ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مامان تقسیم بر سه 4

بعد از ظهر شد و چهار تایی مون رفتیم حموم . پسرا با یه شورت و منم با یه شورت و سوتین خیلی فانتزی و طرح دار به رنگ سفید . مبین و میلاد که هنوز چشمشون دنبال چیزای خاص نبود و به اصطلاح دل پاک بودند یه شورت لنگه ای پوشیده بودند ولی پسر بزرگ شیطونم معین یه شورت تنگ و چسبون پوشیده بود که به نظر میومد کیرشو دوبرابر اونچه که هست نشون میده . چهار تایی مون واسه زیر دوش رفتن دعوا داشتیم . البته این دعوای ما دعوا که نبود یه نوع تفریح همراه با بگو بخند بود . می گفتیم و می خندیدیم و حال می کردیم . خوب که بدنمون خیس خورد از اون فضای شیشه ای اومدیم بیرون و رفتیم به محوطه باز تری . که اونجا هم خودش کلی تجهیزات داشت . -بچه ها کی میاد ایثار گری کنه تن مامانشو لیف بزنه ؟/؟ صدای من من بچه ها گوشمو کر کرده بود . طوری شوق و ذوق داشتند که انگار معلمشون گفته باشه کی بلده سوال منو جواب بده و اونا که همه شون درس خون , گفته باشن من . منم واسه این که دلشونو نشکنم و فرقی بینشون قائل نشم گفتم خب بچه های گل و دوست داشتنی من هر سه تاتون می تونین یه قسمت از تن منو لیف بزنین . هم این که متوجه میشین وحدت و مشارکت داشتن یعنی چه . هم این که اگه از کمک به مادرتون خوشتون میاد حس کنین که یه قدمی در راه اون بر داشتین و یه علت مهم دیگه این که من دست گرم و لطیف و دوست داشتنی هر کدوم از شما رو روی تن و بدنم حس می کنم و لذت می برم و بیشتر می فهمم که تنها نیستم . سه تایی شون افتادن به جون من .  من دمرو دراز کشیده بودم و سرگروه که معین بوده باشه منو به سه قسمت تقسیم کرد . یاد یکی از جنگهای جهانی افتاده بودم که ایران رو به سه قسمت تقسیم کرده بودند . شمال رو داده بودند به روسها . جنوب تحت نفوذ انگلیسها ویه سری از نیروهای غربی دیگه قرار گرفت و مرکز یعنی همون اصفهان و دور و برشو بیطرف اعلام کرده بودند که بعدا همونجا رو یه انگولکهایی هم می کردند . این آقای مقسم ما هم اون منطقه وسطی رو خودش گرفته بود و شمال را داده بود به داداش دومی و از مچ پا تا یه قسمتی از رون رو داده بود به میلاد کوچولو که هفت سالش بود . -بچه ها لیف همراه با ماساژ. مبین ساده دل به معین می گفت داداش طوری قسمت کردی که من بیشتر می تونم مامانو لیف بزنم . میلاد کوچولو هم مدعی بود که اون از بقیه بیشتر کمک می کنه -قربون دستای نازهمه تون برن . مادر فداتون . شروع کنین دیگه لیف همراه با ماساژ. شش تا دست رو تن آدم . چه کیفی می داد و چقدرهم خوابم می گرفت و بیحال شده بودم . -بچه ها هر وقت خسته شدین بگین . مبین گفت مامان خوشگله من که خوشم میاد دارم کمر خوشگلتو لیف می زنم . . اصلا خسته نمیشم . -یادتون باشه لیف زدن از رو هم داریما . -یه بنده خدایی نیست این سوتین منو باز کنه ؟/؟ مبین خواست بندشو باز کنه . هر چند خیلی ساده بود ولی گیره اش گیر داده بود و از جاش در نمیومد که معین دست به کار شد و اول با کف دستش زیر بند سوتین منو یه مالش حسابی داد که به خوبی مشخص بود داره باهام حال می کنه و وقتی هم که بندو باز کرد و اونو می خواست از زیر شکم و پهلو رد کنه دو تا دستاشو طوری به سینه هام مالوند که یه لحظه لرزه بر اندامم افتاد . دیگه داشتم به خوبی متوجه می شدم که اون در مورد من و سکس با من آمادگی هر کاری رو داره .  می دونستم که خیلی دوست داره اون قسمت سینه های منو هم در اختیار خودش قرار بگیره . کون و رون من در اختیار معین قرار داشت و وقتی دستشو با لیف نرم روش می کشید دلم می خواست اون دست سر بخوره و بره وسط کوس و اون چاکشو بیشتر چاک بده تا من برم توی اون حالی که مدتهاست نرفتم و همش تو خماری اون هستم ولی یه خورده شیطونو لعنت کرده و گفتم تربیت بچه ها خیلی مهمتر از هوس توست مهسا . تو باید این سه تا دسته گلو تحویل جامعه بدی و نباید به همین سادگی و سر سری با اونا بر خورد داشته باشی . معین با کف دستاش طوری کونمو چنگ می گرفت و یه خورده هم به قسمتهای پایینی اون نفوذ می کرد که بدون این که بخوام کوسم خودش خیس کرده بود اونم در هر مالوندن نوک انگشتاشو تا سر چاک و لبه های دو طرف کوسم می رسوند و بعد ولم می کرد . می دونستم که این کارش از روی عمده . نمی تونستم چیزی بگم و نبایدم که می گفتم . -مامان شورتتو در بیارم ؟/؟ -چی داری میگی معین . زشته . شما سه تا مرد بزرگین و من زنم . -واسه این گفتم که راحت تر تمیز شی . پس چرا سوتینو گفتی در آریم -اون فرق می کرد . آخه چه جوری بگم .. ولی راستش ته دلم خیلی می خواست که این کارو انجام بده . شاید اگه مبین و میلاد اونجا نبودند می گفتم که درش بیاره تا بفهمم که تا کجا میخواد پیش بره و شجاعتش اونو تا کجا می کشونه و می رسونه . یواش یواش باید صد و هشتاد درجه بر می گشتم و طاقباز می کردم . در همین لحظه صدای میلاد در اومد که با یه حالت رسوا گری خطاب به مبین گفت داداش نیگاکن شومبول معین داره شورتشو می ترکونه . سیخ شده و گنده . . من خودم دیدم یهو اون تو راه رفت و اومد جلو و گنده شد . -چرا به من نگفتی -اومدم بگم یهو وایساد . صدای داداش بزرگه در اومد .-خفه شین بچه ها . دیوونه ها این چه حرفای زشتیه که می زنین -پسرا شما برادر همین . بعضی چیزا رو نباید گفت . اون از شما بزرگتره و بعضی از قسمتهای بدنش هم رشد کرده و به یه بلوغ خاصی رسیده . این جوری که آدمو دست نمیندازن . اینو که گفتم معین آروم گرفت و حس کردم دیگه احساس شرمندگی نمی کنه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

8 نظرات:

hero گفت...

دسته گلت درد نکنه خیلی عالی بوده تا حالا خسته نباشی . منتظر ادامش هستم.

دلفین گفت...

داداشی عالیه مخصوصا مامانه گفت باید وحدت و مشارکت داشته باشن ولی چه مامانه باحالیه داداشی ادامه بده

جيبر گفت...

داش ايراني سلام همه ي داستانايي رو كه بعد ازغياب من منتشركردي رو خوندم خيلي زيبا بود به خصوص اين داستان دمت گرم شرمنده وقت نداشتم براي همشون كه زيبا بودن نظر بدم.بازم بهت سرميزنم (جيبر)

ایرانی گفت...

هرو جان ممنونم توهم خسته نباشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

دلفین خوبم . این مادر و پسر اول تا به سکس برسن یه خورده حاشیه داره ولی اون جوری که از اسم داستان بر میاد مامان باید هوای همه بچه هاشو داشته باشه ...ایرانی

ایرانی گفت...

پس از مدتها سلام ! خسته نباشی جیبر عزیز ! محبت کردی که با این همه مشکلات بازم سری به ما زدی . امتحانات که نباید تموم شده باشه . درهر صورت برات آرزوی موفقیت می کنم . شاد و خندان باشی ..ایرانی

علی تنها گفت...

ادامه بده داره قشنگ میشه

ایرانی گفت...

درخدمتم علی جان ! یه خورده مقدمه و حاشیه داره تا به جای اصلی برسه .شادباشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر