ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

فقط یک مرد 139

زنای دیگه اومدن داخل و یه اشاره بهش کردن که  سکوت کنه .. اونم همش به تکون دادن سر می گفت نو .. نو ... نو .. وری گود وری گود .. کیر و کمر من قوت دیگه ای پیدا کرده بود . با این حال انداختمش رو تخت و تا اومدم بجنبم و اونو از روبرو بکنم افتاد روم . دوست داشت اون جوری که دوست داره کوسشو در تماس با کیرم قرار بده همین کارم کرد . گونه های منو با دو تا دستاش فشار می داد و طوری لپامو می کشید که دردم گرفته بود . لبامو گرد و غنچه ای کرد و لباشو مثل یک کلاه رو سرش قرار داد . بوسیدن اون هم دست کمی از کردن کوسش نداشت . با رقص کونی که راه انداخته بود آتیش به خرمنم زده بود . با دو تا دستاش شروع کرد به ماساژ دادن من تا بتونه بیشتر سر حالم کنه .. چشای آبی و خوشگلشو می خواستم که بخورم . چقدر از این چش آبی ها تو ایران خودمون کم داریم .. کمرشو با دستام قفل کردم و با یه حرکت اونو انداختم رو خودم . -دیوونتم آی لاو یو .. آی لاو یو .. دیدم که خانوم خوشگله هر لحظه داره شل و شل تر میشه .. وقتش رسیده بود که باید می رفتم کمکش  . دلم نمی خواست به این زودی ولش کنم . اون وقت حتما می خواست که آب کیرمو هم باید بریزم توی کوسش . زود بود زود بود .. ولی آن دیگه با چند تا جیغی که کشید نشون داد که کارش تموم شده .. کیرمو کشیدم بیرون اونو صافش کرده و کوس لیسی رو شروع کردم . چقدر بهم می چسبید .. ولی آن کیرمو گرفت تو دستش و اونو به کوسش مالید . دیگه دونستم که باید یه حال تکمیلی بهش بدم و تو کوس خوشگل و سفیدش خالی کنم .. از بس خوشم میومد و لذت می بردم کیرمو رسوندم به ته کوس و بدون حرکت و بغل تو بغل و با حس لذت زیاد آبمو ریختم اون داخل . طوری اونو بغل زده بودم که انگاری مجنون لیلی رو بغل زده و با تمام عشقش داره هوسشو خالی می کنه . -جووووووون .. دیگه بهتر از این نمیشه .. چقدر دلم می خواست به همون صورت تو بغل آن خوشگله می موندم .. کار که تموم شد می خواست که بره ولی من همش به دنبال اون بودم . ملکه عین خرس خوابیده بود .. یه نگاهی به اون انداختم و یه نگاهی به ندیمه زیباش ولی دیگه نمی شد ریسک کرد . مجبور شدم کنار پیر انگلیسی دراز بکشم  . ظاهرا وقتی که بیدار شد من خواب بودم . چون چشامو که باز کردم دیدم اون داره باهام ور میره . خوشبختانه متوجه چیزی نشده بود . یه دو سه روزی رو اونجا موندگار شدم و بعد از ملکه , زن نخست وزیر و چند نفر دیگه رو ترتیبشو دادم . حالیم بود که بچه های اینا همشون باید شناسنامه ایرانی می گرفتند . چون بایاشون من بودم و باید که با تداوم نسل آریا دنیا رو پر از ایرانی می کردم . چند روز بعد قرار بود به طرف ایران بر گردم این انگلیسی ها هم تا می تونستند شیره منو کشیدند . خیلی لاغر شده بودم . فقط موقع بر گشتن بهشون گفتم که یاد تون باشه  تا من موافقت نکردم شناسنامه صادر نمیشه . انتخاب اسم هم با منه و نام فامیل هم که آریاییه .. براشون فرقی نمی کرد . ولی بد بختی این که به این بچه ها نمی شد فارسی یاد داد ولی برای این کار هم نقشه ها داشتم که در هر کشوری کلی کلاس های زبان فارسی بذارم . اگه این ملاهای عرب صفت بودند که حتما واسشون کلاس عربی هم میذاشتن . اصلا خوشم نمیومد که یه جای زبان شیرین فارسی بخوان به اونا عربی تعلیم بدن . اونو خودشون می تونن توی بهشت یاد بگیرن . قبل از این که سوار هواپیما شم و به ایران بر گردم کتی واسم زنگ زد -داداش شنیدم داری میای ایران . اول میای خونه . حق نداری به این ملا آخوندا رو بدی . اونا می خوان سربازان اسلامو زیاد کنند کوروش . ولی منم خواهرتم حقی دارم . بیا  کارت دارم -عزیزم باید بهم مرخصی بدن . همین جوری که نمی تونم سرمو بندازم پایین بیام . ببینم افسانه اونجاست ؟/؟ -آره اونم ازت دلخوره ولی خب مثل من نمی تونه تو رو ببره زیر سوال همش به من میگه تو یه چیزی بگو .. -ببینم با هم خوبین . -اووووهههههه داداش از خوب هم خوب تر .. در اینجا صداشو آورد پایین تر ولی اگه اومدی خونه یادت باشه اول باید به من برسی تا اونو دیدی همه چی از یادت نره . -تو کی می خوای یاد بگیری از خود گذشتگی داشته باشی آبجی -همین که هووی خودمو کنار خودم دارم این خودش از خود گذشتگیه دیگه .. یه چند کلمه ای هم با افسانه صحبت کردم و چشامو بستم تا ببینم دنیا دست کیه .. خدا کنه دیگه این دفعه طرف اسرائیل  با اون نخست وزیر ایرانی  و هم شهری خودم نتان یاهو نرم . ولی ای کاش می رفتم .. وقتی از هواپیما پیاده شدم انتظار داشتم که هموطنان و فارسی زبانان رو ببینم . ولی همه عبا عمامه های عربی و این جور بند و بساط ها رو می دیدم . نه نه .. باز دیگه کجا اومدیم . چه جوری می تونم خودمو از این مخمصه نجات بدم . یکی دو تا نماینده رژیم با من بودند .. -ببینم بچه ها ی شپشو اینجا کجاست -لبنان .. لبنان -خوار تو و لبنان و هر چی آخوندو گاییدم شما واسه کیر زدن به این لبنان هم پارتی بازی می کنین ؟/؟ من که اون دفعه بودم این خراب شده .. خیلی عصبی بودم . نمی شد فرار کرد . کاش می تونستم فرار کنم برم اسرائیل دست به دامن این بنیامین هم شهری خودم بشم که منو از شر این مفت خورا خلاص کنه .. بهونه دستشویی کردم .خودمو از دست محافظین خلاص کردم . می دونستم نمی تونم از دستشون در برم . یه لیموزین مشکی جلوم وایساد .. در باز شد و قبل از این که منو به زور ببرن داخل خودم داوطلبانه با پای خودم رفتم . می دونستم دوباره ربوده شدم . ترجیح دادم از چاه برم تو چاله . یه زن خیلی خوشگل و کار درست سرشو از بغل دست راننده آورده بود بیرون . قیافه اش خیلی آشنا بود . .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

12 نظرات:

کیوان گفت...

با سلام خدمت ایرانی عزیز اگه امکانش هست چندتا داستان جدید و کوتاه بذار این داستانهای بلند واقعا بیش ازحد طولانی شدن و کم کم خسته کننده و یکنواخت شدن.

ایرانی گفت...

با سلام خدمت کیوان خان چشم اگه وقت کنم حتما این کارو انجام میدم . البته خیلی از سوژه هایی رو که در داستانهای تک قسمتی میشه دنبال کرد در همین داستانهای دنباله دار می تونی پیدا کنی . از اونجایی که این داستانهای دنباله دار به غیر از همجنس بازی مردان تمام سوژه ها رو در بر داره واسه همین خیلی متنوع و گسترده بوده ..و داستان های تک قسمتی هم جز این که آینه ای کوچک از همین داستانهای بلند و طولانی باشند ارائه کننده چیزی نیستند . مگر آن که نوشتن داستانهای سکس کلیشه ای مثل سکس با محارم و سکس های محجبه ای و سکس پارتی و سایر سکس های خسته کننده و هزاران بار نوشته شده را به حداقل برسانم و سوژه های جدید خلق کنم که ده دوازده تا شو در ذهنم دارم ولی خب نمیشه به در خواست دوستان بی توجه بود . و همان گونه که قبلا هم گفتم تنوع و گوناگونی داستانها به شکلی شده که سخت پسندان هم حداقل از دو سه تا داستان هم که شده خوششون میاد و همین برام کفایت می کنه . ولی ته دلم اگه دست خودم بود دور همه داستانهای سکسی رو قلم می گرفتم فقط و فقط داستانهایی شبیه به آبی عشق رو می نوشتم . کاری به خودم ندارم ولی این شیوه ای که سایتهای سکسی پیش گرفته اند بیشتر یه حالت افراطی و تفریطی پیدا کرده .بیشترشون به جنبه تجاری و سیاه نویسی فکر می کنند و منم به سلیقه های متفرقه . اگه بخواهیم داستان درست و حسابی ارائه بدیم شاید در هفته بیش از چهار پنج داستان نشه نوشت . ولی به در خواست دوستان دیگه هم نمیشه بی توجه بود . در هر حال اگه دوستان موافق باشند و من دو سوم از داستانهامو کم کنم یعنی پس از تمام شدن دیگه جایگزین نذارم در کیفیت داستانهای باقیمونده تاثیر مثبتی داره .ولی بازم با تنوع و ریاد بودن در خواستها که همین حالاشم نمیشه به تنهایی جواب داد روبرو میشم . مدیریت محترم امیر فرموده بود که هفته ای ده دوازده تا بیشتر منتشر نکنم و منم دیگه هی اینو بنویس و اونو بنویس دیگه رسیدم این جا وخودمو انداختم به درد سر و شما رو خسته کردم داستانهای دنباله دارو که نمیشه وسط راه کات یا قطعشون کرد . یکی می بینی از یه داستان انتقاد می کنه ده نفر دیگه میگن آقا چرا این قدر دیر به دیر آپ می کنی . شاهد این حرف من نظرات خوانندگان محترم سایت اوتیه . دو تا انتقاد و یه بد و بیراه شنیدم ولی صد تا پیام و انرژی مثبت هم داشتم که ازم انتظار دارند این داستانهای دنباله دارو زودتر منتشر کنم و خوانندگان خوب سایت خودمون هم همین طور ..یک داستان یک قسمتی هم به اندازه چند داستان دنباله دار وقت گیره و منم عادت به کپی بر داری ندارم . داستانو از این طرف می نویسم و از اون طرف منتشر می کنم . هیچ چیز درست حسابی هم اگه تا حالا ننوشته باشم ولی در یه مورد خودمو تحسین می کنم و اون این که کدوم آدم عاقلی رو دیدی که در عرض دو سال هزاران هزار مطلب بنویسه . جز یه دیونه ای که به دوستی با شما نازنینان و در خدمت شما بودن افتخار می کنه و به خاطر همین علاقه و دوستی هاست خلاف میل باطنی خودم بازم سکس نویسی می کنم . خیلی خیلی راحت هم می تونم هم داستانهای خودمو نقد کنم و هم داستانهای دیگرانو . منتها در رابطه با اونچه که باید باشه نه در رابطه با هم که اونم میشه ولی ارزش نقد به اینه که بر مبنای اصول باشه نه این که دیگران چی نوشتند که بخواهیم تقلید کنیم . در هر حال این توضیحاتیه که شبیه به اونو چند وقت پیش هم دادم . ممنونم از تماس و راهنمایی تو عزیز . اینترنت هم قطع شد . پاسخ تو هم دیر میره . شاد و سربلند باشی ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز علی آقا در داستان یک عروس و داماد از دست یکنواختی زندگی گله کرده ....علی جان گرصبر کنی زغوره حلوا سازی . شکوه داستان به دردت نمی خوره . امیدوارم یک با شکوه خوب گیرت بیاد . منم تا همین سنی که تو درش هستی همین مشکل تو رو داشتم چون عاشق بودم یه حرکتی کردم و خدا هم یه برکتی بهم داد ولی خب حالا حرکت کردن خیلی سخت تر شده ولی بازم مگر این که خدا خودش با فشار بیشتری بیاد کمک . برات آرزوی موفقیت می کنم و این که یک دختر خوب به گیرت بیفته و ماهم یه پیام تبریک برات بفرستیم ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز جا داره که یه تشکری هم از سید جواد نازنین به خاطر پیامش در داستان خانم مهندس روشنک داشته باشم ....سید جواد جان ممنونم ازت به خاطر لطف و محبت و همراهی همیشگی ات و این که داستانها رو پیگیری می کنی . باور کن منم اگه بتونم سعی می کنم بیشتر بنویسم و منتشر کنم ولی واقعا به تنهایی کنترل و نوشتن و آپدیت کردن همه اینا وقت و دقت می خواد در ظاهر شاید ساده به نظر برسه و برای منم شاید تا حدودی هم همین باشه ولی برای نوشتن یه داستان باید حس هم گرفت اونم من که روزی چند بار باید حسهای مختلفی بگیرم . مثل یک هنرپیشه ..حالا هنرپیشه معمولا یکی دو فیلمو با هم داره و یک نقش ولی در نویسندگی علاوه بر چند نقش داشتن باید جمله بندی و اصلاحات و اصطلاحات و خیلی از مسائل جانبی دیگه رو هم در نظر داشت .وبیشترین خوشحالی و رضایت من از این خواهد بود که در کنار شما خوانندگان و دوستان خوب خودم باشم و در حد توانم در جهت رضایت شما تلاش کنم . شاد کام باشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیزم میگرن تومور و سارای نازنین در داستان مادر فداکار برام پیام گذاشتن ....سارای گل و نازنین و میگرن تومور دوست داشتنی ! ممنونم از پیامهای گرم شما دو عزیز . سارا جان تا حالا هر پیشنهادی رو که دادی قبول کردم من الان در حال نوشتن صحنه آخر داستان هستم و اگه بخوام به ناگهان این سه نفر رو وارد داستان کنم هم داستان طولانی تر میشه که اون میگیم مسئله ای نیست ولی یه خورده عجیب و غریب هم در میاد که سه تایی بخوان یه روز وارد شن . بازم خوبه که صحنه در روزه و میشه گفت مهمونی اومدن . می مونه این مسئله که الناز آخه حساسیت داره به این که امیر با کسی غیر از اون و مامانش سکس نداشته باشه .. از طرفی اونا خاله الهامو ردش کردند در حالی که من در آخرین صحنه داستان دارم یک اعلام کمک تلفنی از خاله می گیرم که خب نمیگم چیه ولی در مورد سکس نیست . یه خورده عجیب میشه ویه زلزله ای در سیستم و روند قبلی داستان ایجاد می کنه ولی چون تا آخرش باهام بودی و منم نه نگفتم دارم فکر می کنم که چیکار کنم که نه سیخ بسوزه و نه کباب .میشه یه جورایی وصله پینه اش کرد ومی دونم همه این پیشنهادهای جالبت به خاطر علاقه ایه که به این مجموعه و این داستان داری و من شرمنده محبتهای تو هستم . میگرن تومور گل و سارای دوست داشتنی سپاسگزارم از همراهی و حمایت شما دو عزیز مهربون . کامیاب باشید ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز این سید جواد ما دیگه در داستان مامان تقسیم بر سه خیلی شرمنده ام کرده .... سید جواد عزیز دیگه حسابی شرمنده ام کردی با این اظهار محبتت ومطمئن باش من هر چی باشم تا خوبان و گلهایی مثل شما نباشند هیچی نیستم و این شما ها هستید که با صداقت و خلوص خود به من انگیزه می دید تا بتونم بهتر بنویسم . الان حدود ساعت 19 روز چهار شنبه بوده و قسمت بعدی داستان مامان تقسیم بر سه تقریبا پنج ساعت دیگه منتشر میشه و احتمالا از اونجایی که این روزها آره داداش گلم درگیره شاید تا یکی دو روز دیگه نتونه اونو در سایت لوتی منتشر کنه . در هر خیلی ممنونم از حمایت این روز های تو سید جواد گلم . پاینده و پایدار باشی . با احترام ...ایرانی

دلفین گفت...

داداشم سلام دو روزی نبودم دمت گرم داستانها یک
از یکی قشنگتر و اون متن زیبای که نوشتی داداش چیکار کنم امان از دست این کار ولی خیلی دوست دارم بهت هروز سر بزنم دوست دارم

ایرانی گفت...

آره داداش گرامی سید جواد خان در داستان بابا تقسیم بر سه ازم سوالی کرده که جوابش به شرح ذبله ....با تشکر از سید جواد دوست داشتنی و ارجمند ..درمورد سکس ضربدری داستان زیاد نوشته ام از اونجایی که نعداد داستانهام از مرز صدها و هزار هم گذشته فعلا چند تا از ضربدری هایی رو که در خاطرم هست اسم می برم . بعضی ها دنباله دار و بعضی ها هم تک قسمتی هستند .. بعضی ها رو هم در لا به لای داستانهای دنباله دار میشه پیدا کرد . چندتا از تک قسمتی هاش عبارتند از 1-برادران باجناق خواهران جدی 2-خانواده خوشبخت 3-خواهران مشکل گشا 4-ضربدری ضرب در دو..یه داستانی هم به نام سه ضرب در دو و یه چیزی در همین مایه ها داشتم نمی دونم چرا در فهرست چشمم بهش نمی خوره یعنی 6 نفری بودند . ...یه داستانی هم بود که دو تا زن و شوهر شمالی میرن جنوب با دو تا زن و شوهر جنوبی در هتل سکس می کنند اسمشو یادم نمیاد ولی در لوتی هم منتشر شده .در داستانهای دنباله داری مثل 1-هرکی به هرکی به مقدار زیاد2-شوخی یا جدی 3-خانم مهندس روشنک 4-به دادم برس شیطان 5-بیست سال بعد 6-کرسی داغ هوس دریک صحنه 7-راز نگاه 8-هرجایی دریک صحنه ...درردیف های 1و 2 و5 و6 سکس ضربدری به صورت فامیلیه ..منتها باید داستانو به طور مرتب بخونی . در داستان شوخی یا جدی هم در صحنه ای سکس ضربدری بین پدر و مادر و دختر و داماد وجود داره ..داستانهایی که ضربدری نداشته باشه ولی به سلیفه ات بخونه یا بخوره زیاده مثلا توصیه می کنم داستانهایی مثل دست بالای دست ..زن ذلیل مرد ذلیل وزبون دراز رو بخونی ..هشتاد نود درصد این داستانهایی رو که اسم بردم در سایت لوتی منتشر شده .دریکی دو قسمت بعدی داستان بیست سال بعد یه مختصر سکس ضربدری هم می گنجونم تا یه مقدمه ای بشه برای سکس گروهی و هردمبیلی در مجلس ومهمونی ... بازم اگه چیزی به چشمم خورد برات می نویسم . با درود برتو سید جواد جان .خدا نگه دار ....ایرانی

ایرانی گفت...

دلفین عزیز و دوست داشتنی و گلم خسته نباشی . موقعیت دوستانو درک می کنم . یه عده امتحان دارن و یه عده کار ..بازم از این که به یاد من و این مجموعه هستی ممنونم . همیشه موفق و تندرست باشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش نازنینم ساتر عزیز در داستان به دادم برس شیطان نظر گرمشو اعلام کرده ...ساتر جان مثل همیشه فراموشم نکردی و منم مثل همیشه ازت سپاسگزارم در ضمن جا داره تشکر مجددی از میگرن تومور گلم داشته باشم که عرض ادب وپاسخ به پنج پیام گرم چهار روز قبلت یک جا در ذیل داستان مامان تقسیم بر سه آورده شده .. دوستان همگی شاد و خندان باشید ....ایرانی

ایرانی گفت...

با سلامی مجدد خدمت آره داداش خوبم ..اگه میشه این مطلبو هم جداگانه به پاسخ من به سارای عزیز در داستان مادر فداکار اضافه کن ...سارای عزیز و گرامی یه جوری ورود اون سه نفر رو ردیفش کردم و زمینه چینی ها رو هم انجام دادم که همه چی طبیعی تر به نظر برسه . البته مهمونا رو در قسمت 58 وارد کردم و یه بر نامه های دیگه ای رو هم در ذهنم دارم که همه چی به خیر و خوشی باشه و همه راضی باشند . از خاله و مامان و دختر و زن عمو و زن دایی و عمه و پسر و حتی من نویسنده و توی سارا که استاد منی و آره داداش گل و زحمتکش من که خیلی خسته اش می کنم . شاد مان و شاد کام باشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش مهربان سید جواد در داستان نقاب انتقام برام پیام داده ....سید جواد گرامی حتما این داستانو با جدیت بیشتری ادامه خواهم داد به خصوص حالا که جنبه عشقی احساسی قوی تری پیداکرده . ممنونم از همراهی و همدلی تو نازنین مهربان . با تشکر و احترام ....ایرانی

 

ابزار وبمستر