ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانوما ساکت 29

اون روز هم گذشت و من و انوشه حس کردیم که خیلی با هم صمیمی شدیم . یه آرامش خاصی رو در وجودش احساس می کردم دیگه اون شرم اولیه رو نداشت . یه چند وقتی از شروع کلاسها گذشته بود و من موقعیتو مناسب دیدم که برای رفع مشکلات و مسائل خاصی که در بین خانواده ها حاکمه یه جلسه مشاوره عمومی بذارم . البته در این جلسه از والدین بچه ها دعوت شده بود که بیان . معمولا در این جلسات مشاوره  ای فقط والدین شرکت می کردند ولی  یه سری معتقد بودند که اگه خود  دانش آموز هم حضور داشته باشه بد نیست . که این خیلی غیر منطقی به نظر می رسید . چون شاید پدر یا مادر می خواست یه موضوعی رو مطرح کنه که دوست نداشته باشه فرزند حضور داشته باشه . در هر حال منم جلسه با خوانواده و اولیا رو تر تیب دادم . مسائلی رو که باید مطرح می کردم و اطلاعاتی رو که باید در کامپیوتر می ریختم همه رو ردیف کردم و اون پرده نمایش و این بند و بساط ها رو هم راه انداختم تنها کسی  از مدرسه که در اون ساعت اومد کمکم و حضور داشت خد متگزار زن بود . که هر کسی یه چیزی صداش می زد . یکی می گفت اشرف یکی می گفت اکرم و یکی می گفت سکینه .. جالب اینجا بود که از وقتی که فکر کنم منو دید  خودشو ناز تر می کرد و هر کی هم که اونو با این اسامی صدا می زد از خلاصه اش خوشش میومد . مثلا دوست داشت بهش بگن اشی یا اکی یا سکین .. من خودم مونده بودم که چی صداش کنم . با این که بهش گفتم بره من خودم از والدین پذیرایی می کنم می گفت زشته شما تنهایین و از این حرفا .. جلسه شروع شد . وای سرم داشت سوت می کشید . معلوم نبود این جلسه مشاوره عمومیه یا سالن عروسی و مهمونی و این جور بند و بساط .. تمام اونایی که در  جلسه حضور داشتند زن بودند . مادر دخترا .. شایدم یکی دیگه از بستگانشون . ظاهرا مردا حوصله شون نمی گرفت پا به این مجالس بذارن .. سر و صدا و همهمه عجیبی بود که حوصله منو سر می برد . چقدر هم خوشگل خانوما در این مجلس زیاد بودند . نمی دونستم کدومشونو دید بزنم .. اینا از دانش آموزان من بد تر شده بودند . خیلی هم شلوغ می کردند . هر کی واسه خودش یه چیزی می گفت .هر کی می خواست یه اظهار فضلی بکنه . هیشکی هم هیچی حالیش نبود . می دونستم وفتی که از این در در برن دیگه یادشون میره که چی گفتن . -خانوما اگه اجازه می فرمایید بحث امروزو شروع کنیم . راستش خود منم وقتی اون همه جمعیتو دیدم که یکی از یکی خوشگل تر نمی دونستم چی بگم . دلم می خواست درسته همه رو قورت بدم ولی باید سیاستمو حفظ می کردم . ناسلامتی من باید الگوی  پاکی و نجابت می بودم . غزاله و میترا هم در میان جمعیت بودند .. وای عجب سوتی داشتند می دادند . دستشونو گذاشته بودند رو لبشون و جدا جدا واسه من بوس فرستادند . البته با هم فاصله داشتند ولی در یک فاصله زمانی نزدیک این کارو انجام دادند . نمی دونستم حساب بغل دستی خودشونو کردن  یا نه . شابد از دوستان صمیمی اونا بوده باشن و محرم اسرارشون . اگه همه جا جار زده باشن آبروی من میره . چه خاکی تو سرم بریزم . یه سری مقدمه چینی کرده و با پیچوندن مسئله می خواستم وقت بگذره .. زنا اصلا حواسشون به حرفام نبود . فقط داشتن منو نگاه می کردند و یه سری هم فقط با روسری و موهاشون ور می رفتند . یه چند تاشون هم آینه کوچولوی همراهشونو روبروی صورتشون گرفته و داشتند با خودشون ور می رفتند . من چه جوری اینا رو ساکت می کردم .. -والدین گرامی ما اینجا جمع شدیم تا برای فر زندان خودمون الگو باشیم اونا باید از ما در س زندگی و اخلاق بگیرن . اول باید از خودمون شروع کنیم .. یکی از اونا که بعدا فهمیدم اسمش هست مرسده از جاش بلند شد و گفت ببخشید شما طوری حرف می زنین که انگاری ما نمی تونیم الگوی خوبی واسه بچه هامون باشیم -ببخشید خانوم من کی همچه حرفی زدم . خانوما من این حرفو زدم این منظورو داشتم .. در اینجا اکی لب به سخن گشود وخیلی آروم که خودم بشنوم  گفت آقای هوشیار به این خانوما رو نده اینا همه شون این جوری هستند .مخصوصا این مرسده از اون پرروهاست . جسارت نشه ها یه مرد اگه ببینه می خواد خودشو نشون بده -ببینم مگه شما قبلا تو این مدرسه مرد داشتین .. -نه ولی گاهی که یه بازرس مرد میومد یا کسی که دوروز کار داشت و اونم گذارش میفتاد این طرفا بد جوری خود شیرینی می کرد .. میگن همیشه تو خونه با شوهرش دعوا داره -اکرم خانوم شما اینا رو از کجا می دونین .. یه نگاهی بهم انداخت و با لبخندی که لبای غنچه ای و سرخشو زیباتر نشون می داد گفت خب ما اینیم دیگه .. همچین کیف می کرد که انگار اتم شکافته .. داشت می رفت طرف آبدار خونه که شیرینی بیاره ..چه قر کمر وکون و کپلی داشت .دلم می خواست همونجا می خوابوندمش .. کیرم شق کرده بود . می خواستم بر گردم پشت تریبون ولی کیر لعنتی داشت کار دستم می داد .. فکر کنم چند تا از زنا متوجه انحراف کیرم شده بودند و لای شلوارو نگاه می کردند ولی من رفتم طرف آبدار خونه .. -اکرم خانوم حالا زوده شیرینی بیارین . بذاریم برای آنتراکت بین دو قسمت جلسه .. اوخ اوخ این اکی هم ورم کیر منو دید .. چند ثانیه ای مکث کرد و یه لبخندی زد . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

bani گفت...

be nazaram dastan dige jazabiat nare
mer30
bye

ایرانی گفت...

ممنونم بنی یا بانی جان از نظر و پیامت در هر حال همش که نمیشه از یه مدل سکس استفاده کرد . در این داستان دانش آموز داریم . مدیر داریم معلم داریم مادر دخترا رو داریم خدمتگزار داریم و باید یه تنوعی هم به سوژه داد . شاد و خندان باشی ....ایرانی

 

ابزار وبمستر