم داد بزنی -اوخ مامان آخه چرا من پسرتم کوچیکتم .. -اینا درست ولی من حالا هیچی از اینا رو احساس نمی کنم . من حالا حس می کنم دوست دختر توام همسر توام تو شوهر منی . یه شوهر قدرتمند که هر چی بگه باید گوش کنم و لذت می برم که زیر سایه قدرت تو و کیر تو هستم -حالا بگو چی می خوای مامان . -شورتو  بذار پام بمونه . می خوام اگه رضایت می دی سوتین منو باز کنی و اونجوری کمر لخت منو بیشتر و بهتر بمالی و سینه هام که چسبیده به زمینند و هر وقت دارم پا میشم دوباره اونا رو ببند که از چشم هیز مردای اینجا در امون باشه -اوه فدات بشم کیانا خوشگله من که این جور احترام منو نگه می داری و ازم حساب می بری . همین چیزاست که عشق و رابطه سکسی من و تو رو زیباتر و لطیف تر می کنه -عاشقتم کیان فقط خودتو نگیری -نه کیانای ناز من هر چی بیشتر به من محبت می کنی و خودتو در اختیار من میذاری احساس صمیمیت بیشتری می کنم . حس می کنم زندگی واسم شیرین تر میشه -پس بپا دلتو نزنه -نه عشق من کسی که طعم تلخیها رو چشیده باشه قدر شیرینی ها رو می دونه . -مگه درزندگیت تلخی چشیدی که ربطی به موضوع ما داشته باشه -نه مامان منظورم از تلخیها محرومیت از سکس و دور بودن از یه زندگیه که نمی تونستم نیاز های جنسی خودمو تامین کنم و حالا تو داری مثل همیشه به دادم می رسی و من این خوبی تو رو هیچوقت فراموش نمی کنم . -کیان این فقط یه خوبی نیست . این یه نیازه نیازی که منم بهش نیاز دارم . نیازی که داره منو می سوزونه و تو باید رو این آتیش نیاز آب بپاشونی . دیگه نتونستم تحمل کنم . سوتینشو باز کردم . دستمو گذاشتم رو کمرش . چشای پر هوسمون به هم خیره شده بود . این بار طوری لبامونو قفل کردیم و رفتیم تو حس که انگاری تودنیایی هستیم که جز من و اون هیشکی دیگه درش نیست ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

4 نظرات:

دلفین گفت...

دمت گرم دادش گلم چه حاشیه باحالی داره ادامه بده مرسی

ایرانی گفت...

متشکرم دلفین جان ! فقط دوقسمت دیگه باقی مونده و داستان جایگزین اون ماجراهای مامان زبله ...ایرانی

دلفین گفت...

پس منتظرش میمونم تا یه داستان زیبای دیگه شروع بشه دمت گرم دوست دارم دادشی

ایرانی گفت...

خوشحال میشم که بازم وارد ماجرایی از ماجراهای خیالی زندگی بشم ..ولی خب واقعیت های زندگی رو هم نباید فراموش کرد .پاینده باشی یار همیشگی !دلفین مهربان من ..ایرانی

 

ابزار وبمستر