ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

سیزده عشق 8


هرچه به گدوک نزدیک تر می شدم هوا سرد تر می شد با این که آفتاب بهاری هنوز در مازندران زیبا می درخشید ولی سوز و سر ما رو بیشتر احساس می کردم . انگار این طرفا پربود از آثار تاریخی و آبادانی ایران دوستان قدیم . تونل تاریخی گدوک با طول سه کیلومتر و خوردی طولانی ترین تونل راه آهن ایرانه .. واقعا با امکانات ضعیف ساختن این همه راه اونم شکافتن دل کوه .. تامین این هزینه ها با کشیدن یکی دوریال عوارض بر قیمت قند و شکر وهزاران هزار خدمت فراموش نشدنی دیگه ..مگر این که چشمامونو ببندیم و بگیم اصلا همچین چیزایی وجود نداره .. یه خورده آروم گرفتم و از اونجا به قصد فیروز کوه و تهران به راه افتادم .. اوایل بعد از ظهر بود که به شهر زیبای فیروز کوه رسیدم . نمی دونم چرا به جای این که از سمت راست برم طرف تهران مستقیم رفتم داخل شهر . نمی دونم چه عاملی سبب شده بود که هنوز دلم رضا نده که به تهران برم . فقط چهره گریان لاله رو می دیدم و اون لحظه ای رو که پس از آخرین وداع دوباره اومده بود جلوی در تا رفتن منو ببینه . خدایا من چقدر می تونم بیرحم باشم . تازه در حق خودمم ظلم کرده بودم . صنم تنهام گذاشت و رفت . حالا چه بهونه ای می تونم داشته باشم لاله که با تمام وجود دوستم داشت . دلم می خواست واسش زنگ بزنم ولی تردید داشتم . تصمیم گرفتم شبو در فیروزکوه بمونم . تو هتل نزدیک راه آهن یه اتاق گرفتم . همش می خواستم خودمو یه جوری مشغول داشته باشم تا بتونم وقت بگذرونم و به صبح برسم تا ببینم بهترین تصمیمی که می تونم بگیرم چی می تونه باشه . شهر خلوت بود بر خلاف تابستون و شاید روزای آفتابی عید اون شور و هیاهوی همیشگی رو نداشت . ساعتها در شهر کوچک فیروز کوه که به نسبت گذشته خیلی بزرگ شده بود قدم زدم و یه گوشه ای در ایستگاه راه آهنش سنگر گرفتم . به لاله لاغر و زیبا و دوست داشتنی ام فکر میکردم . فرستاده ای از طرف خدا که اومده بود تا مرهمی بر دل زخمی من شه . تا شکست منو در عشق به نوعی جبران کنه . تا بگه که هنوز عشق و محبت نمرده . من دلشو شکسته بودم . اونو از خودم رونده بودم .. یه تلفن به خونه زدم تا نگران من نباشند  . پدر تعجب کرده بود که چرا سر کارم بر نگشتم و منم یه بهونه ای تراشیدم و گفتم که روحیه ام داره بهتر میشه و شاید چند روز دیگه هم اینجا بمونم . می خواستم واسه لاله زنگ بزنم ولی گفتم شاید نخواد جوابمو بده و خیطم کنه . یه چیزی به من می گفت که این کارو نمی کنه ولی اگه منو دم در دانشگاه می دید شاید بهتر باهام کنار میومد . این جوری می تونستم خیلی سریعتر قهر احتمالیشو به آشتی تبدیل کنم . اون شب فکر و خیال زیاد و سر و صدای قطار نذاشت که بخوابم . بااین حال صبح زود به طرف بابل به راه افتادم . یه چیزی حدود 120کیلومتر رو باید طی می کردم . ولی من چه می دونستم اونا کی تعطیل میشن . نام فامیل لاله رو هم دیگه می دونستم ولی روم نمیشد یه استرس خاصی داشتم از این که برم و بگم با این دختر کار دارم آخه  مسئولین دانشگاه چی فکر می کنن . شاید واسش بد می شد . می تونستم بگم برادرشم و می خوام اونو برسونم به خونه واین جوری هم دقیقا بفهمم که کی تعطیل میشن ... یک ساعت و نیم بعد جلوی دانشگاه بودم . بد موقعی رسیده بودم . کنار دانشکده ای که یه روزی قصر محمد رضا شاه بود منتظر شدم . دوسه ساعتی گذشت ظهر شده بود . جمعیت زیادی از دخترا و پسرا رو دیدم که از دانشگاه اومدن بیرون . از ماشین پیاده شده و تمام دخترا رو با یه نظر بررسی می کردم تا لاله خودمو پیدا کنم ولی لاله آب شده بود و رفته بود زمین . شایدم اینا یه گروه دیگه و یه کلاس دیگه بودند . این طور گشتن فایده ای نداشت . تصمیم گرفتم برم به دفتر دانشگاه و همون چاخانه رو تحویل بدم که در همین حال یه چهره آشنا یی رو دیدم یکی از همون پنج تا دختر که دوروز پیش تو سیزده بدر با هم بودند و متلک بارم می کردند .. دوست لاله بود . اسمشو نمی دونستم -خانوم خانوم ببخشید .. سرشو  به طرف من بر گردوند و یه چند ثانیه ای خیره بهم نگریست و گفت اگه اشتباه نکنم شما علی آقا هستین -وشما -منم نرگس دوست لاله -ببخشید لاله کجاست ؟/؟ شما با هم کلاس ندارین؟/؟ -واسه چی خبر لاله رو می گیرین ؟/؟ شما که کاری با هم ندارین .. از حرفاش تعجب می کردم . اون از کجا می دونست که من و لاله همدیگه رو دوست داریم و هنوز پیوند عشقمونو نبسته از هم جدا شدیم . متوجه حالت من شده بود . -من و لاله مثل دو تا خواهریم همه حرفامونو به هم می زنیم . بهم گفت که تو چه نامردی در حقش کردی ؟/؟ -..از دانشگاه خارج شدیم سوار ماشینم شد و راحت تر حرف می زدیم . -این جوری در مورد من صحبت نکنید . من به خاطر خودش باهاش بهم زدم . -اونم به خاطر تو از همه چیزش گذشت . اون دیگه قصد نداره به تحصیلش ادامه بده . میگه دیگه فکرش کار نمی کنه . حالشو نداره . اون حالش بده . تب کرده و تو خونه افتاده . همه فکر می کنن واسه اینه که سگ دستشو گاز گرفته ولی اون از درد عشق و نامردی و بیرحمی تو تب کرده . واسه چی بهش گفتی دوستش داری . واسه چی ؟/؟ تو یا راست میگی یا دروغ که دوستش داری . در هر دو حالت تویی که نمی خواستی باهاش بمونی گناه کردی که گفتی یه احساسی مثل احساس اون داری . تو اولین عشقش بودی . -من نمیخوام فقط به خاطر یه کاری که در حقش کردم عاشقم شه . نمیخوام آینده اونو تباه کنم .. -عشق این چیزا سرش نمیشه . وقتی تو خونه دل آدم نشست دیگه نشسته . دیگه دلیل نمی شناسه . تو یه بار بهش زندگی دادی ولی حالا زندگیشو ازش گرفتی . -آدم که یه روزه نمی تونه این همه و تا این حد عاشق شه . -یعنی سلامتی و زندگی اون واسه تو اهمیتی نداره ؟/؟ -نرگس خانوم من با تمام وجودم دوستش دارم از جون خودمم بیشتر دوستش دارم . اگه دوروز پیش به خاطر اون خودمو به دندونای تیز سگ سپردم حالا به خاطر اون حاضرم برم به کام شیر . نمی تونم ببینم اون عذاب می کشه -علی آقا اگه غیبتش طولانی و غیر موجه شه محروم از ادامه ترم میشه و بعد هم مشروط و تازه خودش دیگه نمیخواد درس بخونه . از همه چی بدش اومده . -ببینم نرگس خانوم کلاس دارین یا میرین خونه؟/؟  -نه میرم خونه .. نرگس بچه همونجا بود . اونو رسوندم به خونه اش و رفتم طرف زیر آب . نمی دونستم چیکار کنم . واسه لاله زنگ بزنم یا در خونه شونو بزنم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

 

ابزار وبمستر