ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

راز نگاه 97


-فرشته یه چیزی رو میدوني نگات يه چیزی می گفت و زبونت یه چیز دیگه -اگه راست می گی پس چرا اون حرفا رو به من زدی و تا این  حد ازم ناراحت شدی ؟/؟ -آخه من انتظارشو نداشتم این بر خوردو باهام داشته باشی و حرف دل و زبونت یکی نباشه پس دیگه سعی کن باهام رو راست باشی . ديگه هم بارآخرت باشه پیش من گذشته  گذشته می کني . گذشته ها گذشته فکر کن من و تو از موقعی که همدیگه رو دیدیم  متولد شدیم . برای مادرم زنگ زدم و خبر خوش بر گشتن به تهرانو بهش دادم واسه اين که ذهن اون و بقيه رو آماده کنم  جريان خودم با کوروشو از اين نظر که میخوام باهاش ازدواج کنم براش تعریف کردم -دخترم جدا می خواي این کارو بکنی ؟/؟ -مادر چه اشکالی داره ؟/؟ -آخه شما دو تا از یه طبقه  نيستين اون وضعش خوب نیست . از نظر اجتماعی .. -حرفشو قطع کردم -مادر !  دوست ندارم دیگه از این حرفا بشنوم . مگه خودت به حرف خانواده ات گوش کردي ؟/؟ مگه پدر وقتي می خواست باهات از دواج کنه  چی داشت ؟/؟ منم دختر همون مادرم . اگه کمترین اذیتی بشم با عشقم فرار می کنم هیچی جلومو نمی گیره اینو از همین الان دارم میگم این دفعه هم من و عشقم میریم جایی  که دست باد هم بهمون نرسه . میخ اولو زده بودم . مجبور شدم یه دروغ هم بگم و این که گفتم هستم بابل خونه یکی از دوستان قدیم که اونجا شوهر کرده وکوروش هم بامنه . این جوری یه خورده بهتر بود تا اینکه بدونه من و اون تو خونه ويلایی پلور تنهايیم . شانس آوردم که مامان شماره تماس دو ستمو نداشت . تا یادم نرفته همین جا یه صحبت با عاشقای واقعی داشته باشم که بدک نیست . اي عاشقها  اي معشوقها تو رو خدا اگه واقعا همدیگه رو دو ست دارید به این سادگی و راحتی از هم جدا نشین . مقاومت کنید عشق حلال مشکلاته . اگه دو تا عاشق از هم جدا شن باید گفت که اصلا عاشق نبوده و عشقي میان آن دو و جود نداشته است . از چی مي ترسین ؟/؟ دخترا پسرا از وضع بد اقتصادي ؟/؟ از گله پدر و مادر ها ؟/؟ پدر و مادرا رضایت و خوشبختی بچه هاشونو میخوان . اگه خداییش همدیگه رو دو ست دارین از هم جدا نشین . می خوان شمارو برونن ؟/؟ هزینه زندگی گرونه ؟/؟ اولا مطمئن بشین که واقعا همدیگه رو دو ست دارین . خدا ی عاشق هم عاشقارو دو ست داره . باید بجنگین سختی بکشين تا به را حتی برسین . اینجا باید شما يه عذاب مو قتو تحمل کنين . کدومش بهتره ؟/؟جنگیدن و سختی کشیدن ولی در کنار هم بودن یا جدايي از  معشوق و معشوقه و عمري حسرت خوردن و این که کاش آن روز فلان کار را می کردم کاش بهمان عمل را انجام می دادم کاش  کاش  کاشکی .. چرا زندگی ما باید اسیر کاش و کاشکی ها بشه  اين ما هستیم که سر نوشت خود مونو می سازیم اگه همه چیز خود رو به سرنوشت نسبت بدیم اختیار و اراده دیگه مفهومی نداره .اگر من با یک فریاد کوروش را از رفتن منصرف نمی کردم و او به خاطر عشقی که نسبت به من داشت به طرفم بر نمی گشت عمری جدایی خود از کوروش را باید به گردن سر نوشت  مي انداختم ؟/؟پسرا دخترا به هم خیانت نکنین . دخترا منتظر پسرا بشینین . پسرا شما می تونین با کار شرافتمندانه زندگیتونو پيش ببرين . حتی زندگی کردن در یک زاغه و یا يک چادر سیار مسافرتی ارزشش خیلي بیشتر از اینهاست که عمری به خاطر لحظه های جدایی خود را اسیر زندان خاطرات کرده حسرت بخوريد .. .. فقط شرطش اینه که همدیگه رو درک کنین و به هم وفادار باشين .. من و کوروش به تهران بر گشتیم . حالا من واون دیگه دو یار از هم جدا نشدنی بودیم . منم شده بودم جزو کارفرمایان فروشگاه . با این که با همه خوب بودم ولی سیاست خودمو حفظ می کردم هیچ زنی جرات نداشت پیش من با کوروش گرم بگیره یا خنده الکی بکنه . در هر حال ما با هم از دواج کردیم . مراسم عروسی با شکوهی بود در یک تالار باشکوه . عاطفه خوشگله شده بود ساقدوش  من .. -مراسم در جایی برگزار شد که زن و مرد همه دیگه قاطی شده بودند از قرار معلوم بی حجابی رو خریده بودیم . دیگه همه چیز پولکی شده  . از دور دیدم یکی داره میاد طرف من و زری .عجب سکسی کرده بود . نیم متر پارچه تنش نبود . آرایشش که غوغا می کرد از همه بدتر یا بهتر این که همه مردا رو به هوس انداخته بود -زری جون این کیه با لبخند داره میاد طرف ما ؟/؟ -صبر کنم ببینم چقدر آشناست ؟/؟ به! این محجوبه جنده خودمونه همون بکن نکن اماکنیه ... همدیگه رو بغل زدیم فکر نکنم هیشکی اونو شناخته باشه جز من و زری .عجب دنیایی شده بود . به یاد بقیه پولهایی افتاده بودم که توی حساب بانکی ام و بابت سرکسیه کردن شوهرش داشتم . قصد داشتم همه اون پولا رو در راه خیر مصرف کنم و ثوابش هم برسه به صاحبان حقیقی اون پولا که معلوم نبود چه طوری به دست ملا یوسف رسیده . من و شادوماد خوشگل بودیم و توی عروسی حسابی خوشگل تر شده بودیم . به پدرم سفارش کردم که هوای مادرم را داشته باشه واذیتش نکنه اونم که از به سر و سامان رسیدن من خوشحال بود گفت عزيزم خوشبختی تو برام از همه چیز مهمتره تو دیگه حالا شوهر داری و خيانت توی ذات من دیگه نيست همان طور که از اول تو ذات تو هم نبوده . معلوم نبود بابایی اين حرفای گنده گنده رو از کجا ياد گرفته بود . درهر حال داشتم تو آسمونا سير می کردم به  بزرگترين آرزوي زندگیم که ازدواج با کوروش بود رسيده بودم میدونم اونم یه احساسی مثل احساس منو داشت احساس خوشی و خوشبختی احساس لذت و آرامشي که با هیچ چیز دیگه تو ی این دنیاي بزرگ قابل تعویض نبود .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایراني   

2 نظرات:

دلفین گفت...

عالیه دادشی

ایرانی گفت...

سپاسگزارم . 3قسمت دیگه تا آخرش مونده .کامیاب باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر