ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

فقط یک مرد 47

بایکی از این زنای عرب به اسم سمیه رو هم ریختم . سمیه یه خورده فارسی بلد بود . حالیش کردم که تو خوشگل نیستی و نوبتت میشه آخرا .. اون قدر کیرمو نشونش داده و حشریش کردم تا چند بار در وقت استراحت دم یکی رو دید و اومد سراغم و به دست وپام افتاد و گفت که هرکاری حاضره انجام بده که منو از دست حزب شیطان نجات بده چون خودشم دیگه از دست اونا خسته شده . منم بهش قول دادم که اگه کمکم کنه منم از کمک مالی بهش دریغ نمی کنم ولی اون گفت که دردرجه اول کیر منو می خواد . مجبور شدم خارج از نوبت اونو بگام و اونم با همدستی چند تا از زنا که ازبستگان درجه یکش بودند وقبلا بهشون کیرزده بودم یعنی گاییده بودمشون منو از اون منطقه ردکردند و فقط تا چند روز از این سمت به اون سمت می رفتم . یه لباس کردی هم پوشیده بودم که اصلا بهم نمیومد .. سعی می کردم بیشتر بامردای روستایی طرف شم . زبون هم بلد نبودم . به یه جایی رسیده بودم که پارتی های من تموم شده بود یعنی اونایی که می تونستن باهام همکاری کنن دیگه پخش وپلا شده بودند و بقیه راه رو باید خودم می رفتم . هرلحظه امکان دستگیری من وجودداشت . گرسنه بودم و تشنه . پول زیاد داشتم ولی اگه یه سوتی می دادم اسیر می شدم . بااین حال ترجیح می دادم اسیر کردها شم تا عربها . هرچند اونا هم اونقدر محرومیت کشیده بودند که دلخوشی از ما فارس ها نداشتند ولی اینجا کردستان عراق بود . داشتم به این فکر می کردم که دو تا از فامیلام زن کردی گرفته بودند هر دو تای این زنا طلاق گرفتند سازگار نبودند و به شوهرشون خیانت کردند .. کوروش مثل این که زده به سرت ها . اصلا چه وقت این فکراست مگه تو میخوای از اینجا زن بگیری . نمی دونستم ازکدوم مسیر برم .ازشمال جنوب غرب .. شرق . دلم واسه ایرانم تنگ شده بود .البته ایران در شرق عراق قرار داشت و داره ولی من راهمو نمی دونستم .  درهمین لحظات بود که دیدم سه تا کرد دارن میان طرفم .. یک زن و دو تا مرد .. خواستم فرا ر کنم نتونستم جایی رو نداشتم که در برم . نه جایی داشتم نه پایی نه نایی . روزمین نشستم و اونا اومدن بالا سرم . هرچه به زبان کردی حرف می زدند هیچی حالیم نمی شد . فقط دو کلمه کردی بلد بودم یکی کاکا همون برادر ویکی دیگه جاش به معنای کره خر که اونم از بس به این مال مردم خورا می گفتند جاش تو ذهنم مونده بود . نوبتی بالاسرم ایستادن و رفتن از پشت کوه سه تا اسب آوردند -ببینم شما فارسی بلدین -اوه کاکا شما ایرانی هستین من فارسی می دونم . برادرم یه خورده بلده پدرم بلد نیست . -هرچی پول بخواین بهتون میدم . منو برسونین ایران .-ببینم شما مطمئنید که کله تون کارمی کنه . همه بهمون پول میدن که اونارو از ایران خارج کنیم شما میخواین دوباره برگردین اونجا .؟/؟ -من خسته شدم از جهانگردی . خونه زندگیم اونجاست -ببینم چرا ازراه قانونی نمیری -پاسپورتم گم شده حوصله توضیح دادن ندارم ... پدر و پسر سوار اسب شدن و دختره منو ترکش نشوند . نمی دونم اون دوتا چطور قبول کردند که ناموسشون منو سوار کنه -ببین آقا خوب جایی اومدی . اونجا رو نگاه کن اون ورکوهها مرز ایرانه . منتها الان نمیشه رفت . یه قسمتش روزا هم میشه رفت ولی اگه شب بریم بهتره . مخصوصا دم صبح . وقتی که دل کوهها رو به سرعت می شکافت و می رفت من یاد کبوتر صحرا افتاده بودم . باهم رفتیم یه خونه درب و داغون خشتی تو دامنه یکی از کوهها . رسیده بودیم به زمینای صاف . البته خونه شون بد نبود ولی برای من لس آنجلس دیده این جور جاها زندگی کردن سخت بود . از گشنگی داشتم می مردم . یه پیرزنی که ظاهرا مادر گلاره بوده واسم یه نون روغنی خوشمزه محلی آورده بود که با سه سوت بلعیدمش . هوس نوشابه کرده بودم که گلاره واسم دوغ آورد و وقتی خوردمش رفتم تو چرت . تعجب می کردم با اون وضع زندگی پنج تا دیش با ده تا ال ان بی تو خونه شون نصب بود . -ببینم شما اینجا مرکز مخابراتی دارین ؟/؟  من و گلاره تنها شده بودیم . صدای آدمیزاد دیگه ای نمیومد . دختره لباسای محلی خودشو از تنش در آورده بود و یه لباس شیک امروزی تنش کرده که اونو خیلی خوشگل ترش کرده بود . کلی هم به سر و صورتش رسیده بود .. یواش یواش داشت ترس برم می داشت . -ببینم این دور و برا عروسی مروسی داریم -خندید و گفت من و تو که خودمون اینجاییم این خودش یه عروسیه . عروسی دیگه واسه چی ؟/؟ به روی خودم نیاوردم . باکانالای ماهواره که بازی می کردم دیدم یکی از کانالای فارسی زبان داره ایرانو نشون میده .. آخ نهههههه چه جور دارن زنا و دخترا رو با باطوم می زنن . گزارشگر کرد به زبان فارسی داشت یه خبر هایی می خوند .. از ایران گزارش می رسد که  تظاهرات زنان و در گیریهای آنان با مامورین دولتی بر سر کوروش آریایی و چرا این که  اورا باید به اجبار به خدمت بیگانگان در آورد همچنان ادامه دارد . زنان با در اختیار داشتن پلاکاردها یی بر علیه مسئولین خودخواه و پول پرست حق خود را از بیت الکیر خواستارند . تیراندازیهای هوایی به شدت ادامه دارد . دولتی ها می گویند که کوروش یک بار دیگر متواری شده زنان , دولت را مقصر می دانند و هم قسم شده اند که در صورتی که آسیبی به کوروش برسد مسئولین را به اشد مجازات خواهند رساند از طرفی بین مراجع شیعه و فتوی بر سر این مسئله که آیا یک زن با وجود داشتن شوهر می تواند خود را در اختیار کوروش قرار دهد اختلاف نظروجود دارد ... داشتم به این خبرا گوش می کردم و در عین حال چرتی هم بودم که دیدم دست گلاره رفت طرف تلویزیون و خاموشش کرد و گفت کوروش جون خودتو این قدر ناراحت نکن . فکر سلامتی خودت باش . نمی دونستم دارم درست می شنوم یا نه این کره محلی داخل نون و این دوغ طبیعی کردی منو برده بود تو چرت و کما .. یعنی این گلاره هم فهمیده من کوروشم ؟/؟ دستشو برد طرف شلوارم تا اونو پایین بکشه .. منم شده بودم مثل معتادای چرتی . -گلاره چشام داره آلبالو گیلاس می چینه من دیگه نمی کشم . بلوزشو آروم آروم از تنش در آورد و بعدم دامنشو و یه تکونی خوردم . نصف خوابم پریده بود . یعنی این همون دختر اسب سواره ؟/؟ -گلاره هنوز خوابم میاد اومد جلوتر سرمو تو دستاش گرفت و اونو به سینه ها و سوتینش چسبوند . چقدر خوشبو و لطیف بود . حس کردم که یه زن آخرین سیستمو تو بغلم گرفتم . دوباره داشت خوابم می برد که خودش سوتینشو باز کرد وقتی چشام به سینه های سفید و براقش افتاد خواب بیشتری از سرم پرید .. فکر کنم سه چهارم خواب پرواز کرده بود . غیرت به خرج دادم و با بقیه چرتم جنگیدم . این بار کنارش با یه حالت زانو زدگی ولی نه به علامت تعظیم نشستم و شورتشو آروم کشیدم پایین . کوسش هنوز موریزه های دختر بچگیشو حفظ کرده بود . با زبونی که روش زدم اینو به خوبی تشخیص داده بودم . چون دیکه کارشناس این کار ها شده بودم . دو تا پاهای ستون کرده شو تو دستام گرفته و مشغول لیسیدن کوسش شدم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

کارن گفت...

تموم کن این داستان چرت و پرت !!!
مثل اینکه جدیدا حوصله داستان نویسی نداری
خیلی عذر می خوام ولی حیف اون داستان خانم مهندس به اون قشنگی و به این فضاحت ادامه دادی
داستان تبسم داغ خیلی قشنگ بود
مادر فداکار هم تا حدودی خوبه ولی...
بازم میگم داستان های قدیمیت خیلی جذاب بودن
یکم واقعی تر بنویس
اینقدر تخیلی مض مثل فقط یک مرد یا هرکی به هرکی جالب نیستن

ایرانی گفت...

کارن جان ممنونم از نظرت .بالاخره این هم یک نظر بود و من نمی تونم به خاطر یک نفر در مسجد رو ببندم . خب داستان هر کی به هر کی که بی اجازه شما پر طرفدار ترین داستان این سایته و داستان فقط یک مرد رو خوشبختانه خوانندگان خوب و فهیم این سایت درک می کنند و در سطح خیلی بالایی نوشته شده که در عین سادگی و روانی هضمش کار سختیه و باید هر قسمت از این داستان رو چند بار بخونی که در هر بار با یه نکته اش آشنا شی و به این زودیها هم تمومش نمی کنم این داستان بین المللی رو . درمورد ادامه داستان خانم مهندس هم تعداد دوستانی که خوششون اومده بیشتره و من تا چند قسمت دیگه سعی می کنم تمومش کنم . از خودم به هیچ وجه تعریف نمی کنم چون مخلص نویسنده اصلی اون هستم . فقط تنها تعریفی که از خودم می کنم و به خودم می بالم اینه که شهامت و قدرت اونو داشتم که ادامه اش بدهم . اونم در کمبود فرصت و این که باید داستانی رو که راستش از اول تمایلی به مطالعه و ادامه آن نداشته ام به خاطر عزیزانی که درخواست کرده اند ادامه داده ام . از محبتت ممنونم فقط یه خورده لحن کلامت و طرز نوشتاریت بهتر شه بد نیست . شاد باشی و آخر هفته خوبی برایت آرزومی کنم . ..ایرانی

 

ابزار وبمستر