ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

فقط یک مرد 36

ببین یه چیزایی توسیاست وجود داره که اگه تو سر در نیاری بهتره .. اونایی که میرن تو سیاست باید پی هرچیزی رو به تنشون بمالن . درسته سیاست یعنی خیانت . یعنی کلک دروغ حقه بازی ولی یه معناش شجاعت هم هست . -تو این جور فکر می کنی بنیامین و آدمایی که مثل تو خود خواهن . آدمایی که همه چیزو واسه خودشون میخوان  .تو و من و ما نباید به یک قوم بچسبیم . ببین تومیگی که از ریشه یهودی . منم میگم مسلمونم و نژادم آریاست . تو هم که ایرونی هستی شاید یک آریایی باشی . بیشتر نازی ها هم که آلمانی و ژرمن بودند یه شاخه ای از این نژاد بودند -حرف نازیهای کثیف و جانی رو نزن . میلیونها یهودی رو تو دهه سی و چهل مبلادی کشتند . -کسی اونا رو تایید نمی کنه ولی شما نباید انتقامشو از بیگناهان بگیرین . سرمو به صندلی تکیه داده بودم و به این فکر می کردم که با یهودیا چه طور باید کنار بیام . بااین که ازشون بدم نمیومد ولی یه حالتی بودند . می دونستم یا این حسو داشتم که چشم دیدن ما مسلمونا رو ندارن . شاید علتش این بود که این حسو مادرم که یک زن مذهبی بود در ما به وجود آورده بود . می گفت یهودی ها اعتقاد دارن که هرکی از اونا خون یه مسلمونو بخوره ثواب داره و خیلی از گناهانش آمرزیده میشه . واسه همین من همیشه از اونا می ترسیدم .حالا باید برم زنای یهودو بگام . بنیامین حدود چهل سالی ازم بزرگتر بود . -جوابمو ندادی تو دوست داری واقعا کشورت با خاک یکسان شه ؟/؟ -من باید از دینم و از ملت یهود محافظت کنم . -ببین نتان جان من که سنم قد نمیده ولی توهمین چند سالی یه چیزایی دستگیرم شده . سی و چند ساله دارن میگن مرگ بر اسرائیل و مرگ بر امریکا .. ببینم هیچ بخاری دیدی که از اینا بلند شه ؟/؟ توکه خودت خوب می دونی همه این دعواها سر لحاف ملاست . یه خورده دلار بده و بگیر همه چی حله . -ناراحت نباش کوروش جان .. به هرجا حمله کنیم به شهر خودمون حمله نمی کنیم . آخ که چقدر دلم واسه شهرم تنگ شده . سی و هفت هشت ساله ندیدمش . چه خاطره هایی که از شهر و دیارم ندارم . از روزای اول جوونی ..ازدوستای خوب مسلمونم .. ازدبیرستانی که درش درس میخوندم .. -راستی تو کجا درس می خوندی ؟/؟ اسم یه دبیرستانی روبرد که تنم لرزید . -تقریبا چهل سال بعدش منم تو همون دبیرستان درس می خوندم با این تفاوت که فقط اسمش عوض شده و یه رنگی هم به ظاهرش زدند .. حسابی پسر خاله شده بودیم . -کوروش من برای قومم ارزش قائلم . ما به سرزمین موعود مون رسیدیم . همونجا که موسی کلیم الله وعده شو به ما داده بود و هرچند از یک طرف تا نیل و از طرف دیگه تا دجله و فرات هم مال ماست . -ببین بنیامین قبول کن که 60 سال پیش اینجا رو با پدر سوخته بازی اشغالش کردین و هیچ حقی ندارین . -کوروش تو از کدوم حق حرف می زنی . ببین یه سوالی ازت می کنم . بابات میره خونه شو میفروشه به یکی دیگه . وقتی که مرد تو که پسرشی چه حقی داری بری ار مالکش بخوای که اون خونه رو بهت پس بده حق نداری که ازش ارث پدر طلبکار شی .. -شما دسته جمعی مسلمونا رو گول زدین که زمین و خونه هاشونو بفروشن تا به این کار جنبه قانونی بدین . به این میگن غبن  در معامله . -همه چی قانونیه . بابت فروش زمین پول خوبی هم گیرشون اومد حالا به ما میگن اشغالگر . راستش حرفایی که می زد ظاهرش درست بود ولی در باطنش دنیایی از فریب و نیرنگ نهفته بود . فلسطینی های کوس خل زمین فروش ! اگه این کارونمی کردین دیگه این همه مصیبت نداشتین ولی دیگه بعد از اونشو اطلاع نداشتم که چقدر دوباره از خاک مقدس فلسطین رو اشغال کرده بودند . زیاد از این دوز و کلک های تاریخی اطلاعی نداشتم . دوست داشتم به عنوان یک توریست برم اسرائیلو بگردم و از سرزمین مقدس دیدن کنم ولی حس می کردم که با هر گاییدن یک زن یهودی ممکنه یه نفر به جمعیت این کشور اضافه شه احساس گناه می کردم . چاره ای نبود . مجبور بودم . اون و باراک اوباما در ظاهر باهم رفیق بودند -ببینم همشهری این باراک قالت گذاشته ؟/؟ -نمیشه همه چی رو گفت بریم سر اصل مطلب . توباید مدت زیادی تو اسرائیل بمونی . جمعیت این کشور کمه . یعنی یهودیاش کمند . حداکثر 6 میلیون ولی از این کمتره . -من چند تا زنو بار دار کنم بسه دیگه .-اگه بچه ها پسر نشدند چی ؟/؟ -سیزده چهار ده سال دیگه می تونین از پسرای کشورهای دیگه قرض بگیرین . تازه اونی که من تو شکم زنای یهود می کارم که یهود خالص نمیشن . فقط یادت باشه بنیامین در تمام این شناسنامه ها نام پدر بچه باید کوروش باشه . شناسنامه باید به اسم من باشه . واقعیت همینه که هست . اگه معتقدی که اسرائیل مهد دموکراسی در جهانه نباید این اصل رو زیر پا بذاری . اصل با پدره . ربطی به من نداره که تو می خوای یهود زیاد کنی . شاید بچه من بخواد مسلمون شه . حق انتخاب با خودشه ولی شناسنامه رو باید به اسم من بگیری .. دستشو به طرف من دراز کرد ولی اون احساس آرامشی رو که از دست دادن با حمید شب خیز داشتم از دست دادن با او احساس نمی کردم . واسه این که یه خورده هم صحبتای دمکراسی منشانه بکنم گفتم ببین الان ما یه خواننده داریم به اسم شراره . پدرش یهودیه مادرش مسلمون و شناسنامه  به اسم پدره هست و خودشم یهوده و حق انتخاب داره . یادت باشه .. -مارو کشتی کوروش هرکاری دوست داری انجام بده . طوری حرف می زنی که انگار زنای یهود شیطان زاده اند . -اونا شیطان زاده نیستند بلکه شیطان را زاده اند . وقتی که از هواپیما پیاده شدیم دیدم زیاد هم بیجا نمی گفتم . از من و نخست وزیر اسرائیل سان دیدند . ویه خورده جلوتر نزدیک به یک هزار زن و دختر یهود یکی از یکی خوشگل تر و آراسته تر که همشون دسته گل دستشون بود اومدن به استقبالم . واسم دست تکون می دادند و منم واسشون دولا راست می شدم . با این پذیرایی که تو طیاره ازم کرده بودند و یه چند ساعتی که پس از گپ زدن با بنیامین خوابیده بودم حسابی سرحال شده بودم . داشتم به اون جمعیت یهود نگاه می کردم که اگه بخوام یکیشونو انتخاب کنم کدومشونو بگیرم . وای این کیر که بلند شه دیگه دین و مذهب و یهود و مسلمون نمی شناسه . کون لق هرچی سیاست . سیاست من که عین دیانت من نیست . ولی هرکی رو گاییدم و زایید باید که شناسنامه اش به اسم من باشه . چون یه قرارداد جهانی امضا کردیم که کلیه ثبت و احوال های دنیا باید پس از امضا و رضایت من شناسنامه صادرکنند . دیگه نیاز به این همه چونه زدن هم نبود . داشتم می رفتم داخل زنا و خوب اونا رو دید بزنم که محافظان اسرائیلی دستمو کشیدند و از میون جمعیت خارجم کردند . بنیامین هم معلوم نبود کدوم قبرستونی رفته . نکنه اینا از طالبان بد تر باشن . خدای من عجب گیری افتادیم . ترس برم داشته بود . داخل زغال چال گیرکردن چی بود ؟/؟ این بنیامین لعنتی هم منو تنها گذاشته بود . باز چهار نفرو تو امریکا می شناختم ولی تو این اسرائیل کی رو می شناختم ؟/؟ یهودیای شهرما هم که همشون سی چهل سال پیش همراه این نتان یاهو اومده بودن اسرائیل . حتما اگرم باید یه کسایی رو می گاییدم دخترای اونا بود و یا اونایی رو که در همون روزا به دنیا اومده بودند . منو به یه هتل رسوندند . شبیه به یک کاخ بود . اوخ پسر این دیگه کجا بود . یهودیا واسم بهشت درست کرده بودند . چهار پنج تا زن نیمه سکس اومده بودند طرف من و یکی یکی مشغول پذیرایی از من شدند . یکی واسم غذا می آورد . یکی لختم می کرد . اصلا کاراشون خر در چمنی بود . منو انداختن رو یه تخت و چهار پنج نفری مشغول ماساژشدند . فقط شورتمو در نیاورده بودند .. دودستی داشتم می زدم تو سرم که چه جوری حریف این چند نفر شم . تازه کنار یه استخر بزرگ بودم و قرار شده بود که آب تنی هم بکنیم . در همین فکرا بودم که دیدم یه حوری یهودی از راه رسید و با حرکت دست از ماساژورها خواست که ازم دورشن . عجب تیکه ای بود . شورت و سوتین قرمزش تارزانی بود و پوستش سفید و صورتش عین ماه شب چهار ده .. عجب دنیایی شده . انگار در دنیای ما چیزی به نام زیبا ترین وجود نداره ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

دلفین گفت...

دمت گرم دادش گلم واقعا ایولا داری

ایرانی گفت...

خیلی آقایی آقا دلفین ! روزخوش ..ایرانی

 

ابزار وبمستر