ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

فقط یک مرد 136

ببینم یک خبر نگار انگلیسی می تونه بره وسط میدون آزادی تهرون خودمون از این حرفا بزنه اصلا تو خودت کونشو داری که از این حرفا اونم تو شهر خودت بزنی ؟/؟ پخ ..  پخ .. تو که داری این حرفا رو می زنی و اونایی هم که دارن این حرفا رو پخش می کنن در اصل دارن از انگلیس دفاع می کنن . دارن میگن ببینید در این کشور چه دمکراسی و آزادی وجود داره که یک ایرانی دشمن مرتجع میره وسط میدون پایتختش و از این کوس شرات به خورد همه میده .. لحاف بد بخت ..هر کاری کردم اسمش یادم نمیومد . فقط می دونم همین چند تا حرفو تو اسمش داشت . یقه شو گرفتم و می خواستم بزنمش . پلیس های انگلیسی دخالت کردند . یه بلبشوی عجیبی به راه افتاده بود . انگلیسی ها با تعجب به صحنه نگاه می کردند .. -کوروش آریایی تو باید مصلحت نظامو در نظر بگیری -بد بخت بیچاره اون رئیس روسای تو حالیشون نیست . تو که با این کارت داری از انگلیس دفاع می کنی . داری اونو بالا بالا می بری و خودت هیچی حالیت نیست . بد بخت کدوم انگلیسی رو دیدی که واسه این کوس شر گفتن هات یقه تو رو بگیره . همچین گذاشتم زیر گوشش که بقیه حرفا یادش رفت .. ما رو بردند به اداره پلیس .جالب یا تاسف انگیز اینجا بود که انگلیسیهای کافر منو محکوم کردند که چرا به یک شهروند کوس خل حمله کردم . هرچی هم به اونا می گفتم که اون بر خلاف امنیت ملی شما داشته کوس شر می گفته به گوششون نرفت که نرفت . رو کردم به این آقای لحاف و گفتم ببین همینایی که داری ازشون بد تعریف می کنی چه جوری دارن به نفعت رای میدن ؟/؟ برو خجالت بکش .. یکی دو ساعتی رو در باز داشتگاه به سر بردم تا با وساطت  ملکه انگلیس آزاد شدم . خیلی خسته شده بودم دلم حال و هوای ایران نازنینمو کرده بود . من نمی دونستم این پیریه چرا خسته نمیشه و یه تنفسی اعلام نمی کنه . دلم برای یه خواب جانانه لک زده بود . یه استراحت و تجدید قوا . آخه من تا به کی باید از این تن و بدن خودم کار می کشیدم . نمی دونستم .. شب دومی بود که من در کنار این ملکه جونم بودم . از بعد از ظهر تا اون وقتی داشتم می گاییدمش بازم کیر می خواست . دیگه مجبور شدم . آب کیر هم با من قهر کرده بود هیچ یه اسپری مخصوص هم زده بودم که دیگه خالی نکنم .. چند تا ندیمه خوشگل واسم شام آوردند . یه دستشون سینی شام بود و یه دست دیگه شون هم بود لای شورت و روی کوسشون و با یه هوس و التماس عجیبی بهم نگاه می کردند که دلم واقعا واسشون می سوخت .. با یکی از اونا تا دم در خروجی همراهی کرده و گفتم آی لاو یو ..آی ام ساری .. دیدم سری تکون میده و لبخندی میزنه و این جمله رو هم بر زبون آورد که پلیز ویت .. یعنی منتظر باشید .. راستی راستی من منتظر چی باشم .. نفهمیدم چی داره میگه .. غصه ام شده بود .. این شام خوردن رو لفتش می دادم تا دیر تر برم سراغ ملکه .. خسته شده بودم از بس کوس پیر گاییده بودم . چه جوری باید از دست این جنده پیر در می رفتم نمی دونستم . فارسی هم نمی دونست . کاش یکی از اون مترجم سر خودها داشتیم .. شام خورده و نخورده دراز کش شد . -ملکه جون بذار این غذای ما فرو بره بعد . دیدم نخیر دید که تحویلش نمی گیرم خودش از جا پا شد و کیرمو گرفت تو دستش و گذاشت تو دهنش . --بخورش . بخورش لیس بزن که خوب داری دسر بعد از غذا می خوری .. من اگه بخوام دسر بخورم هر چی که شام خوردم میارم بالا . یهو دیدم دهن ملکه شل شد و چشاش رفت رو هم . از پشت ولو شد . -هی الی جون . الی جون از خواب پا شو . نکنه سکته کرده مرده باشه . اون وقت بندازن گردن من . رابطه ایران و انگلیس که پشت پرده خوبه اون وقت خراب میشه من چیکار کنم . دستپاچه شده بودم .. رفتم تا کمک بیارم که دیدم دو تا پری رو از همون ندیمه های چشم آبی سفید بدن اومدن داخل .. با یه لباس خواب توری رنگ بدن و شورت و سوتین نازکی که مغز کون و کوس و سینه هاشونو نشون می داد . حس کردم که دیگه پاهام سست شده . واسه چند لحظه یادم رفت که ملکه الیزابت در حال مردنه .. فکر کنم آب کیرمم که باهام قهر کرده بود آشتی کرده و منتظر فرمان و حرکت از سوی من بود .. یه لحظه چند نفر دیگه از همین خانوما با همین شکل و شمایل اومدند و یه چیزایی در گوش این دو نفر گفتند و رفتند . یعنی این هشت ده نفر رو باید بگام ؟/؟ پس ملکه چی میشه .. نکنه اونو کشته باشن که بخوان راحت بیان زیر کیر من .. یه خورده به سر و صورت خودم کوبیدم و ملکه رو نشون دادم .. خندیدند و یکی از اونا گفت .. اسلیپی .. یه قرصی هم بهم نشون دادند که دوزاریم بیشتر بیفته . ظاهرا به اون داروی خواب آور خورانده بودند . خدا پدرشونو بیامرزه . ولی من باید حریف این چند نفر می شدم . مجبور نبودم به خودم فشار بیارم . ولی این ندیمه ها عجب تیپی داشتند ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

8 نظرات:

ایرانی گفت...

ره داداش گلم خسته نباشی دستت درد نکنه . من به شخصه تر جیح می دهم که این لطف و محبت و قبول زحمت از سوی شما باشد چون اولا دوستی و محبت خود را نشان داده و با رعایت اصول و شاید هم فراتر از آن و با صراحت و قاطعیت این کا را انجام می دهید در حالی که قانون شکنانی بوده اند که نه تنها بدون رعایت مقررات کپی بر داری می کرده اند بلکه در مقابل اعتراض ارث پدر هم طلبکار بوده اند و می گفتند چرا اعتراض می کنی .و از طرفی عده ای هم خیلی کم رنگ و سطحی به این مسئله توجه داشته اند . اما ارسلام عزیز هم خواسته محبت خود را نشان دهد واین مسئله بسته به فرصت شما دارد و هماهنگی هایتان با هم ..مثلا می تواند چند تا از داستانهای قدیمی تر و غیر به روز را منتشر نماید . در هر حال اظهار علاقه و لطف ایشان می بایست پاسخی داشته باشد ولی تاکنون هیچکس به اندازه شما آره داداش گل و دوست داشتنی لطف و محبت خود را به من و در خصوص رعایت اصول کپی رایت نشان نداده است و من از صمیم قلب آرزو دارم که این دوستی و محبت و همکاری و هم دلی پا بر جا بماند . سر فراز باشید . با درود و نهایت احترام ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش گل ممنونم ازت می دونم این روزا خیلی درگیری و کار و مشغله زیادی داری با همه اینا به دقت و پرتلاش و فعالیت می کنی ..اول به کارای شخصی خودت برس خودت مهم تری ..بعد اگه فرصت کردی و اذیت نشدی می تونی این کار های داستانی رو هم انجام بدی ..فقط من دوروز دیگه یه متن غیر سکسی منتشر می کنم اگه تونستی به سایت سر بزنی و اونو به موقع منتشر کنی ممنون میشم . موفق باشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

راستی آره داداش گرامی در ادامه پیام بالا بگم که برای داستان بیست سال بعد و همچنین اتوبوس هوس هم می تونی یه تاپیک جدا باز کنی .. البته فعلا بیست سال بعد بیشتر منتشر شده حداقل بیست قسمت خواهد بود که پنج قسمتش منتشر شده و دو قسمتشو هم آماده کردم . اتوبوس هوس یک قسمتشو نوشتم و بقیه شو بعد از پایان مادر فداکار ادامه میدم که اون خیلی طولانی تر از بیست سال بعد خواهد بود یا خواهد شد . با تشکر ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز مادرای نازنین در داستان عاشقتم میسترس واسم پیام محبت آمیزی گذاشته .... با تشکر از madara جان گل و دوست داشتنی ! اتفاقا منم با شما هم عقیده ام و بیشتر دوست دارم مطالب غیر سکسی بنویسم و سکسی نویسی رو فقط دو ساله که شروع کردم . از این که از این داستان خوشتون اومده خوشحالم . مطالب غیر سکسی و ادبی و عاشقونه منو آره داداش گلم به بخش خاطرات و داستانهای ادبی سایت لوتی انتقال داده .امید وارم که با .همراهی خوانندگان با فرهنگی چون شما بتوانم بهتر از گذشته در خدمتتان باشم . پاینده باشید ...ایرانی

ناشناس گفت...

سلام ممنون که زحمت می کشی. من مشتاقانه هنوز منتظرم برای داستان های مربوط به خانواده همسر. یادت باشه قبلا هم پیام گذاشته بودم

ایرانی گفت...

سلام و درود به آشنای عزیز و گلم .. حتما ! فقط این روزا داستانهای درخواستی رو که خیلی طولانی میشه دیگه تیکه تیکه اش کردم واسه همین انجام وظیفه در مورد در خواستها خیلی طول می کشه .. من در مورد خواهر زن و مادر زن هم اخیرا داستان نوشتم ..الان داستان بیست سال بعد در اصل تک قسمتی باید نوشته می شده .. من یه لیستی از در خواستهای بعدی دارم که خدا می دونه کی بشه همه رو نوشت بازم اگه امر و فر مایش و توضیحی هست من مشتاق شنیدنش بوده در خدمتم و شرمنده اگه به خاطر کمبود وقت و تقاضای زیاد نتونستم به خوبی در خدمت شما دوست داشتنی ها و تو آشنای خوبم باشم . خرم و شاد باشی ...ایرانی

m گفت...

با درود به ایرانی عزیزم

به دیده منت
برای بیست سال بعد تاپیک جدا باز کردم و به محض انتشار داستان های ادبی اون ها را در دل نوشته های ایرانی نازین قرار خواهم داد
با عشق و ادب : اره داداش

ایرانی گفت...

دستت درد نکنه آره داداش خوبم ! فرداشب یه نوشته ای رو به مناسبت خاصی می خوام منتشر کنم . در هر حال اگه کار هم داشتی و دیر تر تونستی بیای بازم مهم خودتی و خودتو به زحمت ننداز . شاد باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر