ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 46

وقتی ستایش وارد کلاس شد چند دقیقه ای می شد که از شروع کلاس و تدریس  استاد مهری گذشته بود .. -بفرمایید .. مهری چیزی ازش نپرسیده بود . ولی ستایش با لبخندی خاص و پر معنی گفت ببخشید استاد .. استاد نو روزی باهام کار داشت داشتیم صحبت می کردیم ببخشید دیر اومدم ..  مهری نگاه معنی داری همراه با مکث به او انداخت و واسه چند لحظه ای ساکت موند . نه نستوه نباید حواسش به این دختره باشه ولی امروز یه خورده بیشتر به خودش رسیده . دختری که اصلا در فکر ظاهر خودش نبود . اون حتی می دونست که نستوه واسش کار گیر آورده .. اعصابش تا حدودی به هم ریخته بود .  نه مهری نستوه این جوری نیست . اون نمی تونه به یه دختری که هفت هشت سال از خودش کوچیک تره دل ببنده .. ولی اگه این دخترا با مکاری و فریبندگی خودشون دل اونو به دست بیارن اون وقت چی میشه . باید خیلی مراقب باشم . .. به تدریس ادامه داد ولی دلش می خواست زود تر از اون فضا خلاص شه . نههههه .. نهههههه .. نستوه این جوری نیست . حس کرد نمی تونه به تدریس ادامه بده .. با این وضعیت  نه برای خودش مناسب بود نه برای دانشجوها که  توی کلاس بمونه .. از دانشجو ها فر جه خواست  و در کلاس نستوه رو زد و اونو کشوند بیرون .. نستوه از کلاس اومد بیرون .. -ببینم کار واجبی داشتی که حتما باید  وسط درس باهام در میون می ذاشتی ؟/؟ -واجب که نه . ولی من به نظم و انضباط اهمیت میدم . از قانون شکنی بدم میاد . مخصوصا در مورد دخترایی که بخوان لوس بازی در بیارن و سابقه خوبی ندارند و به دیگران آسیب می رسونند . باید همون اول دمشونو قیچی کرد -ببینم چته این قدر عصبی هستی . -ستایش ستوده دیر اومد  کلاس و گفت که تو باهاش کار داشتی . می خواستم ببینم درست گفته یا سر و گوشش جای دیگه ای می جنبیده -نه اون درست میگه با من بوده . -پاهای مهری سست شد و رنگش پرید . نمی دونست چی بهش بگه که متوجه حساسیتش نشه . -اگه مشکلی بود می گفتی که من باهاش در میون بذارم . نه این که خودت وقتتو تلف کنی واسه دخترای یاغی . -مهری حالت خوبه ؟/؟ وسط کلاس پا شدی اومدی این حرفا رو بهم بزنی ؟/؟ ستایش اومد و گفت من بهت مدیونم و  دلم می خواد هر وقت میای و میری  با یه سلام و خدا حافظی بیام  استقبال و بد رقه ات کنم . در هر حال این محبت اونو می رسونه . من چیکار کنم تو ذوقش بزنم ؟/؟ نمی دونم چطور شد چهار پنج دقیقه حرف هم زدیم . تو که الان اومدی اینجا بیشتر وقت کلاس گرفته شد .. -نستوه یعنی من مزاحمت شدم ؟/؟ مزاحمت هستم ؟/؟ با اون دختره که حرف می زدی این بر داشتو نداشتی . -نمی فهمم تو چته . اصلا نمی فهمم . فقط اون بیچاره راست میگه . اذیتش نکن . دختره یتیمه . دختر خوبیه . و نجیب . -معلومه روسریشو اگه سرش نمی ذاشت بهتر بود . اصلا با مقنعه هم دیگه سر خوش نیست . یه خورده دیگه جلب تو جه کنه تذکر می گیره -مهری جان اگه من و تو نریم سر تدریسمون این ما هستیم که تذکر می گیریم .. مهری برگشت به کلاسش . از این نظر که نستوه چشش دنبال ستایش نبوده آسوده خاطر شده بود ولی از این نظر که ستایش به دروغ گفته که نستوه با هاش کار داشته چه منظوری می تونست داشته باشه . چرا این حرفو بهش زده . اون که چیزی ازش نپرسیده . هر جوری شده باید ته و توی این قضیه رو در بیاره . باید بفهمه که موضوع چیه .. باید بفهمه .. . اون روز در پایان کلاس ها دوباره با یه بهونه ای رفت پیش نستوه .. با هم تو ی دفتر نشسته بودند . دانشجوها همه رفته بودند . فقط سایه د ختری رو از دور می دید . سایه ای که حس می کرد رو سرش سنگینی می کنه . ستایش . ستایش ! کور خوندی . فکر کردی من میذارم تو با نستوه خدا حافظی کنی ؟/؟ . مهری ! نستوه راست میگه تو چته شاید دختر بیچاره منظوری نداشته باشه . بهتره با خونسردی با این مسئله بر خورد کنی .  بازم با نستوه قصد خروج از دانشگاه رو داشتند که ستایشو رو بروی خودشون دید . -ببینم این دختره اومد ازت خداحافظی کنه -مهری چته تو ذوقش نمی زنم . ولی بهش میگم خودشو خسته نکنه .. وقتی نستوه خودشو از مهری جدا کرد و رفت طرف ستایش مهری از حرص نمی دونست چیکار کنه .. -ببین ستایش  من راضی نیستم هر روز به وقت ورود و خروج من اینجا وایسی و.. من که برات کاری نکردم . فقط درساتو خوب بخون و مثل حالا همیشه یه خانوم خوب باش .  ستایش از این که می دید اون دو تا با هم هستند بازم لجش گرفته بود . در مانده شده بود . مهری  بد جوری میخ ستایش شده بود . می خواست بفهمه که نگاش از چه مدل نگاهیه . -مهری بیا بریم چته تو . خوابت برده ؟/؟ اصلا حالت خوب نیست ها .. -نه اصلا حالم خوب نیست . دلم می خواد  برم به یه فضای پر از گل و گیاه و درخت تا روحیه ام عوض شه .  -میای بریم خونه مون ؟/؟ البته اگه سختت نیست .  چون کسی خونه مون نیست .  -واسه چی سختم باشه . مگه تو آدمخوری .  -چی داری میگی . گوشت آدما تلخه -ولی قلبشون شیرینه . -وای حالا میگی قلبتو بخورم .. -اگه گرسنه ته می تونی بخوریش من حرفی ندارم . ولی اون وقت من میشم مهری بیدل .. ستایش  یه لحظه شنید که نستوه از مهری دعوت کرده که بره خونه شون ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر