ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 43

نستوه می خواست یه چیزی از مهری بپرسه سختش بود . -مهری جان می تونم یه چیزی ازت بپرسم . جسارت نشه ها . قصد توهین ندارم .. مهری دچار استرس خاصی شده بود . نمی دونست نستوه چه کارش داره -تو هرچی دلت می خواد بپرس -باید منو ببخشی اون دفعه خودت گفته بودی که یه بار عاشق شدی اگه اون می دونه که دوستش داری شاید ناراحت بشه از این که با من اومدی بیرون .. مهری هم  خوشحال بود از این که نستوه صحبتو به این مسائل کشونده و هم این که یه خورده هم عصبی که چرا همش عشق مهری باید به یکی دیگه و شخص ناشناخته ای نسبت داده بشه . اون دلش می خواست که نستوه هر چه زود تر متوجه شه که مهری عاشقشه . نستوه هر کاری بخوای برات انجام میدم . کاری می کنم که اسم  عشق سابقتو نیاری . تمام لحظه های تلخ زندگیتو فراموش کنی . تو فقط بهم بگو آره .. مهری رفته بود توی فکر . -منو ببخش مهری ناراحتت کردم ؟/؟ -نه خوبه که آدما با هم صمیمی باشن و احترام همو رعایت کنند . نستوه آدما در خیال خودشون خیلی چیزا رو دوست دارن . ببینم تو هم در ذهن و خیال خودت تا حالا عاشق کسی نشدی ؟/؟ به غیر از همونی که تنهات گذاشت و رفت ؟/؟ -چرا ولی اون مال اول نوجوونی بود . راستش بیشتر شیطون بودم تا این که اون اومد . مهری لجش می گرفت از این که نستوه رو می دید که با لذت و هیجان خاصی داره از عشقش میگه . نستوه یه آهی کشید که دل مهری رو برد . چطور این نستوه مهربون و خوش قیافه و با وفا هنوزم در غم از دست دادن عشقشه . -نستوه جان ولش کن . واسه کسی که بهت خیانت کرد و رفت این قدر ارزش قائل نشو . -مهری اون خیانت نکرد .. ولش کن .. -باشه هر چی تو بگی ولی در مورد اون سوالت منم در خیال خودم یکی رو دوست دارم . -مهری جان اون دفعه هم به نظرم یه چیزایی برات تعریف کردم . برای به دست آوردن کسی که دوست داری باید بجنگی . تلاش کنی . تا اگه شکست خوردی دلت نسوزه . زندگی نه راحته و نه سخت . مهم اینه که تو از داشته هات و افکارت می خوای چه استفاده ای بکنی .  این جوری که تو میگی اون از این که دوستش داری با خبر نیست . -حالا اون چه جور آدمیه -خیلی شبیه توست . مهربون .. با چشایی آبی .. ولی نه باید فکرشو از سرم دور کنم . -شاید باور نکنی مهری درسته من یک مرد هستم و تو یک زن . ولی می تونیم دوستای خوبی برای هم باشیم . می تونم بهت کمک کنم . هر گونه اطلاعات و تحقیقاتی خواستی من در خدمتم . می دونی من جنس خراب پسرا رو می شناسم . در اینجا یه لبخندی زد که از دید مهری پنهون نموند . -چی شده نستوه . -هیچی -نمی خوای بهم بگی ؟/؟ باهام احساس غریبگی می کنی ؟/؟ -نه اصلا این جور نیست . می خواستم بگم شونزده هفده ساله بودم خودمم جنسم خراب بود . -نستوه تو چقدر خوبی اصلا لزومی نداشت اینا رو بگی .. مهری  سعی داشت خودشو بیشتر به نستوه نزدیک کنه . بوی عطر مردونه شو حس کنه . دوست داشت کنارش بشینه و با اون غروب خورشیدو ببینه . از اون طرف ستایش با کامپیوتر و تایپ مشغول بود . آرزوهای بزرگ ولش نمی کرد . این که یه روزی سرشو بذاره رو سینه نستوه و بهش بگه چقدر دوستش داره . از این که استاد نوروزی بهش افتخار کنه. من چه جوری بهش بگم . نه ستایش تو عاشق نیستی . شاید تو یک حامی می خواستی . یکی که بتونی بهش تکیه کنی . خب هرچی می خواستی که می خواستی . خب که چی .. تو حالا دوستش داری . شب روز صبح .. روبروته . توی هر حسی اون باهاته . این معناش چی می تونه باشه  ؟/؟ خود خواهی ؟/؟ نه نه .. چرا اون نباید منو دوست داشته باشه . چرا باید با مهری بره بیرون .  چرا من باید این قدر بد بخت باشم . چرا بابام رفت و تنهام گذاشت .. شاید اگه بابام زنده بود من امروز نستوه رو نمی شناختم .. عاشق نمی شدم . نمی دونستم چه دردیه درد عشق . درد برای اونایی که عاشقن و به عشقشون نمی رسن یه درد شیرین -خانوم ستوده امروز حالت خوش نیست ؟/؟ -چرا به کارم ادامه میدم . ستایش حتی به دو سه تا پسری هم که بهش توجه داشتند اعتنایی نمی کرد . اولا خوشش نمیومد و در ثانی حس می کرد که اگه بخواد روی خوش به اونا نشون بده به نستوه بی احترامی کرده..  به نستوه نمیاد به مهری هم همین طور . ولی اگه مهری بخواد خودشوتو دل نستوه جا کنه . نستوه که نمیاد همکار خودشو که مثل خودش حقوق بگیره ول کنه و  بچسبه به یه دختر آس و پاسی مث من ...اون طرف مهری و نستوه هنوز در ساحل بودند . یه گوشه ای و رو دو تا صندلی و کنار چایخانه ای نشسته بودند . -ببین نستوه خورشید داره غروب می کنه . چقدر قشنگه وقتی   از رنگ زرد به رنگ نارنجی سیر و بعد قرمز در میاد -آره مهری مثل یه عاشقیه که  پیش عشقش اعتراف می کنه و از خجالت سرخ میشه . .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر