ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

تولدی دوباره 46

بی خیال آدمای دیگه اشک می ریختم و آروم آروم قدم می زدم . چقدر آروم گرفته بودم . ولی دلم پر بود . دوست داشتم بازم گریه کنم . حوصله نداشتم برم خونه . رفتم مغازه .. همه داشتند تعطیل می کردند و من تازه می خواستم باز کنم . چقدر عمر خوشبختی من کوتاه بود . چرا سمانه پیش من نموند . حالا اون فکر می کنه که من همون دختر سابقم . من که می خواستم همه چیزو بهش بگم . لعنت بر تو مرسده که همه چی رو خراب کردی . لعنت بر خودم که چرا زودتر جریانو بهش نگفتم . لعنت بر خود تو سمانه که این فر هنگو نداشته باشی . همون آدم مغرور و متکبر و خود خواه گذشته هایی . هیچ فرق نکردی . سرمو گذاشته بودم رو میز و  و به ماشینهایی که در رفت و آمد بودند نگاه می کردم . خیلی راحت می تونستم با خودم خلوت کنم و حتی دوباره ببارم . ولی دیگه اشکی نمونده بود . فقط درد دلم برام باقی مونده بود . دردی که درمونی نداشت . تصویر سمانه رو می دیدم که پشت شیشه ها ی ورودی داره در می زنه .. بدنم به لرزه افتاده بودم . اون اینجا چیکار می کرد . از کجا می دونست که من اینجام . شاید تعقیبم کرد ه بود . -قبل از این که ازش بپرسم از جون من چی می خواد یه میلیون تومنی رو که بابت فروش لپ تاب ازش نگرفته بودم و نمی خواستم بگیرم برام پس آورد . نگاهمو به نگاهش ندوختم . ولی حس می کردم که اون بهم خیره شده -ببین هدیه من نمی خوام مدیون کسی باشم . وقتی اون بهم می گفت هدیه خونم به جوش میومد . -سمانه ما چه دختر و چه پسر بندگان خداییم . تو مثلا مشاور روان درمانی هستی . این برخورد به نظرت درسته که یکی رو که زمین زدیش و خردش کردی زیر پات لهش کنی ؟/؟ تحقیرش کنی ؟/؟ یه میلیونو ازش گرفتم و دویست تومنو پسش دادم . -اینم بابت چند ساعتیه که به خاطر هدیه مطبو تعطیل کردی . نمی خوام رو من منت بذاری . بگیرش سمانه .. طوری سرش داد کشیدم که جا رفت -تو سر من داد می زنی .. -تو مگه کی هستی که سر تو داد نکشم . یک دختر از خود راضی مغرور و متکبر و لوس و بچه ننه . همون اخلاق گذشته ها رو داری .. متاسفم واسه خودم که عاشق تو شدم . متاسفم که التماست کردم . متاسفم که بهت گفتم که دوستت دارم . -این جور با هام حرف نزن هدیه . من یک روانشناسم . می تونم احساس تو رو درک کنم . کودک درون تو به غلیان در اومده . -ادای خانوم دکترا رو در نیار . همیشه اهل پز بودی . چهار تا کتاب خوندی و میای بلغور می کنی . تو هیچی نیستی . هیچی حالیت نیست . تو نمی دونی تو دل آدما و روانشون چی میگذره . تو چی رو می شناسی . تو چی می دونی ؟/؟  فقط بلدی با شخصیت آدما بازی کنی . تو نمی تونی بفهمی من در چه تنگنایی قرار داشتم ... حیف که زبونم بسته ولی پاتو که از مغازه گذاشتی بیرون می دونم چی بهت بگم . آخه من این اخلاقو نداشتم که کسی رو که به عنوان مهمون بر من وارد میشه برنجونم . رفت بیرون و گفت خب حالا بگو ببینم چی می خوای بهم بگی .. -فقط می خوام بهت بگم که دیگه دوستت ندارم . نمی خوام ببینمت . حتی اگه زودتر از تو بمیرم نمی خوام بیای سر خاکم . -اگه بیام بعد از تعطیلی مطب میام که ضرر نکنم . دلم می خواست برم انگلیس پیش داداشم . دیگه حال و حوصله موندن تو ایرانو نداشتم . سمانه قلبمو شکسته بود . شاید اگه منم جای اون بودم همین کارو می کردم . واسه یه لحظه حس کردم که سرم داره گیج میره . نمی خواستم سمانه بفهمه . همه جا رو تار می دیدم .. حرص خورده بودم . نمی دونستم باید چیکار می کردم . رو زمین نشستم . حالم داشت بهم می خورد . سرگیجه داشتم . بدنم یخ شده بود . بی اختیار رو زمین دراز کشیدم .. -چت شده .. حالت خوب نیست ؟/؟ -دلم نمی خواست بهش بگم که  خوشحال میشم اگه بمیرم . دستشو گذاشت رو قلبم .. لبخند تلخی زدم و گفتم دستتو بردار زخمی میشه .. ازجام پاشدم که حس نکنه ضعیفم ولی دیگه نفهمیدم چی شد . وقتی بیدارشدم سمانه رو بالاسرم دیدم که  در همون نزدیک ترین درمانگاه به اونجا بالا سرمه و نگران من . -ناراحتی که نمردم ؟/؟ -چیزی می خوای ؟/؟ -می خوام که بمیرم  یا این که دیگه تو رو نبینم -این همون چیزیه که تو می خوای ؟/؟ -برامن ندیدن تو و مردن  هم هر دو یکیه هم هر دو,  دو تاهه . -پسر تو نزدیک بود بمیری . چرا این قدر به  مغز و اعصابت فشار میاری -راست میگی بعضی ها ارزششو ندارن . ولی از این که به داد من رسیدی ازت ممنونم -وظیفه انسانی من بود . -کاش یه انسان واسه همیشه انسان می بود . دیگه تا یه ساعت بین ما سکوت بود و سکوت . حالم که بهتر شدبرگشتم  مغازه رو بستم و خواستم برم خونه . می خواست که منو برسونه نمی خواستم باهاش برم ولی حس می کردم هر فشار عصبی که به خودم میارم حالم بد میشه . مجبور شدم باهاش راه بیفتم . . -سمانه من نمی خوام برم خونه .. زنگ زده بودم که شبو مغازه ام . بهانه تنظیم لیستو کرده بودم . من نمی خوام برم خونه . حالم خوش نیست .. -پس میریم خونه ما . حداقل می تونم مراقب احوال تو باشم . بهت نمیاد این قدر دلسوز باشی .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر