ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

سیزده عشق 9


یه تک زنگ به گوشی لاله زدم و قطعش کردم . خب حالا اگه خودش دوست داشته باشه حتما جوابمو میده . خبری نشد . نومید شده بودم . قائم شهر و شیر گاه رو پشت سر گذاشته بودم . داشتم غصه می خوردم و حسرت که یهو خودمو در زاد گاه لاله قشنگم دیدم و نزدیکی خونه شون . یه تک زنگ دیگه هم بهش زدم . این بار در جا زنگمو جواب داد . از خوشحالی و هیجان نمی دونستم چیکار کنم . خدایا چه جوری باهاش حرف بزنم . یعنی جوابمو به گرمی میده . ؟/؟ تند باهام بر خورد نمی کنه ؟/؟نه.  بهتره این قدر خودمو دست کم نگیرم . هرچی می خواد سرم داد بکشه بذار بکشه . من اونو دوستش دارم دوباره هم بهش میگم دوستش دارم . اگه بخواد ومیدونم که میخواد پیشش می مونم . دیوونشم واسش می میرم . نازشو می کشم . دوباره با هم میریم به جنگل سیزده . واسه پرنده ها دون می پاشیم . واسه سگا غذا می ریزیم تا بهشون بگیم که دشمنشون نیستیم . من لاله رو دوست دارم عاشقشم . عاشق اون نگاه و کلام پاکش . دختری که تا به حال عاشق نشده بود و حالا  بهتر از هر کسی قدر عشق و عاشقی رو می دونه من نباید با اون این رفتارو می کردم . پاک گیج شده بودم . مرور این افکار پاک خلم کرده بود طوری که پس از چهار پنج تا زنگ گوشی رو گرفتم -لاله عزیزم .. نتونستم به حرفم ادامه بدم راستش یه خورده خجالت کشیدم .اونی که واسم زنگ زده بود صداش از لاله یه خورده کلفت تر بود . -شمایین علی آقا ؟/؟حالتون چطوره . شرمنده شماییم . دستتون بهتره ؟/؟ من مامان لاله هستم اون حالش خوب نیست خوابیده . شما الان کجایین . ؟/؟ تهرونین ؟/؟ -نه من دم در خونه شمام .. مادر لاله یه مکثی کرد و گفت اگه ممکنه همونجا باشین من الان میام پیشتون یه حرفایی دارم که نمیشه تلفنی زد .. خدای من چی می خواست بگه . اون از من چی می خواست . چرا نگفت بیام تو خونه شون . یعنی دخترش از من متنفر شده و دیگه چشم دیدن منو نداره ؟/؟ فاطمه خانوم چادر سرش کرده بود و اومد تو ماشین کنارم نشست . چند صد متری از محل دورشدیم . پس از یه سری سلام و احوالپرسی و تعارف شروع کرد به حرف زدن . -ببینید علی آقا من واسه لاله  علاوه بر مادر یه خواهرم یه دوستم . اون تمام حرفای دلشو بهم زده . دیگه هم نمیخواد ادامه تحصیل بده .. عیبی نداره درساشو نخونه ولی من نگران سلامتیش هستم . اون بهم گفته که چقدر دوستت داره و تو هم بهش اظهار علاقه کردی ولی ولش کردی . سرمو انداختم پایین . سرخ شده بودم . نمی دونستم چی بگم . -گفته واسه چی این کارو کردم ؟/؟ -آره همه این چیزایی رو که به عنوان یک توجیه منطقی واسش پیش کشیدی واسم گفته .. به خاطر این که موقعیت اجتماعی اونو خراب نکنی واسه این که تحصیلات شما با هم نمی خونه .. من دخترمو خوب می شناسم این چیزا واسش اهمیتی نداره . هر کسی در جامعه با توجه به استعداد خودش داره به خودش و اعضای اون جامعه خدمت می کنه . اگه شرایط برای تو هم مهیا بود شاید تو هم می تونستی تحصیل کنی . تو حالا یه کار خوب داری و پسر سر به زیر ومهربون و دلسوزی هستی . لاله می گفت که علاوه بر این ,  تو ملاحظه من و پدرشو هم می کنی . ما از اون پدر و مادرای بی فکر نیستیم . برای ما سعادت و خوشبختی دخترمون خیلی بالاتر از ایناست که اونو اسیر خود خواهی های خودمون کنیم . اون خوشحال باشه ما خوشحالیم . هیچوقت در این بیست سالی که از زندگی دخترم می گذره اونو تا این حد رنجور و اقسرده ندیده بودم . رفته تو خودش تو عالم خودش . غذا زیاد نمی خوره . فقط من از این جریان مطلعم ولی دیر یا زود پدر و داداشاش هم این موضوع رو می فهمن . هر چند اون نمیخواد به کس دیگه ای بگه . سرمو انداخته بودم پایین و نمی دونستم چی بگم . -فاطمه خانوم . من نمی خوام فکر کنین که  من قصد سوءاستفاده دارم . شما رو هم در نظر گرفته بودم . نمی خواستم خودمو یک شبه صاحب همه چیز بکنم . نمی خواستم فکر کنین که با این کاری که انجام دادم خودمو صاحب اختیار همه چیز می دونم . ودلایل دیگه ای که خودتون بهتر می دونین . ولی حالا می بینم شما خیلی درکتون بیشتر از اون چیزیه که فکرشو می کردم . کاش همه پدر و مادرا مث شما بودن . -پسرم من مجبورت نمی کنم که بری طرف دخترم . یه مرد بدون زن و یه زن بدون مرد نمی تونه باشه . این قانون زندگیه . من دخترمو تا ابد که نمی تونم پیش خودم نگه داشته باشم . اگه بدونم اون جایی ازدواج کرده و همسری گیرش اومده که اونو با تمام وجودش دوست داره این از همه چیز واسم مهمتره . خیلی بیشتر از این که یکی بیاد بهم بگه فاطمه خانوم مادر خانوم دکتره .. اینا همه اعتباریه که ما بین خودمون و واسه خودمون درست کردیم . اما هنر خوب بودن و خوب موندن کار هر کسی نیست . شاید لاله کم تجربه باشه و هنوز سرد و گرم روز گارو نچشیده باشه ولی نمی دونم چرا حس می کنم که انتخاب درستی کرده ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر