ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 7

چرا اینو از من می پرسی . اگه با وفا باشی که خوش به حال اون خانمی که در آینده باهاش تشکیل زندگی میدی .. نسیم صورتش سرخ شده بود از این که این جواب صریح رو به نستوه داده بود . -اگه  این طور نباشه که زندگیتون تلخ میشه -تو چی دوست داری ؟/؟ .. چرا اینا رو ازون می پرسید .. -خب من دوست دارم آدما همه خوب باشن . نسبت به هم مهربون باشن و به هم احترام بذارن . اونایی که ادعای دوست داشتن همو می کنن به هم وفا دار باشن . -به نظر شما عاشق شدن کار درستیه ؟/؟ این دیگه از اون سوالای سخت بود که نسیم باید یه خورده در موردش فکر می کرد تا عاقلانه جوابشو بده ... -آدم تا خودش عاشق نشه نمی تونه جواب درستی بده .. دیگه خیلی دچار استرس و لرزش شده بود .. -ببینم آقا نستوه طوری ازم می پرسین که انگار خبر نگارین . -راحت بگین من فضولم دیگه -باور کنین اصلا همچین منظوری نداشتم -نسیم !چه اشکالی داره که آدما از احساسات هم با خبر شن و به خواسته های هم توجه کنن . چه اشکالی داره که من پسر یه دوست دختر داشته باشم و بر عکس . چرا ما باید این قدر به خودمون سخت بگیریم . -ولی جامعه ما جنبه شو نداره . هر دختری که یه سلامی به یه پسر می کنه اون پسره فکر می کنه که اون دختره کشته مرده شه .. -ببینم مگه کسی در مورد شما همچین فکری کرده . خیلی دوست دارم روزی رو ببینم که شما عاشق میشین . خوشا به حال اون پسر .. وایییییی نستوه زیادی پاشو از گلیم خودش دراز تر کرده بود ولی دوست داشت بازم دراز تر کنه . هم پاهاشو هم زبونشو . هیچ پسری تا به حال جرات نکرده بود این طور باهاش حرف بزنه و اونم به کسی رو نداده بود . هوس چشای نستوه رو کور کرده بود . این طبیعت زیبا درختای قشنگ وسر سبزی طبیعت .. صدای پرندگان خوشخوان و جیرجیرکهای تابستون .. با همه اینها یه آرامش و سکوت خاصی رو می شد در دل این زیباییها دید . کنار هم نشستند . نمی دونستند که با چه کلامی سکوتو بشکنن . به گذشت زمان هم توجهی نداشتند . نستوه خسته شده کاسه صبرش لبریز شده بود . خیلی آروم دستشو به دست نسیم نزدیک کرد . دستشو گذاشت رو دست اون . هر لحظه با فشار بیشتری دستشو تو دست خودش قرار می داد . با انگشتاش بازی می کرد . نسیم چشاشو بسته بود . تو حال خودش نبود . رفته بود تو عالم رویا . یواش یواش حس می کرد بیدارتر شده حالا دیگه بین رویا و واقعیت بود . چطور نستوه این حقو واسه خودش قائل شده که هنوز هیچی نشده دستشو تو دست خودش بگیره . حتما فردا یه چیز قوی تری میخواد و پس فردا روشو زیاد تر می کنه . یک آن به خود اومد و دست نستوه رو از رو دستش برداشت و به طرفی پرت کرد .. -نسیم چی شده -آقا نستوه من از اونایی که تو فکرشو می کنی نیستم -من نمیدونم تو در مورد من چی فکر می کنی . ولی منم از اونایی که تو فکرشو می کنی نیستم . فکر نمی کردم بر داشتت این طور بوده باشه . برات متاسفم . واقعا متاسفم . فکر می کردم می تونم دوستت داشته باشم . منو ببخش نسیم . اشتباه کردم .. اینو گفت و به تاخت از اونجا دور شد . دختر بیچاره سرشو میون دو تا دستاش گرفت و داشت فکر می کرد که چی شده .. کجای کار اشتباه بوده .. اونم نستوه رو دوست داشت . عاشقش بود . ولی به این کارا عادت نداشت براش سخت بود که این قدر سریع دست یکی بهش بخوره . هر چند اون یکی کسی باشه که حس می کرد عاشقشه .. بیشتر از صد بار این جمله نستوه رو تو مغزش می گردوند .. فکر می کردم می تونم دوستت داشته باشم .. می تونم .. می تونم .. یعنی حالا نمی تونه ؟/؟ دیگه نمی تونه ؟/؟  چرا این قدر خنگ بازی در آوردم ؟/؟ اونا سه روز دیگه میرن . من چطور می تونم بدون اون باشم . دوست دارم باهاش حرف بزنم . صداشو بشنوم . کلامش آرومم می کنه ولی سختمه که تنش به تنم بخوره . حالا دیگه گیر داده بود به اون دو تا جمله کوتاه آخر .. منو ببخش نسیم اشتباه کردم . اشتباه کردم .. یعنی دیگه امیدی نیست ؟/؟ خاک بر سرت نسیم ! این تو بودی که اشتباه کردی . اون که دو تا قدم اومد طرف تو .. تو چرا ازش فاصله گرفتی .. زانوهاش سست شده بود . اعصابش خرد شده بود . دلش می خواست چشم آبی خودشو صداش بزنه که برگرده . برگرده و دستشو تو دستش بگیره . دلش می خواست گرمای خون عشقو از دستش احساس کنه . رفت کنار یه درختی سرشو بهش تکیه داد و به آب جاری رود خونه که تحته سنگهای ریزو می شکافت و می رفت خیره شده بود . یعنی فردا صبح هم پیداش میشه ؟/؟  می تونه رودرروش قرار بگیره ؟/؟ حق داره که نستوه دیگه تحویلش نگیره . به چیزی جز اون نمی تونست فکر کنه . می خواست که این پسر فقط  واسه اون از این حرفای قشنگ بزنه . از عشق و وفا و زندگی بگه .. نستوه کاش زودتر بهم می گفتی دوستم داری .. اگه بگی عاشقمی اگه بگی مال منی تا عمر دارم بهت وفادار می مونم . طوری که دیگه اصلا نگی که حداقل تو یکی دیگه از بیوفاییها می نالی . تو هنوز نسیمو نشناختی . هر چند نسیم هم هنوز عشقونشناخته . فقط اونو با تمام وجود حسش کرده .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 
 

ابزار وبمستر