ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

زن نامرئی 86

پس از این که من و کامی خوب با هم حال کردیم و پس از ار گاسم هم با ماچ و بوسه های خودش سر حالم آورد رفت که یه سر و گوشی آب بده که منو رد کنه . ظاهرا می خواست بره دم حمومی رو ببینه و یه کاریش بکنه .. نمی دونستم که این جناب حمومی چه جوریه . حتما یکی از اون پیر مرداییه که دیگه از کار افتاده و  فقط به دیدن من باید جلق بزنه .. تا از کابین خارج شد منم خودمو غیب کردم و رفتم کنار مردا نشستم تا ببینم چه خبره .. این مردا هم عجب گلی می گفتند و گلی می شنیدند . در غیبت کردن و پشت سر این و اون حرف زدن اونا هم دست کمی از مردا ندارن . یه کیسه کش یا همون با کلاس تر بگم دلاک هم اونجا بود که داشت یکی رو کیسه می کشید .. وای حالم داشت از این چرکهای گنده ای که رو تن اون کیسه شونده می دیدم بهم می خورد .. می خواستم خودمو از اون فضا دور کنم که دیدم این حمومی و کامبوزیا با هم اومدند و رفتند طرف کابین .. -ایوب خان همین جا بود . من خودم باهاش بودم .. -پسر ما رو گیر آوردی ها .. الان چند ساله که میای این جا و میری .. باباتم از بچگی مشتری این جا بود تا حالا ندیدم  که تو یا بابات این جوری قاطی کرده باشین .. آخه مرد حسابی جن که نمیاد به تو کوس بده .. به زور جلو خنده مو گرفته بودم که صدام نپیچه .. دلم می خواست حالشونو بگیرم ولی ترسیدم . ایوب و کامبوزیا رفتند و منم دیگه نمی دونستم باید چیکار کنم . دلم می خواست  یه شیطنت به یاد موندنی در اون فضا داشته باشم .. ده دوازده نفری توی حموم بودند . خیلی زیاد بودند نمی شد به همه سرویس داد . پدرمو در می آوردند . از پس این همه آدم بر نمیومدم تازه سر و صدا و شلوغی و رسوایی رو بگو .  یادم رفته بود که یه خونواده ای هم دارم . در همین اوضاع و احوال بود که جناب حمومی وارد شد و با عذر خواهی از بقیه گفت که اگه امکان داره کارشونو زود تر تموم کنند که یه داماد دارن . قراره جناب داماد خان با یک گروه از فک و فامیلاش بیان و دوماده حموم قبل از زفافشو بره .. این می تونه جالب باشه . آدم آقا دومادو اذیت کنه . چه جالب ! نمی دونستم که این رسمهای قدیمی هنوز هم در بعضی خانواده ها مرسومه .. البته چیز قشنگیه ولی حوصله می خواد . همه دومادا این قدر حوصله دار نیستند . دعا می کردم که زیاد شلوغ نباشه . ظاهرا منقل و اسپند هم می آوردند . چه معرکه ای می شد . نیم ساعتی گذشت و جناب داماد خان با هفت هشت تا از دوستان و شایدهم بستگان خیلی صمیمی اش وارد حموم شد . جاااااااان یکی از یکی با حال تر و تمیز تر . اینا که اصلا نیازی به حموم رفتن نداشتند . همه شون تر و تمیز با بوی خوش عطر ملایمی که هوس منو زیاد می کرد . ظاهرا گفته بودند که کس دیگه ای در اون ساعت وارد نشه . حمومی هم رفت یکی دو ساعتی رو استراحت کنه ..  دور و بری های دوماد سر به سرش میذاشتن -ببینم بابک جون امشب می تونی بلندش کنی ؟/؟ یکی دیگه از اون سر صداش در اومد که ببینم کیرشو بلند کنه یا زنشو . -بچه ها بی ادب نشین نوبت شما هم میشه .. جوووووون همه شون مجرد بودند . -من اگه جات بودم یه تمرینی کار می کردم تا کم نیارم . -مسخره بازی بسه حسام . -خب بچه ها یکی سر دومادو بشوره .. یکی اونو کیسه بکشه و یکی هم لیفش بزنه .. شیرینی هم یادت نره -میگم اونجاشو کی بشوره ؟/؟ -اون دیگه .. حیف که زبونم بسته هست . -بچه ها ادبو رعایت کنین  -آخخخخخ کاش یکی از آسمون می رسید و یه زنی همین جا جلو چشممون ظاهر می شد و تر تیبشو می دادیم . -کوس شر نگو برو جق بزن دلت خنک شه .. خوش به حالت بابک . امشب یه یادی هم از ما بکن . خوب  کسی رو تور زدی . پدرش از اون خر پولاست -من خودشو دوست دارم -ببینم حسام میگن کریم قلبش پاکه اون اگه آرزو کنه می تونه یه زنی رو همین جا احضار کنه . -اون بد بخت تو خونه شون جا نداره بره جق بزنه . همش از دست این و اون اسیره . حتی وقتی میره تو مستراح از بس جمعیتشون زیاده و پشت در صف می کشن نمیشه با دل درست کیرشو  بمالونه .. حالا کریم جون یه آرزو کنی بد نیست .. دلم واسه کریم که داشتن دستش مینداختند می سوخت . رفتم زیر گوش این پسره مظلوم و گفتم کریم آرزو کن بگو که می خوام همین الان از آسمون یه زن بیاد تو جمع ما .. کریم ماتش برده بود . زبونش بند اومده بود و فوری چسبید به بابک داماده . بقیه می خندیدند و می گفتند حال آقا دومادو بهم نزن دیگه . خودت عرضه دوماد شدنو نداری دیگه خودتو جای عروس قالب نکن دیگه . -نهههههه یکی داره باهام حرف می زنه یکی داره زیر گوش من یه چیزی میگه . -خب چی داره میگه . -میگه آرزو کن که یه زن بیاد اینجا و میاد . صداشم زنونه بود -بابک بهت گفتم این کوس خلو بر ندار و با خودت نیار حموم شگون نداره -یه بار دیگه خیلی آروم رفتم زیر گوشش و یه تماسی هم باهاش داشتم . -بچه ها دوباره اومد و گفت -خب کریم خان آرزو کن . کریم بالاخره آرزوی ورود یک زنو به  جمعشون کرد و نادیا شیطون فوری خودشو ظاهر کرد .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

6 نظرات:

ایرانی گفت...

با سلام خدمت آره داداش عزیز از اونجایی که نظرات هنوز منتشر نشده من هر شب اونو به آخرین پیامها منتقل می کنم ..خسته نباشی شبت خوش ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش گل متاهل عزیز در داستانهای تک قسمتی در پاسخ به پاسخ مفصل من پاسخ مفصلی نوشته که پاسخ مفصل من به شرح ذیله ممنونم به خاطر همه زحماتت ....متاهل خان نازنین و دوست داشتنی که منم مثل تو متاهلم ولی عیال پدرمو در میاره اگه بفهمه که من از این چیزا می نویسم . بیشتر از خود نویسندگی به نظر من خیلی هنر می خواد که داخل خونه با هزار و یک بهونه و گردوندن سر لپ تاب این همه داستان نوشت .. وارد سایت لوتی که میشم دیگه از دست این تصاویر زنای لختی که یک دفعه می پیچن جلو آدم امون ندارم بگذریم تقریبا با هشتاد درصد اون چه که نوشتی موافقم . خودم چون تا حالا نه لب به سیگار و مخدر زدم و نه مشروب واسه خودم حتی اونو یه تابوی اخلاقی فرض می کنم . من که دارم داستانهای عشقی وغیر سکسی می نویسم با تمام وجود میرم توی حس ..داستانهای سکسی هم تقریبا همین حالتو داره ولی فقط هیجانات خود سکسشو میرم توی حس و اون لحظه به خودم می قبولونم که نقش بازیگر رو به عنوان یک مادر یا خواهر ندید بگیرم و فقط به جنبه هیجان آن بپردازم .خود من اصلا این افکار و علاقه های شیطانی را ندارم و یقین دارم نود درصد خوانندگان ما این چنینند و اگر هم افرادی باشند که افکاری منفی در زمینه سکس با محارم داشته باشند بدون مطالعه این داستانها هم چنین افکاری را خواهند داشت . هفته گذشته دو تا داستانو با هم منتشر کرده بودم . عاطفه عشق و از سینما تا هتل .. عاطفه عشق رابطه پاک و خالصانه یک پدر و دختر بود من دختر ندارم ولی اگر داشتم شخصیت واقعی خودمو نسبت به دخترم مثل شخصیت قهرمان مرد داستان قرار می دادم این داستان در بخش دل نوشته های ایرانی در قسمت خاطرات و داستانهای ادبی توسط آره داداش عزیز منتشر گردیده ....داستان از سینما تا هتل سکس پدر با دختر بود و جنبه تحریک آمیزداشت و هیچ پدری هم هرگز این احساسو نسبت به دخترش نداره . این شاید برای اونایی که این سکسها رو غریب می دونند ایجاد هیجان کنه وگرنه داستان سکسهای معمول و مشروع زن و شوهری شاید نتونه اون هیجان و تنوعی رو که سایر داستانهای سکسی داره داشته باشه ..البته سکسهای دوست دختر پسری هیجان خاص خودشو داره . هر چقدر سکس از نظر شکستن تابوها عجیب تر به نظر بیاد هیجانش بیشتره و من در نوشتن داستانها هم خودم مستقلا تصمیم می گیرم و هم این که گاه به در خواست دوستان داستانهایی می نویسم واگر در زمینه ای داستان زیاد نوشته شده درخواست ها هم زیاد بوده که گاه برای تنوع مسیر را عوض می کنم . متاهل جان از آشنایی با شما بسیار خشنود یا خوشنود و خوشحال شده و لذت می برم از این که با دوستان با فر هنگی مثل شما در تماسم . با تشویق شما دلگرم شده و با انتقاد و بیان نکات سازنده تان باز هم دلگرم و امید وار شده که با راهنمایی شما در جهت رفع نقطه ضعفهای خود کوشا باشم . من هم با شما هم عقیده ام که اخلاق در سکس را باید رعایت نمود . مقوله داستان را جدا می دانم . هزاران داستان نوشته ام اما خارج از محدوده داستان و در هزاران نظر و مکاتبه و محاوره و گفتگویی که داشته ام حتی یک کلمه سکسی و غیر اخلاقی بر زبان نیاورده ام . آن را دنیای دیگری بدانید و این را دنیایی دیگر . متاهل عزیزم در کنار همسر و عزیزانت راحت و خوشبخت باشی . خدا نگه دارت ....ایرانی

پنجشنبه ۲۴ ژانویهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۱۴:۰۸:۰

پنجشنبه ۲۴ ژانویهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۱۸:۵۳:۰۰ (GMT+۰۳:۳۰)

ایرانی گفت...

راستی آره داداش خوبم آزیتای عزیز در داستان من و مامان و زندایی پیام گذاشته ....آزیتای نازنین و دوست داشتنی ! خوشحالم راضی بودی یا هستی و هدف من هم رضایت شما گلهاست .خرم و لب خندان باشی آزی جان !...ایرانی

پنجشنبه ۲۴ ژانویهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۰:۳۱:۰۰

پنجشنبه ۲۴ ژانویهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۱۸:۵۸:۰۰ (GMT+۰

ایرانی گفت...

ایرانی گفت...
آره داداش عزیز ساتر جان در داستانهای به بدادم برس شیطان و خانم مهندس روشنک پیام گذاشته ... ساتر خان گرامی و دوست داشتنی ! مثل همیشه از لطف و توجهت ممنونم و از پیامهای گرمت . خوشحالم از این که متون غیر سکسی منو هم می خونی که تقریبا همه اونا به بخش خاطرات و داستانها ی ادبی در قسمت تالار منتقل گردیده . در هر حال تو نازنین و همه خوانندگان خوب دیگه هم که این داستانها رو می خونن افتخاریه که با صرف وقت گرانبهای خودشون به من داده تا حس کنم که باید با دقت و توجه بیشتری در خدمت این دوستان گلم باشم و هدف فقط چند تا هیجان سکسی نباشه بلکه ارزش دوستی ها خیلی بالاتر و بیشتر از اینهاست . ساتر جان روز و روز گارت خوش ! ...ایرانی

جمعه ۲۵ ژانویهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۱:۵۸:۰۰

ایرانی گفت...

آره داداش گرامی سید جواد نازنین در داستان خانم مهندس روشنک واسم پیام گذاشته تقاضای ادامه داستانو نموده ...سید جواد عزیز این داستان توسط من به طور منظم وشبهای جمعه درسایتی دیگه منتشر میشه که اره داداش عزیز زحمت انتشارشو در سایت لوتی می کشه وبه خاطر مواجه بودن ایشان با فصل امتحانات و مشغله های دیگه این روز ها کمی با تاخیر در سایت لوتی منتشر میشه که امید وارم به بزرگواری خود ببخشید. ممنونم از توجه و پیام شما . شاد و سربلند باشید ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش خوبم اینم پاسخ من به لوتی خور عزیز در داستان خانم مهندس که گفته داستانهامو دوست نداره ...لوتی خور نازنین منم در این که سکس رو باید کش داد و هیجانیش کرد با شما هم عقیده ام مثلا نشونه هایی از اونو میشه در داستان پرواز هوس دید با این که سکس مادر با پسره ولی حاشیه زیادی داره که میشه فراموش کرد که قهرمانان داستان مادر و پسر هستند ولی باید همه سلیقه ها رو هم در نظر گرفت و به در خواست ها هم توجه داشت واگر هم بخوای همش حاشیه پردازی کنی باید از هر ده قسمت داستان یک قسمتشو فقط سکسی بنویسی . بازم صد رحمت به داستانهای خودم ..من خیلی از داستانهایی رو که خوندم اصلا یه حالت مرغ و خروسی داشتند حداقل من از این شیوه در داستانهام استفاده نمی کنم . ولی اگه در میان هزاران داستان بگردی شاید یه چند تایی باب میل خودت پیدا کنی . سپاسگزارم از توجه و دقتت و امیدوارم فرصتشو پیدا کرده که از راهنماییهای شما استفاده کنم . سرفراز باشید ...ایرانی

 

ابزار وبمستر