ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

فقط یک مرد 42

دوست داشتم شهرو بگردم . از جاهای دیدنی بازدید کنم . محافظا من و نتان یا هو رو اسکورت می کردند و من از خیلی از جاهای دیدنی شهردیدن کردم . از همه جا باید به سرعت رد می شدم . از این سر اسرائیل تا اون سرش در طولانی ترین مسافت بیشتر از پنج شش ساعت راه نبود . البته با ماشین و ظاهرا این نخست وزیر قصد داشت یه روزه همه جا رو به من نشون بده ولی این برام کافی نبود . من دلم می خواست  در دل این مناظر غرق بشم . به گذشته و تاریخ فکر کنم . به آدمایی که قبل از ما زندگی می کردند . به سر زمین مقدس پیامبران . دوست داشتم رو کوهها بشینم . برم به دل صحراهایی که موسی کلیم الله در دلش شبانی می کرد .. برم از اون جاهایی که به مقامات پیامبرانه منتسبه  بازدید کنم . برم رو کوهها در اومدن آفتابو ببینم غروب زیبای خورشیدو و خدایی رو که روز گاری در همین سرزمین دل کوه رو شکافته و خردش کرده ... باغهای میوه زیبایی داشت این کشور .. یه چند ساعتی رو من دید وباز دید داشتم -خب چه طور بود -عالی بود بنیامین جان دستت درد نکنه -باور کن من سفرم به امریکا رو لغو کردم تا با تو باشم . الان باراک برام زنگ زد گفت زود باش بیا جلسه داریم وجود تو ضروریه .. -این جلسات کوس شری رو ول کن . خودتون خسته نشدین همش جلسه میذارین امروز حمله می کنیم اون میگه صبر کن بعدا . تو هم مارو هالو فرض کردی ها البته اون باراک بدتر .. همه رو گذاشتین سر کار . ول کنین تو رو خدا . پشت پرده دوست و دشمن همه باهم ساخت و پاخت دارین این جوونای ساده و بد بخت رو میفرستین جلوی گلوله --کوروش جان ما صلح طلبیم . -چی بگم والله تو اگه این حرفو نزنی کی بزنه . خندید وگفت کوروش حالا این قدر عصبانی نشو دیگه ناسلامتی ما هم شهری هستیم دیگه هوای ما رو داشته باش -چیه حالا نسل یهود رو به انقراضه از کیر مسلمون کمک میخوای ؟/؟ باور کن همه اینا رو به خاطر انسان دوستی انجام میدم بنیامین .  ببین من به دین خودم به خدای خودم احترام میذارم . خدای من خدای تو هم هست . اگه من به موسی و عیسی و سلیمان نبی و یوسف عزیز و ... احترام میذارم به خاطر هواداراش نیست . اگه من به موسی احترام میذارم به خاطر یهودیا نیست ..چرا به خاطر اونا هم هست ولی دردرجه اول به این دلیله که خدای من از اون یاد کرده . قرآن من از اون یاد کرده . آیا شما اون ارزشو برای خداوند قائلین . خورد و بازم دم نکشید و یه سری مغلطه بازی در میاورد .. ادامه دادم شما فقط بلدین از مادر جنده های خوش رقصی مثل سلمان رشدی که در اصل ریشه شیطانی دارن و هیچی بارشون نیست حمایت کنین . تا موقعی که کسی به نفع شما کار می کنه ازش حمایت می کنین ولی هر مخالفی رو پخ پخ -کوروش جان سیاست بقا این جور اقتضا می کنه .-بنیامین ! از کدوم بقا داری حرف می زنی . بقایی که آخرش فناست و جز خداوند هیشکی نمی تونه به ما زندگی جاودانی ببخشه ؟/؟ تو داری از اون بقا حرف می زنی ؟/؟ تو وقتی که تو ایران بودی چند سالت بود . چند ساله بودی که از ایران رفتی ؟/؟ جوابمو بده دیگه .. -من تقریبا 25 سالم بود که از ایران خارج شدم . سه چهار سال قبل از انقلاب . یه نگاهی به عکس اون موقعت بنداز با حالای خودت مقایسه کن . زندگی مال جووناست . آیا می تونی مشکل مرگو واسه خودت حل کنی ؟/؟ می تونی برای همیشه زنده بمونی . ؟/؟ خودت با آرزوهات طوری دفن میشین که انگار از اول چیزی به نام زندگی وجود نداشته . پس سعی کن محبت کنی .انسان باشی . دوست داشته باشی . انسانها رو دوست داشته باشی نه یک قوم خاص رو -من اگه این طور بخوام سیستم این طور نمیخواد -ریدم به تو و اون سیستمت .. یخ کرد . انتظار نداشت من همچین حرفی بهش بزنم -ببینم تو داری از کشور تروریست خودت حمایت می کنی ؟/؟ -من کسی رو تایید و تکذیب نمی کنم . .من حتی از شعار مرگ بر امریکا و مرگ بر اسرائیل فرار می کنم . چون می بینم داخل خود ما مسلمونا هستند افرادی که دارن حق همو می خورن . به جان و مال و ناموس همدیگه تجاوز می کنن که البته الان دیگه نمیشه به ناموس تجاوز کرد . همیشه هم از این افراد پرسیدم چه فرقی بین این متجاوزین با اسرائیل و امریکا وجود داره . . ما باید باطل رو بکوبیم . حالا این باطل به هر شکلی که میخواد باشه . حتی گاهی وقتا شیطان لباس ایمان و فرشته ها رو طوری به تن می کنه که اصلا سر سوزنی بهش شک نمی کنی مگر این که خدا بخواد تا اونو تشخیص بدی .. بازم حرفای بی نتیجه ما تموم شد . اون شب یه اسرائیلی میانسالو گاییدم و فرداش قرار شد که منو ببرن سر مرز و یه حالی به این افسرا و زنای ارتشی اسرائیل بدم . غصه ام شده بود با این تن و بدن سفت و ورزشکاری این جناب سروان و سر هنگای زن چه جوری کنار بیام . نمی دونم نمی دونم . من می خواستم هر چه زودتر در برم و برم به ایران خودم . دلم برای خونواده و کتایون تنگ شده بود . برای پدر و مادرم .. نتان یاهو تا مرز صحرایی باهام اومد . انگار مرز لبنان بود .. شایدم سوریه ولی بیشتر به لبنان می خورد .کاش منو سر مرز مصر می بردند . اگه این طرف درگیری بشه من چه خاکی تو سرم بریزم . وای وای وای وای کلی افسر زن اینجا بودند . من چه طور می تونستم از دست اینا در برم . نه نه ای خدا ای خدا . بد بخت شدم .هوا گرم بود. زنا باهام خوش و بش می کردند . بعضی ها ایرانی بودند ولی بیشترشون از کشورهای دیگه بودند یعنی یهود غیر ایرانی بودند . خدایا خودت می دونی که یهودیا هم اهل کتابند من با نیت خیر دارم اونا رو میگام تا نسلشون زیاد شه من باید با هر طایفه ای روبرو شم منو ببخش . خودت گفتی که بین بندگانت تفاوتی قائل نمیشی مگر در پر هیزکاریشون . حالا اونا اهل کتابن و خودت دین یهودو فرستادی . هر چند گفتی با اومدن اسلام همه باید مسلمون شن ولی نمیخوان دیگه تو هم اونا رو زور نکردی .. تو همین افکار بودم که دیدم چند تا زن مسلح اومدن و منو با خودشون بردند . بیشترشون اگه تنهایی میفتادن رو من منو له می کردن ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

دلفین گفت...

داداشم داره جالب میشه خدا به اون دوتا رفیق بسیج من رحم کنه عصری میرم طرفشون ببینم چه خبره دوست دارم

ایرانی گفت...

دلفین گلم دو قسمت بعدی این داستانو نوشتم فکر کنم در قسمت 44 باشه ..اینو که میگی خدا به رفقات رحم کنه اونجا حتما میگی خدا بهشون سوپر رحم یعنی فوق العاده رحم کنه . ولی خب من مطالب زیادی هم در مورد عقیده خودم داشته ام در مورد خدا و حضرت فاطمه (ع )و..شاید با خوندن اونا متوجه شن که من حساب خیلی ها رو از خیلی های دیگه جدا می دونم . تجربه به اونا خیلی چیزا رو نشون میده . امیدوارم هیچ کس آلت دست هیچکس دیگه ای نباشه . شاد باشی داداش دلفین عزیزم ..ایرانی

 

ابزار وبمستر