ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانم مهندس قسمت پنجاه و نهم

کیارش : دخترا خوب نگهش داشته باشین نزدیکه . نذارین تکون بخوره آبش داره میاد .. خیلی سر سخته .. بوش میاد این مدت بیکار ننشسته .. -ببینم زیر صاحب هتل خوابیدی ؟/؟ -بی تربیت .. دیوونه . بی غیرت . یادت رفته که یه زمانی دوست دخترت بودم و اگه یکی دیگه  هوس منو می کرد پدرشو در می آوردی ؟/؟ -روشنک جون هنوزم دوستت دارم . حالا یه شوخی رو که می تونم باهات بکنم .. -شوخی نکن جدی جدی بکن . کیا می خاره می خاره .. محکم تر . کیرتو فشار بده به لبه های پایین و بالاش . محکم فشارش بگیر .. آخخخخخخخخ داره می ریزه داره میاد . سوختم سوختم وای کوسسسسسسم کوسسسسسسم منفجر شدم . دور کوس و اون قسمت واژنم  درسته در حال آب شدن بود .. حس کردم آبمه که داره میاد . مثل  روزای اخیر نبود ولی نیاز داشتم که حتما ار گاسم شم چون درد و سنگینی شدیدی در خودم احساس می کردم .. کیا که چشای خمار و بی حسی منو دید دیگه فهمید که ازش چی می خوام . اون این نگاهها رو به خوبی می شناخت و می دونست که حالا باید چیکار کنه . اگه فکر بهروز نبود شاید یاد آوری این خاطرات می تونست تا حدود زیادی ناراحتم کنه ولی من فعلا هوس داشتم و فقط به حال کردن فکر می کردم . پاهامو انداخت رو دوشش و منو به طرف خودش کشوند . -بچه ها آماده باشین باید به این روشنک آب و کود بدیم . من که سهم خودمو دارم خالی می کنم . هر وقت که یه کیری می خواست خودشو توی کوسم خالی کنه به این فکر می کردم که وقتی کوسمو پر آب کنه لحظه های سکس تموم میشه و میشه خاطره ای دیگه از خاطرات سکسی من . اگه به یادم بمونه که از اونجایی که هنوز ازدواج نکرده بودم بیشتر خاطرات سکسی به یادم می موند . آتیش سکس  طرفم خاموش می شد گاهی وقتا حس می کردم نیاز بیشتری دارم . حالا وقتی کیارش با تمام وجودش کیرشو فرو می کرد تو کوسم تا لحظاتی بعد آبشو خالی کنه از این که دو نفر دیگه هم توی صف هستند احساس آرامش و لذت می کردم . دخترا اومدن رو سینه ام با میک زدن بهم حال می دادند . رفتم داد بزنم که زود باش تو کوسم خالی کن که دیدم  کاوه اومد لباشو گذاشت رو لبم . دیگه این آخرش بود .. لحظه به لحظه نیاز و عطشم بیشتر می شد . بالاخره کیا دلش اومد که خسیس بازی رو کنار بذاره و با با چند تا ضربه کاری و کیری حس کردم که یه چیز ی توی کوس داغم شناور شده . چقدر منتظر این لحظه بودم . دلم می خواست آب کیر کیا  وقت کنه و توی تمام گوشت درونی کوسم و داخل شکمم جذب شه .. در یه حالت بی حسی بودم که دوست نداشتم از جام پا شم . کاوه هنوز لباش رو لبام بود . کیا کیرشو از کوسم بیرون کشید و بهرام کیرشو جاش گذاشت . نذاشتند که حفره کوسم خالی بمونه . در جا با یه کیر دیگه پوششش دادند . بهرام تازه نفس با چه نیرویی داشت منو می کرد . از نو داشت خوشم میومد . حس می کردم هوسم داره بر می گرده عقب .. تشنه و تشنه تر می شدم . دلم می خواست کوسم همچنان بباره . بباره و بباره . تا رفتم خودمو با لذت کیر بهرام هماهنگ کنم اونم هوس خودشو تو کوسم خالی کرد -اوووووخخخخخ روشنک هر چی بیشتر کوس میدی کوست تو پ تر و با حال تر میشه . با این حرفاش بیشتر آتیشم می زد . بهرام هم کارشو کرد .. می دونستم نفر بعدی هم از راه می رسه .  همین طور هم شد .. دیگه خیلی سست شده بودم . حالا نوبت کیر کاوه بود که بره تو کوسم . کاوه هم گاییدن منو شروع کرده بود . اون قدر بی حال و خمار شده بودم که نمی دونستم اون دهنی که رو دهنم قرار گرفته مال کیاست یا بهرامه .. ولی  فکر کنم کیا داشت منو می بوسید .. همه افتاده بودن به جون من . یکی که اومده بود و داشت روی کوسمو می خورد .. دلم می خواست حتی اگه شده تا چند ساعت هم منو بگان و بازم ار گاسم شم ولی دیگه امکان نداشت . فقط می دونستم که می تونم  حال کنم . چه لحظه های شیرینی ! لحظه های پر هوس .. پر از عشق و لذت .. کاوه  هم آخرای کار یه انگشتشو کرد تو کوسم و اونو مکمل کیرش کرد . من نمی دونم این کوس پرروی من  چقدر جا داشت که هر چی آب می خورد بازم تشنه اش بود .. دسته جمعی افتادیم رو هم . لحظاتی بعد که حس و حال حرف زدن پیدا کردم گفتم بچه ها از همه تون ممنونم . واقعا سنگ تموم گذاشتین . کیا : روشنک جون دو ستی و رفاقت ما دیگه عمریه . فقط خواستیم بدونی که ما دوستت داریم . دیگه هیچوقت نگو تو تک و تنها هستی . تو همه ما رو داری و همون جوری که ما متعلق به تو هستیم تو هم متعلق به مایی . در هر حال از اونا جدا شده رفتم اتاق خودم که تنها بخوابم . قرار شد که یه استراحتی بکنند و بقیه بر نامه ها باشه برای بعد . هر چند می خواستیم تا سر حد خود کشی سکس کنیم . ولی حس کردیم که با یک استراحت چند ساعته بدن برای سکس های جانانه تقویت میشه .. داشتم به این فکر می کردم که همه واسه خودشون یه زوجی دارن .. اگه بهروز پیشم بود چی می شد . نمی دونم چرا تحمل  اینو نداشتم که اونو با شیلا ببینم . کیا و بهاره رفتن تو اتاقشون و کاوه و سپیده که با هم بودند و بهرام و بیتا با هم . یه ساعت نشده بود که ازشون جدا شده بودم که دیدم یکی زنگ سوئیت منو می زنه . قلبم لرزید . نکنه بهروز باشه . اگه اون باشه و بخواد که وارد شه شاید یه تخفیفی بهش بدم اگه این کارو نکنم سپیده رو دستم بلند میشه ... درو باز کردم کاوه بود -چی شده -اومدم پیش تو بخوابم -چی شده.. مگه با سپیده نیستی ؟/؟ -نه بهروز اومد و  اونو با خودش برد . -کاوه تو چطور اجازه دادی که بهروز اونو با خودش ببره . مگه دوست دخترت نبود ؟/؟ خیلی بی غیرتی . من بهت چی بگم .. -بهروز خیلی مودبانه رفتار کرد . سپیده هم دلش می خواست -خاک تو سرت -ببینم اون تو اتاق خودشه یا با خودش برد .. -نه گفتم که بهروز سپیده روبا خودش برد .. الان اتاق من  هیشکی نیست .. -سپیده دیوونه صد بار گفتم این پسره به دردش نمی خوره .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر