ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بیست سال بعد 4

شهناز جوابشو داد -آره .. هوشنگ طوری منو بغل زد و بوسید که انگاری رفته خواستگاری زنم و جواب بله رو شنیده .. منم بغلش زدم . با این که خیلی خوشحال بودم ولی یه حس بدی هم داشتم . دقایقی بعد من و شهنازو با هم تنها گذاشتند . من که می دونستم اوضاعش چطوره . شاید از اون طرف هوشنگ به هایده گفته باشه که من موافقم و اونم موافقت منو به اطلاع زنم رسونده باشه ولی در این مورد یقین نداشتم . من و شهنازو تنها گذاشته بودند که در مورد این موضوع حرف بزنیم -شروین می خواستم یه چیزی بهت بگم . -همون چیزی که من می خوام بهت بگم ؟/؟ -آره فکر کنم همون باشه -شروین تو که خودت خوب می دونی تا حالا جز تو دست هیچ مرد دیگه ای به من نخورده یعنی با هیچ کس دیگه ای رابطه جنسی نداشتم ولی تو دوست قدیمتو دیدی و اونم بهت همچه پیشنهادی داده . کاش می شد خودت تنهایی بری و اصلا منو دخالت ندی . -شهناز می دونی که هیچ جا بدون تو بهم خوش نمی گذره . من نمی تونم صفا کنم ولی ببینم زنم تو خونه داره به من فکر می کنه و من جسم و روحم جای دیگه ایه . هر چند همیشه به تو فکر می کنم و هیچوقت فکر خیانت به تو رو در سر نداشتم . -شروین منم همین . ولی یه وقتی فکر نکنی که من زن بدی هستم . هنوزم سختمه . سختمه که دست یه مرد دیگه ای بهم برسه . -خب همه اونایی که توی مجلس شرکت می کنند غیر همین هوشنگ و هایده داخل کشوری هستن . -ولی من دوست ندارم خجالت زده شم .. -منم همین طور شهناز . منم  که با این که مردم هر گز دنبال خانوم بازی و این حرفا نبودم و با چشم پاک و دل پاک فقط زن خودمو می خواستم .. -شروین جان اجازه من دست توست . اگه راضی هستی همرات بیام . -شهناز وقتی که تو این جور با ایثار گری میگی که حاضری منو تنها بفرستی من چطور می تونم با اومدنت مخالفت کنم .. عجب تعارفاتی می کردیم . آخرش سخت همدیگه رو بغل زدیم . وقتی که هوشنگ و هایده یهو پریدن وسط هال ما دیگه اون شرم و حیای سابقو نداشتیم . اونا کف زدند و هورا کشیدند . ولی هر دو مون می دونستیم که کار بعدی یعنی  لخت و نیمه لخت شدن و با دیگران سکس کردن اولش خیلی سخته .-شروین جان حالا من دو کلام حرف خاص با عیالت دارم . ما که همه چی رو قبول کردیم . دیگه باید اون فرهنگ و اندیشه والای خودمونو نشون بدیم و تمام این فاصله ها و سد های اجتماعی رو بشکنیم . چرا باید فقط در تصورات خودمون  لذت ببریم . ما این لذت فانتزی گونه و رویایی رو به یک واقعیت تبدیل می کنیم . هایده : هوشنگ جون چرا می خوای شهناز جونو ببری تو اتاق اونجا باهاش حرف بزنی . منم با شروین جون یه حرفایی دارم . اصلا دو تا دو تا کنار هم حرفا مونو می زنیم -ببخشید مگه بازم حرفی مونده ؟/؟ -شروین خان حرف که چه عرض کنم عملش مونده . شما باید یه خورده  بر ضعف عملی خودتون هم غلبه کنین . شروع هر کاری ممکنه با دستپاچگی همراه باشه . من یعنی من و هوشنگ جونم دوست داریم که  بر این استرس خودتون در خارج از محفل اون شب ما غلبه کنین . نشون بدین که از همه زوجها بهترین و می تونین زود تر به رشد فر هنگی برسین . به سکس با غریبه ها می گفت رشد فر هنگی .. ای خاک تو سر ما که رشد فر هنگی ما این نباشه . خب دیگه کشور و ملتی که همه کاره و تصمیم گیرنده اش ایالات متحده امریکا باشه در این قسمتش هم باید از فر هنگ امریکایی پیروی کنه دیگه .. من و هایده رو یه کاناپه سه نفره و اون دو تا هم به اصطلاح رو یه مبل دو نفره نشستیم . منتظر بودم و بودیم که طرفمون حرفشو شروع کنه ولی یه لحظه دیدم که دستای هایده دور گردن من حلقه شد و تا بفهمم که چی شده لباموبه لباش چسبوند . این چه کاری بود که این زنه داشت می کرد . هر چند خیلی خوشم میومد و لذت می بردم . عطر تنش و بوی خوشی که از چاک وسط سینه هاش به مشام می رسید و اون گوشت گرم و نرم زیر گلو و رو سینه هاش مست مستم کرده بود . یه لحظه در عالم مستی و خماری چشمم به اون دو تا افتاد . شهناز در حال دست و پا زدن بود . هوشنگ می خواست اونو ببوسه .. آفرین به اون شیر حلالی که تو خوردی .. ولی می دونستم که شهناز هم باید مثل من شل بگیره تا بتونیم مجوز ورود به جلسه رو از دست ندیم . . اوخخخخخخ مقاومت شهناز هم در هم شکسته شد . اون خیلی راحت تسلیم شده بود . ولی نه به اون راحتی که من در جا جواب لبهای هایده رو داده بودم .. دلم می خواست زود تر کلک کار کنده شه . فعلا تحمل نداشتم که وضعیتو این جوری ببینم . .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

ناشناس گفت...

داداش ایرانی گلم سکس ضربدری یاسکس پارتی طرفدارهای خاص خودش دارهنه این بخواهیم انجام بدیمفکرکنم فانتزی جالبتره خصوصاتومملکت ماریسک بزرگی محسوب میشه از100درصدشاید2درصداین ریسک بکننداماواقعا داستانهاش هیجان ولذت خاصی داره تحریک کننده است این داستان هرچقدرمیتونی صولانی بنویس. دوستدارت پارسا

ایرانی گفت...

اگه داداش پارسای من اعتراضی نداشته باشه حتما ..راستش یکی از دوستان بسیار گل تقاضای داستانی در این مایه ها رو داشت و من خواستم تک قسمتی بنویسم دیدم برای بهتر شدنش باید طولانی نوشت و اگر همه رودر یه قسمت هم بتویسم از داستانهای دیگه می مونم ..اما تنها دلیلی که مانعم می شد این بود که نکنه پارسا جان با این که حالا مدتی هم که نیست بر گرده فکر کنه من بهش بی احترامی کردم و اتوبوس سکسی رو شروع نکردم بااین که اون زمان نبودی ولی یک قسمت از اونو گذاشتم که بدونی من همیشه به یاد تو و همه دوستان خوبم هستم تا پس از تموم شدن مادر فداکار یا هر وقت فرصت شد با جدیت بیشتری اون داستانو ادامه بدم .واسه این که به بقیه در خواستها هم برسم سعی می کنم داستان بیست سال بعد دیگه بیشتر از بیست قسمت نشه ناسلامتی مثلا یک قسمتی بوده ..البته بعدا بازم داستانهای دیگه ای دراین مورد خواهم نوشت . پارسای عزیز در کنار خانواده و عزیزان روز گار خوشی داشته باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر