ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 42

دوتایی شون سوار ماشین نستوه شده رفتند . ستایش اونا رو با نگاهش تعقیب می کرد . نمی دونست کجا رفتند . ونمی دونست که چرا این جوری شده .. بد جوری افسرده شده بود . اون حالا باید می رفت سر کار و بعدشم می نشست درساشو می خوند . نه حال سر کار رفتنو داشت و نه درس خوندنو .. نمی تونست ریخت و قیافه اون ناپدری و مادرشو ببینه ..حس کرد که یه احساس بدی راجع به همه دخترای دنیا داره . نمی تونست ببینه که ممکنه یه دختری غیر از اون پیدا شه و بره با نستوه باشه . اون و استاد مهرآرا با هم کجا رفته باشن . حتما رفته اونو برسونه خونه . ولی ماشین  استاد مهری که  توی پارکینگ دانشگاهه . بهتره برم سر کار . از این افکار رویایی بیام بیرون . اون هیچوقت مال من نمیشه . شاید اسم این احساس من عشق نباشه . شاید یک هوس باشه . نه یک هوس جنسی .. هوس داشتن یه چیز خوب .. هوس این که به یه مردی بگم دوستت دارم و یا اون  بهم بگه دوستم داره . شایدم هیشکدوم از اینا .. ستایش داشت دیوونه می شد . اون خیلی خوبه . اون هیچی ازم نمی خواد .. نهههه چرا نسبت به من بی تفاوته . چرا هر کاری می کنه نمی تونم فراموشش کنم . اگه اون بد هم باشه یعنی بازم دوستش دارم ؟/؟ اصلا من دوستش دارم ؟/؟ ستایش فراموشش کن . تو که همیشه به بقیه نصیحت می کردی که عشق کشکه همه چی دروغه اگرم نباشه یه گوهریه که باید چند طبقه بری زیر زمین تا اون گنجو از دل آتیش در بیاری .. خدایا این گنج آتشین داره دلمو می سوزونه . ستایش رفت به کارهای تایپی خودش برسه . حالا بیشترین انگیزه ای که سبب می شد درساشو بخونه این بود که برای نستوه بهترین باشه و هم این که یه بخشودگی هزینه ثبت نام بهش تعلق بگیره .از اون طرف مهری و نستوه رفتند طرف بابلسر تا از یک روز گرم پاییزی و آسمان و دریای آبی لذت ببرند . این پیشنهاد مهری بود . نستوه با این که حوصله شو نداشت نخواست توی ذوق همکارش بزنه . پس از چند دقیقه سکوت در جاده بین بابل و بابلسر مهری رو کرد به نستوه و گفت ناراحتی اومدیم بیرون ؟/؟ کار داشتی ؟/؟ آخه من گفتم پس از یه روز کار سخت و سر و کله زدن با دانشجویانی که بعضی هاشون عین بچه دبستانی هاهستند قدم زدن در ساحل به آدم آرامش خاصی میده . بچه که بودم شنا رو دوست داشتم ولی حالا بیشتر دوست دارم دریا رو ببینم و فکر کنم . -این جور نگاه کردن به دریا و فرو رفتن توی فکر مال عاشقاست . تو که مثل من در بند این چیزا نیستی . -تو نیستی ؟/؟ خودت گفتی که در همچین عالمی سیر می کردی .-اون مال قدیما بود . -حالا دیگه اون بالا بالا ها پرواز نمی کنی ؟/؟ -با مخ خوردم زمین . دیگه بال پروازی نمونده . همه چی شکسته ..   نستوه داشت فکر می کرد که آیا مهری دفعه پیش یه چیزایی از خودش گفته یا نه .. ولی فکرش رفته بود پیش نسیم . اون حالا چیکار می کنه . چطور شد که تنهاش گذاشت . چرا به حرفاش اعتماد نکرد . چرا هرچی رو که نیاز گفته بود قبول کرد . مهری به نستوه نگاه می کرد و این که غباری از غم رو چهره اش نشسته بود . دلش می خواست یه کاری واسش انجام بده . ولی از دستش کاری بر نمیومد . می ترسید که اگه زیاد بخواد درمسائل خصوصی نستوه وارد شه اون خیطش کنه حرفی بزنه که دیگه نشه یه جوری جبران پذیر باشه . یه ساحلی رو برای قدم زدم انتخاب کردند دریا تقریبا آروم بود . یه نسیم ملایمی هم می وزید . -نستوه من نسیم پاییزی رو خیلی دوست دارم . اسم نسیم بازم تن و دل نستوه رو لرزونده بود . -منم نسیمو خیلی دوست دارم . عاشق نسیمم . نسیم ولی حیف که عمرش خیلی کوتاهه .. -خب نستوه یه نسیم دیگه میاد جاش تا جسم و جانتو نوازش بده -ولی مهری هیچی مثل همون اولین نسیم نمیشه . همون نسیمی که وقتی نمی دونستی نسیم چیه اومده سراغت .. مهری حس کرد که نستوه یه چیزیش میشه . ولی نستوه طوری با کلمات بازی می کرد که دختر اصلا متوجه نشد منظور از نسیم اسم یه دختره نه باد ملایم .-می دونی نستوه من تا اوایل دبیرستان عاشق شنا بودم . هر پنجشنبه جمعه از بابل راه میفتادیم میومدیم اینجا و یه پلاژو سوئیت کرایه می کردیم و تنی به آب می زدیم ولی یواش یواش دیگه دوست نداشتم برنزه شم و یه مدتی هم از بس آشغال می ریختن توی دریا و فاضلابهاشونو می ریختن دریا آبو به گند کشیده بودند .. اون وقت دست بابامو می گرفتم تا با هم درساحل قدم بزنیم .. بیشتر دخترا دستشون توی دست دوست پسراشون بود و با هم قدم می زدند ولی  من اصلا به این روابط علاقه ای نداشتم . لذت می بردم که بابابام قدم می زنم . حالا یاد اون روزا افتادم . حدود ده سالی میگذره شایدم بیشتر .. نستوه با خودش فکر می کرد که همون روزایی بوده که اون و نسیم همو دوست داشتند و با هم بودن .هرچند عمر اون روزا خیلی کوتاه بود .ولی اینو هم به یاد آورد که مهری دفعه قبل  گفته یه بار عاشق شده  -آره نستوه نمی دونی دلم چقدر هوای اون روزا رو کرده -حالا که داری قدم می زنی -ولی هیچ دستی توی دستم نیست ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

3 نظرات:

ناشناس گفت...

با سلام وخسته نباشی خدمت دوست عزیزم ایرانی بدان که واقعا همیشه توقلبم جای داری بنده مدتیه فیتلرشکن نداشتم بافری گیت موزیلافایرفاکس کارنمکنه نمیتونستم وارد سایت شم نظربدم ازطرفی مشکلات هم اضافه کنم داداش شرمنده قدم نورسیده تبریک گفته بودی واقعانمیتونستم واردسایت بشم تشکرکنم کاش کمکی درجهت حل مشکلاتت ازدستم برمیامد.اززحمات شبانه روزی شماعزیزسپاسگذارم. دوستدارشما پارسا

ناشناس گفت...

با سلام وخسته نباشی خدمت دوست عزیزم ایرانی بدان که واقعا همیشه توقلبم جای داری بنده مدتیه فیتلرشکن نداشتم بافری گیت موزیلافایرفاکس کارنمکنه نمیتونستم وارد سایت شم نظربدم ازطرفی مشکلات هم اضافه کنم داداش شرمنده قدم نورسیده تبریک گفته بودی واقعانمیتونستم واردسایت بشم تشکرکنم کاش کمکی درجهت حل مشکلاتت ازدستم برمیامد.اززحمات شبانه روزی شماعزیزسپاسگذارم. دوستدارشما پارسا

ایرانی گفت...

پارسا جان خوشحالم که باز هم پیامتو می بینم و از سلامتی تو با خبر میشم ..امیدوارم در کنار خانواده و عزیزان همیشه تندرست و شاد و سر حال بوده و این دوستیها هم پایدار بماند و باز هم امید وارم که فرصت بیشتری داشته باشم نا بهتر و بیشتر در خدمت تو نازنین و سایر دوستانم باشم . از طرف من کوچولو رو ببوس . می دونم این روزا مشغله زیاد داری ..به امید روز هایی بهتر برای تو و همه دوست داشتنی های این مجموعه ...ایرانی

 

ابزار وبمستر