ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هرجایی 39

اون روز میثم تا می تونست بهم حال داد و حال کرد . حال کردنای من بیشتر بهش حال می داد تا این که ازم بخواد لذت ببره . از اون به بعد هر چند وقت در میون بازم میومد پیشم ولی یه خورده کارمو سخت کرده بود . هر کوره راهی جلومو سد می کرد . مدام جلو در خونه مون کشیک می کشید تا کسی وارد نشه . خسته شده بودم .  بیشتر وقتا مجبور بودم خارج از خونه کاسبی کنم یا این که بر نامه رو بذارم واسه ساعت ده شب به بعد که نگهبان خونه من می رفت خونه اش . خدا پدرشو بیامرزه که منو واسه شب کاری راحت گذاشته بود . هر چند بیشتر وقتا میومد تو خونه و کنارم و باهام حرف می زد و گاهی هم تر تیب منو می داد . ولی  از نظر مالی بهم می رسید . و اون قدر بهم پول می داد که اگه با هرزگی وداع می کردم بازم از عهده مخارج زندگی در اون روزها بر میومدم ولی من نمی تونستم ریسک کنم و خودمو وابسته به یه نفر کنم . اون که شوهرم نبود . پدر یا برادری که نداشتم نبود که بتونم بهش تکیه کنم . مجبور بودم مشتریای خودمو داشته باشم ولی اون خیلی مزاحمم می شد . دلم نمیومد ناراحتش کنم . به خیلی از مشتریام هم نه می گفتم و این به ضررم بود . یه روزی سوار ماشین یه آدم پولدار شدم و باهاش رفتم . میثم موقع سوار شدن منو دید . وقتی که برگشتم اون پدر منو در آورد . هرچی بهش گفتم که یکی از بستگانم بوده و برای کاری رفتیم قبول نکرد که نکرد . مجبور می شدم یه دروغ رو با یه دروغ دیگه تحویل بدم . هزار جور بد بختی و مصیبت داشتم یه جوری هم باید با این یکی کنار میومدم . در هر حال اون روز یه خورده خرش کردم تا از دلش در بیارم . مجبور شدم باهاش سکس کنم . که ای کاش نمی کردم . چون اون طرفی که منو گایید طوری به هوس اومده بود که یه قسمت از کونمو با میک زدن کبودش کرده بود . هر چی به این میثم خان گفتم که این کار خودت بوده بازم به کتش نرفت . درهر حال روز های زندگی رو یکی پس از دیگری پشت سر میذاشتم و با وجود میثم بازم کارمو پیش می بردم . اون دیگه بد جوری به من وابسته شده بود واین نمی تونست خوب باشه . شاید اون روز ها هر کس دیگه ای یا صریح و صمیمی بگم هر جنده دیگه ای جای من بود یه کاری می کرد که خودشو بیشتر تو دل پسره جا کنه تا اونو به طرف خودش بکشونه و پسره عقدش کنه . اما من نمی خواستم نفرین خونواده ای رو به دنبال داشته باشم . بیشتر سکس هامو خارج از خونه انجام می دادم . به این بهونه که میرم سر کار . میثم می خواست که تو هر کاری دخالت داشته باشه . تازه نیلوفر منم داشت به یه سنی می رسید که دیگه درست نبود اونو با خودم به این طرف و اون طرف ببرم یا این که توی خونه مردا رو ببینه . بهترین موقعی که می تونستم  با وجود نیلوفر در خونه کاسبی کنم شبا بود . در هر حال برای من تربیت تنها کسی که به خاطرش زنده بودم از همه چیز مهم تر بود . شاید اگه اون نبود راضی به مرگ بودم . کسی تا خودش مادر نشده باشه نمی دونه و متوجه نمیشه که من چی دارم میگم . یکی از روزا یه زنی اومد در خونه مونو زد . صبح خیلی زود بود . زنی جا افتاده بود . از اونایی که معلوم بود آدم محترمیه و حداقل ظاهرشو حفظ می کنه و در کلامش هم ادبو رعایت می کرد . بعد از سلام و علیک و تعارفات اولیه خودشو مولود معرفی کرد . که چند تا خونه اون ور تر میشینه . بدنم می لرزید . داشتم به این فکر می کردم که حتما بازارم خراب شده و دیگه نمی تونم کاسبی کنم . آخه مردا واسه شبایی که در بست در اختیارم داشتند کلی پول می دادند و اگه قرار بود تو خونه خودم زیر کیر یکی دیگه باشم و همسایه ها کشیک می کشیدند من باید چیکار می کردم . تازه نکنه این زنه از اون کمیته ایهای بکن نکن باشه که درد مردمو نمی فهمه . در همین افکار بودم که بهم گفت مادر میثم خانه .. وقتی که این حرفو بهم زد درسته که یه خورده برق منو گرفت ولی از بابت نگرانی های دیگه آسوده خاطر شدم . -خانوم شما ازدواج کردین و ظاهرا شوهرتون ولتون کرده و رفته . یه مدتیه که میثم با شما رابطه داره . می بینم که وارد خونه تون میشه و یه چند ساعتی رو هم  مهمون شماست . چند بار می خواستم اطلاع بدم بیان به این موضوع رسیدگی کنن دیدم اولا پای پسرم در میونه و از طرفی من خودم بچه دارم نمی خوام یه مادرو از بچه اش جدا کنم . ما این یه پسرو داریم واسش امید و آرزو داریم . یه زن مطلقه تو جامعه ما اسم و رسم درست و حسابی نداره .. حالا ما کاری به اونش نداریم ولی من یکی دوست ندارم پسرم با یکی ازدواج کنه که قبلا شوهر داشته و بچه هم داره -خانوم باور کنین اصلا همچین هدفی نداشتیم . اون از نیلوفر دختر کوچولوم خوشش میومد و میومدن با هم بازی می کردند .. مولود خانوم یه گوشه چشمی نازک کرد و یه اخمی و گفت حالانمی خواین برام آسمون ریسمون ببافین . میثم همه چی رو واسم گفته .. گفته که از شما خوشش میاد و میخواد باهاتون ازدواج کنه .. -ولی اصلا در این مورد چیزی بهم نگفته -ازبس اطمینان داره به این که خانومایی مثل شما با همون درخواست اول بله رو میگن . راستش بهم خیلی بر خورد ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر