ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

جاده هوس

وقتی بهش گفتم که دوستش دارم و  این عشقه که  بر ما حکومت می کنه و ما رو به هم پیوند میده حس کردم که تا حدود زیادی تونستم رامش کنم . من هفده سالم بود و مهتاب پونزده سالش . از بس بهش گفتم که عاشقشم و دوستش دارم مخشو زدم . اصلا از این کوس شرات خوشم نمیومد . دوست داشتم با مهتاب حال کنم و برم دنبال یکی دیگه . خیلی سر سخت بود . به این سادگیها راه نمی داد . واسه صحبت کردن با اون خیلی مکافات کشیدم تا اون قبول کرد که دوست دخترم شه . حالا معلوم نبود چقدر دیگه باید زور می زدم تا بتونم ترتیبشو بدم . اون خیلی سرسخت بود . کلی روش کارکردم تا بتونم ببوسمش -ببین سینا من تا زنت نشم که نباید ببوسمت -اووووووههههه مهتاب من که دلم آب میشه تا اون موقع خیلی راهه خودمو خیلی ناراحت نشون داده مثلا باهاش قهر می کردم . اون از این چیزا و قهر کردنای من اگه نگیم خوشش میومد طوری بود که نشون می داد خیلی تحت تاثیر قرار گرفته . بالاخره یه روز تو خونه خودشون بوسیدمش . با همه عشقی که بهم داشت یه خورده می ترسید که بیاد خونه مون . یه پنجشنبه بعد از ظهر خونه مون کسی نبود دلم می خواست بیاد و ردبفش کنم .کاسه صبرم لبریز شده بود . خیلی وقت بود که خوراکی واسه کیرم ردیف نکرده بودم . عاشق کردن دخترا از کون بودم . مهتاب هم یه کون خوشگل و نیمه گنده ای داشت که حداقل اون طرف شلوار این طور نشون می داد -عشق من .. من که چند روز پیش تو خونه تون باهات خلوت کرده بودم . دو نفر که همو دوست دارن که نباید بین اونا بدبینی وجود داشته باشه -سینا به منم حق بده اگه یکی از اعضای خونواده شما بیاد و منو ببینه نمیگه این چه عروسیه که هنوز هیچی نشده خلوت می کنه با پسرمون؟/؟ -بهونه نیار تو بهم اطمینان نداری .. باشه اصلا نخواستیم . دیگه هم نمی خوام ببینمت . تو حرفاتو زدی . اگه احساس و فکرت همینه من حرفی ندارم . طوری رفتم توی حس قهر که بازم تونستم خرش کنم و اونو بکشونم طرف خونه خودمون . از هیجان داشتم دیوونه می شدم . وقتی که روسری رو از سرش در آورد اون موهای مشکی و اتوکشیده شو که تا وسطای کمرش امتداد داشت افشونش کرده با اون چشای مشکی درشتش و حالت نگاهش دل منو برده بود . هرچی می خواستم جلو شق شدن کیرمو بگیرم نمی شد  که نمی شد . با این که می دونستم سینه هاش دست خورده نیست ولی  با توجه به سنش زیادی درشت بود . شاید واسه این بود که خیلی تپل بود . اونو بوسیدمش . خودشو کنار کشید -مهتاب چته ما که این مسئله رو بین خودمون حل کردیم .عشق من ! دو نفر که عاشق همند این کارا طبیعیه . عشقشونو محکم تر می کنه . خیلی رمانتیک میشه . نمی دونی بوسه چه طور اونا رو می بره به عالم رویا و صمیمیت . خیلی بی احساسی مهتاب . از دوست داشتن فقط حرفشو می زنی باید در عمل نشون  داد اون با تمام وجودش خودشو در اختیار من گذاشته بود منو خالصانه می بوسید منم سعی می کردم اونو طوری با هیجان و اشتیاق عاشقانه ببوسم که شک نکنه . می دونستم چه جوری برم توی حس . عشق به این که یه خوراکی واسه کیرم گیر بیارم منو کشته بود . آحه کیرمم عاشق شده بود . وقتی  کف دستمو از رو بلوزش گذاشتم رو سینه اش بازم دست و پا می زد . دستمو فوری کشیدم و قهر کردم -سینا تو باید منو درک کنی . -خیلی بی احساسی مهتاب .. تو به من اطمینان نداری . عشق و دوستی که این فاصله ها رو نداره . چشام پر اشک شده بود . بسوزه پدر سکس که از من یک هنر پیشه تمام عیار ساخته بود . خودش اومد جلو منو بوسید حس کردم که اگه بخوام پیشروی کنم کاری به کارم نداره . اون قدر با سینه هاش بازی کردم که ناله و خماری و التماسو تو چهره اش می دیدم . از اونجا رفتم پایین تر . می دونستم که نباید کوسشو آتیش کنم ولی  اینو هم می دونستم که اگه بخوام زبونشو ببندم باید روکوسش هم کار کنم . اونو طوری حشری کنم که نتونه مقاومت کنه . من حواسم به این بود که اون یه دختره . نمی خواستم واسه خودم دردسر درست کنم . برای ما  پسرا که فقط فکر لذت بردن خودمون هستیم و باید مراقب باشیم گاییدن دخترا از کون کفایت می کنه . راحت می تونیم بعدش بریم دنبال یکی دیگه . دستمو گذاشتم لا پای مهتاب و چنگش می گرفتم -نکن .. نهههههه می ترسم .. -دوستت دارم . مهتاب خوشگل من .. عروس من زیباتر از ماه -نهههههه نهههههه .. پاهاشو به دو طرف فشار می داد منم اون وسط به کوسش امون نمی دادم . صورتش داغ کرده بود . گر گرفته بود . یه دستمو دوباره گذاشتم رو سینه اش . خیلی راحت تر از دو تا دختر دیگه ای که پس از گاییدن ولشون کرده بودم در حال تسلیم شدن بود . اونی که مقاومتش بیشتر از اون دو تا نشون می داد . از بس کف دستمو رو لاپاش حرکت دادم که دیدم چه جور به همون نقطه خیره شده . زیپ شلوارشو پایین کشیده بدون این که شلوارو پایین بکشم دستمو از قسمت باز شده شلوار به شورت خیسش رسونده و اونو با کوس دو تایی فشارش می گرفتم . خواستم ببینم که در چه وضعیه و چقدر دیگه میشه روش کار کرد . با سه بوسه دیگه سه تا کارو دیگه با هم انجام می دادم . کار روی لب و سینه و کوس . دیگه از این بهتر نمی شد . -نههههههه سینا نکن نکن .. می ترسم .. می ترسم . نمی دونستم چیکار کنم . ادامه بدم یا مردانگی خودمو نشون بدم و توپو بندازم تو زمین اون ولی ترجیح دادم بازم یه خورده ادامه بدم و ببینم بعد چی میشه . به سرعت شورت و شلوارشو در آوردم . کوسش چقدر ناز بود . تپل و درشت . تازه با شکافی یک دست بین دو برش . چقدر هوس اینو داشتم که کیرمو بکنم توی همچین کوسی ولی اگه این کارو می کردم دیگه از تنوع خبری نبود . من فقط کون می خواستم . این که آبمو تو کونش خالی کنم . کیف کنم و این اعتماد به نفس رو در خودم به وجود بیارم که با وجود دارابودن تیپی در حد متوسط بازم می تونم مخ خوشگلا رو کار بگیرم و با هاشون سکس کنم . تا بره چند تا لگد دیگه بندازه کوس خوشگلشو درسته گذاشتمش تو دهنم . هرچی شیره کوس مهتابو میکش می زدم بازم درجا خیس می کرد . -می ترسم می ترسم سینا .. نکن با من این کارو نکن . بذار پاک بمونم بذار عشق ما مقدس بمونه -مقدسه مهتاب عشق ما مقدسه همون جور که مهتاب شبهای زیبا مقدسه . مهتاب شب ها و روز های منم مقدسه .. مهتاب گوشامو داشت می کند نمی دونست از حشر زیاد چیکار کنه ولی من می دونستم که دارم چیکارش  می کنم . اونو که از نیمه پایین لختش کرده بودم زبونش بند اومده بود . -آخخخخخخخخ سوختم سوختم سوختم ..-هرچی بسوزی مال منی مهتاب عروس منی عشق منی .. اوخ که بعد از عروسی چه حالی میده . تو زن من میشی .. تورختخواب .. می تونم اون کاری رو که  یه شوهر با زنش انجام میده باهات بکنم . مهتاب واسه لحظاتی ساکت و بی حس شده بود . اون با میک زده شدن کوسش ارضا شده بود ولی من هنوز تشنه کونش بودم و به مرادم نرسیده بودم . اونو بر گردوندم . بدون این که بلوزشو در آرم . بعدش شلوارمو کشیدم پایین و کیرمو در آوردم هنوز تا اون لحظه چشم مهتاب به جمال کیر من روشن نشده بود . از اون روغن بچه هایی رو که مامان به تنش می مالید آورده   ورو سوراخ کون مهتاب جون خالی کردم و مالیدم . -سینا بس کن .. بس کن . خیلی رفتی جلو . -از چی می ترسی . می ترسی  دلمو بزنی ؟/؟ این هیکل بیست و این اخلاق بیست و یک رو من ول کنم و به کدوم دختر بی حیا بچسبم ؟/؟ من عشق تو رو با عشق هیچ دختری در این دنیا عوض نمی کنم . با کوس و سینه ها و موهای سرش بازی می کردم . کونش همون جوری که حدس می زدم  بر آمدگی هوس انگیزی داشت . زیاد بزرگ نبود ولی گوشتی و توپر بود . سفید سفید . زبونمو کشیدم روش . چقدر پوست نرم و لطیفی داشت . یه نگاهی به کیرم انداختم و یه نگاه هم به سوراخ کون مهتاب .. کونش مث آسمون روشن و مهتابی بود و اون سوراخش هم مث ماه وسط آسمون . -سینا می ترسم می ترسم دردم میاد .. -عزیزم در عوض  واسه اون وقتی که زنم شدی خیلی راحتیم . این حرف من از اون حرفای کوس شر تمام بود . آخه یه هفده ساله داشت به یه پونزده ساله همچین حرفی رو می زد تازه بر فرض محال هم اگه می خواستیم عروسی کنیم کو تا روز از دواج .؟/؟! همون اول که سر کیرمو به سوراخ کون مهتاب چسبونده بودم آبم اومد . خیلی آروم شده بودم . آتیشم یه خورده خوابیده بود ولی دلم می خواست تو کونش فرو کنم و سلطه خودمو نشون بدم . چند دقیقه ای رو با کمر و شونه های مهتاب ور رفتم تا کیرم دوباره شق شد . سر کیر رو به سوراخ کون مهتاب چسبوندم . گذاشتم خودش راهشو پیدا کنه . اونم بهم کمک می کرد .. -اگه بدونی چه دردی می کشم . -ولی مثل درد عشق نیست مهتاب . اگه بدونی که شب و روز به فکر توام . آینده خودمون . تحصیل کار و خونه و زندگی و این که تو چقدر به من وفا دار می مونی -من برات صبر می کنم سینا تا هر وقت که تو بخوای . وقتی که داشت این حرفا رو می زد فشار کیرمو زیاد تر کرده و دیگه وقتی سر کیر رو فرستادم دو سه سانت دیگه هم رفت . بیشتر نمی شد . واسه بار اول همین قدر خوب بود . سینه های مهتابو توی دستام نگه داشته کیرمو آروم آروم تو سوراخ کونش حرکت می دادم -سینا خوشت میاد ؟/؟ -اووووففففففف نمی دونی چه حالی میده ..دیگه چشم و دلم سیره . عشقو که دارم لذتو که دارم -سینا من روح و جسممو تقدیم تو کردم -منم قدرشو می دونم .. چه لذتی می بردم . کیرمو  که تا نصفه فرو می کردم توی کونش و می کشیدم بیرون حس می کردم که دنیا رو زیر کیر خودم دارم . به این فکر می کردم که با دوست دخترای بعدی چه جوری کنار بیام . مهتاب ازم می خواست که بیشتر باهاش ور برم . اون که علاقه منو دیده بود حس می کرد که اگه بیشتر خودشو در اختیار من بذاره منو شرمنده اخلاقش می کنه . وقتی که اون هماهنگ با من کونشو به طرف کیرم حرکت می داد دیگه نتونستم جلومو بگیرم .. حس می کردم که آبم چقدر داغه .. وقتی که اونو تو کون مهتاب خالی کردم خنک شدم ولی اون تازه داشت می سوخت . کیرمو که از کونش کشیدم بیرون اون گذاشت تو دهنش و واسم ساک زد . بعدش همدیگه رو بغل کردیم . از اون روز به بعد بار ها با هم سکس داشتیم . وقتی که حس کردم تنوع لازم دارم با یکی دیگه دوست شدم وازاونجایی که  دیدم  به دام انداختن شکار ی دیگه نزدیکه کاری کردم که مهتاب بفهمه که دوست دختر دارم . صحنه جدایی ما خیلی دردناک بود ودو سه دقیقه ای تحت تاثیرم قرار داد . زار می زد بد ترین حرفا رو بهم زد ولی آخرش گفتم برو خدا رو شکر کن که هنوز دختری . عشق کیلویی چند ؟/؟!بیشتر پسرا عشقشون به کیرشونه و این که حال کنن . هر چند یه عده ای کوس خل میشن ومجنون میشن . حالا سالها از اون ماجرا می گذره من با خیلی ها دوست شدم . فعلا چند تا دوست زن بیوه هم دارم . کارمندم و مرض هم ندارم که از دواج کنم .. یه روز مهتابو توی خیابون دیدم که با یه بچه داره میره . یه نوزاد خیلی خوشگل داشت  . یه نگاهی بهم کرد و یه تفی رو زمین انداخت . رفتم جلو بهش گفتم پس از سالها اینه سلام علیکت ؟/؟ -خیلی پستی سینا . از خدا می خوام که یه روز عاشق بشی تا درد جدایی رو حس کنی .. دردی رو که تا اخر عمر باهاته .. چیزی بهش نگفتم . نمی دونستم عشق چه جوری میاد ولی با جاده هوس به خوبی آشنایی داشتم . با خودم پیمان بسته بودم که هیچوقت پامو در مسیر عشق نذارم مگه مرض دارم خودمو بد بخت کنم ولی خیلی ها میگن اگه عشق بخواد آدمو شکار  کنه فرار از دستش امکان نداره .... پایان .. نویسنده .. ایرانی

6 نظرات:

ناشناس گفت...

سلام ایرانی عزیز
منم همانند این شخصیت داستانت گرفتارمگرفتار هوس و دل شکستن دخترا خودمم عذاب وجدان دارم اما نمیدونم چکار کنم نمیشه جلوشو گرفت کاش میشد از بدیها جدا شد و به پاکی رو اورد منظورم اینکه کاش میشد عاشق شد اما معنای عشقو هیچوقت نفهمیدم یه رمان نوشته الکساندر دوما خوندم همین شخصیتو داشت تا قبل از خالی کردن هوسش خودشو به اب و اتیش میزد که مخ دخترارو بزنه و بعد از اتمام کار زنا و دخترا از چشمش می افتادن . یه همچین داستان دنباله داری بنویس البته خانما ساکت تقریبا همچین موضوعی داره اما مخ زدنو سختتر کن کارو دشوار تر کن.کار سخت وقتی به پایان برسه ادم حس خیلی بهتری داره !!!
مجید

ایرانی گفت...

داداش مجید من تعجب کردم .ولی خب به نظر من تو دلت نمی خواد کسی رو برنجونی در درجه اول به فکر خودت و استفاده خودت اززندگی هستی .معمولا خیلی از پسرهایی که توانشو داشته باشند که دوست دختر بگیرند و یه جورایی خودشونو ارضا کنند این کارو انجام میدن . شاید این روز ها حتی خوش تیپ بودن هم شرط اصلی نباشه . با داشتن یک تیپ متوسط و زبون بازی خیلی راحت میشه دخترا رو به دام انداخت . عشق وقتی میاد سراغ آدم که حتی شاید فکرشو هم نکنی . من در دوران دبیرستان مدتی رو بایک پسری و همکلاسی بر می خوردم ..من فقط یک دوست دختر داشتم اهل سیگار و ..نبودم ولی اون کلی دوست دختر داشت که همه رو هم به راه سکس می کشوند زیاد سیگار می کشید بارها خواست ازم که باهم بریم و با چند تا دختر بر نامه داشته باشیم ولی من به خاطر این که خیانت نکرده باشم با هوسم می جنگیدم . از قضا دوستم تحت تاثیر من قرار گرفت وعاشق شد . دختره هم دیوونه واردوستش داشت کاری به کار اون دختره نداشت . دوتایی واسه هم می مردند ولی یک بار این رفیق ما که بدجوری معتاد سکس بود یه خلافی کرد و دختره فهمید با همه عشقش دور پسره رو قلم گرفت . مدتی بعد از گرفتن دیپلم دوستم حالت افسردگی پیداکرد و بعد این دکتر و اون دکتر کمی بهتر شد . دختره همون روز ها ازدواج کرد . ازبس پسره رو دوست داشت و داره حتی پس از ازدواج گاهی به دوستم زنگ می زد تا فقط صداشو بشنوه و تحمل خیانت رو فقط نداشت و حتی درمورد گذشته اش با شوهرش صحبت کرد . می خواستم بگم عشق حتی کسی رو که صد ها بار هم اسیر هوس شده باشه به دام میندازه . حالا تاریخ و زمانش مشخص نیست . من این داستانو به دو علت نوشتم اولا می خواستم کوتاه باشه و فرصت نوشتن داستانهای درخواستی بلند رو نداشتم و هم این که می خواستم یه داستانی بنویسم که یه خورده ازحال و هوای داستانهای کلیشه ای و یکنواخت شده محارم و سکس محجبه و لخت پارتی و این چیزا که خیلی هم درخواست داره بیاییم بیرون و یه آموزشی باشه برای دختر خانومای ساده دل که حواسشون باشه . هرچند این روزا نسبت به ده بیست سال پیش و زمان ما خیلی هوشیارترن . وقتی حس کردی یه دختری رو دوست داری که محبت به اون خیلی بیشتر از احساس هوس داشتن به اون واست ارزش داره ..همیشه به یادشی و دلت نمیاد کس دیگه ای جز تو با اون باشه در هیچ زمانی و تحت هیچ شرایطی ....باید احساس کنی که عشق داره میاد سراغت . بیشتر پسرا فکر می کنند که اگه از لحظه های جوونی درجهت سکس و لذت زود گذر استفاده نکنن سرشون کلاه رفته . این روزا می گذره مجید جان همه خاطره میشه اگه 1000تا از این بر نامه ها هم داشته باشی لذت ده تاشو هم نمی تونی به یاد بیاری یا اون حسشو حس کنی ......ادامه دارد

ایرانی گفت...

همه چی مثل ابر و باد می گذره . چه خوبه آدم خودشو اسیر لذتی کنه که جاودانی باشه و خداوند بلند مرتبه هم مرض ما رو بهتر از خودمون می دونه که همش به ما وعده و وعید میده . پس مجید جان هرجور زندگی کنی نمی تونی جوونی رو بر گردونی سعی کن در دنیایی زندگی کنی که اساس اون بر محبت باشه .نمی گم خودتو دوست نداشته باش اما این خود خواهی طبیعی رو با دگر خواهی ترکیبش کن .خیلی حرفا دارم بزنم و باشه سر فرصت . بازم سعی می کنم از این داستانها بنویسم و درخصوص داستان خانوما ساکت جاهایی رو که خانوما ی سخت تری وجود دارند چاشنی اونو زیاد تر کنم . البته این روزا دخترای شیطونی هم که از سر و کول پسرا برن بالا زیاد داریم ولی بازم یه محبت و احساس پاک و خالصی در اونا وجود داره که به نظر من شکستن دل اونا گناه بزرگیه .نود درصد دخترا اگه محبت و عشق پاکو لمس کنند هر جور آدمی باشند به دوست پسرشون پشت نمی کنند ولی این آمار درمورد پسرا خیلی پایین تره . مجید جان سرتو درد آوردم ولی اگه می دونی یه کاری اشتباهه سعی کن کم و کم و کمترش کنی ..حالا در مورد جوانان ما خیلی ها امکانات ازدواجو ندارند ولی بعضی ها اون قدر عادت کردند که چند ماه بعد از ازدواج شروع می کنند به خیانت ..منظورم پسراست . خوشحالم که رمان نویسندگان بزرگ رو هم می خونی . الکساندر دومای پدر و پسر هر دو نویسندگان خوبی بودند من خودم عاشق داستانهای کلاسیک بودم مثل نوشته های ویکتور هوگو و تالستوی و چارلز دیکنز و...داستانهایی رو که آخرش خوب بودند و به هم می رسیدند بیشتر دوست داشتم ..مثلا در آنا کارنینا آنا سرنوشت خوبی نداشت ولی لوین و کتی به هم رسیدند اما تالستوی در رستاخیز شاهکار کرد یه خورده به وضعیت امروز تو می خوره .. تالستوی تصویری از هوس و عشق و ایثار رو در داستان رستاخیز به خواننده هاش نشون میده . یه نفر با دختری دوست میشه .. هوسباز بوده .. دختره رو ول می کنه دختره به بیراهه میره ناخواسته جنایت می کنه به سیبری تبعید میشه اون پسره وکیل میشه متشخص میشه از دختره دفاع می کنه می فهمه خودش عامل بد بختی اون بود . قبول می کنه که با اون دختره باشه .برای همیشه . اما اون دختر اون قدر عاشق اون پسره هست که ایثار اونو قبول نمی کنه .نمی خواد شخصیت اجتماعی اونو پایین بیاره ..شاهکاره این اثر ..حالا سالهاست که دیگه نه کتاب می خونم و نه رمان .. مجید جان از منبر دارم میام پایین شاد و سر بلند و تندرست باشی ...ایرانی

ناشناس گفت...

ایرانی عزیز
از دقت و حوصله شما برای جواب دادن ممنونم چند وقتی میشه تقریبا خودمو کنترل کردم ! راستش یه بار عاشق شدم و خیانت دیدم از اون به بعد اینطور شدم نمیتونم دوست داشته باشم خیلی سعی کردم ایرانی جان بازم از بدیها فاصله میگیرم دیگه داستانای بد شما رو هم کمتر میخونم(شوخی) اما تولد دوباره و ابی عشقو همچنان دنبال میکنم مسیر خوبی پیدا کردن و خیلی دل نشین شدن راستی چند وقتی بخاطر امتحاناتم نبودم و نتونستم نظر بدم اما همیشه به یاد شما بودم ! راستش با اینکه نظر من خلاف سکسهای خانوادگیه اما اینکه بعضیا دوستش دارن بهشون ایرادی نمیگیرم اینا بیشتر فانتزی و خیالیه اما داستان با موضوعات زن و شوهر و دوست دختر و پسر رو میخونم و ضربدری اصلا نمیخونم! یه وقتایی خیلی میخوندم اما با روحیه من نمیسازه! ایرانی عزیز همیشه سر بلند باشی مجید گفتهای شما خیلی قشنگ بود و امید دارم بتونم بهشون عمل کنم بله ایرانی جان منم میتونم بازم ممنون به امید روزهای بهتر ...

ایرانی گفت...

خوشحالم مجید جان که تا این حد صادقانه صحبت کردی . اما یک بار شکست خوردن دلیل بر آن نیست که آدم همیشه شکست بخوره . اگه کسی رو دوست داشته باشی با صداقت و محبتت می تونی طرفو بسازی و اگه نشد بدان که اون لایق عشق تو نبوده پس جای تاسف خوردن نداره . عشق و محبت باید دو طرفه باشه . راستی درداستان نقاب انتقام هم عشق و ماجراهای بین دو طرف عشق به نظرم جالب تر وغیر قابل پیش بینی تراز تولدی دوباره شده که یه ابهامی رو در رابطه عاشقانه سهراب و بهشته به وجود آورده . در داستانهای عاشقانه حتی تقدس عشق رو در نظر می گیرم . داستانهای نقاب انتقام و تولدی دوباره در اصل هر دو سکسی بودند حالا یه تمی عاشقونه پیدا کردند . برای نوشتن داستانها حتی میلیمتر های حساسیت رو هم در نظر می گیرم . مثلا تقدس و زیبایی و پاکی عشق در داستان نقاب انتقام به صورتیه که سکسی بین دو عاشق نباشه خیلی بهتره یعنی دلم نمیاد و نمیشه شخصیت بهشته رو وارد سکس کرد ولی حالت واژگان و روح داستان طوری در داستان تولدی دوباره تنظیم شده که اگه با یه ارفاق خاصی و جهت تنوع یه سکسی هم قبل از پایان وارد شه ضربه ای به هسته داستان نمی زنه . یعنی بهشته رو میشه بیشتر از سمانه دوست داشت . بگذریم مجید جان مهم خودتی اینا همه داستانه . خانوادگی هاش جنبه تحریک آمیز داره و اگه به نظرات و مناظرات من در این چند روز اخیر در ذیل بعضی داستانها نگاه کرده باشی سر همین موضوع در پاسخ به انتقاد یکی از خوانندگان لوتی هم مطالبی نوشته ام . باور کن اگه فقط دو سه تا داستان دستم باشه این توانو در خودم می بینم که خیلی بهتر بنویسم دوست دارم سوژه های به کار گرفته شده همه جدید و متنوع باشن . درهر حال عشق و دوست داشتن یهو پیداش میشه ولی این دفعه مراقب باش .. سعی کن خودت خوب باشی و با محبت . امید وارم در امتحاناتت موفق شی و در ضمن اگه داستانهای قدیمی منو هم نخوندی وقت کردی می تونی به عقب هم بر گردی . ممنونم از این که در روز های غیبتت به یاد من بودی . منم دوستان خوبی مثل تو و عزیزانی رو که مدتهاست ازشون خبری ندارم فراموش نمی کنم . پس سعی کن بد بین نباشی ولی خودمونیم این بد بینی به ضررت نبوده ها (شوخی ). من که چونه ام گرم میشه هیچی جلو دارم نیست . فعلا خداحافظی می کنم و برم یه چند تا داستان بنویسم . شاد و خرم و خندان و عاشق باشی ..هرچند عاشق شدن هم درد سر های خودشو داره ..ایرانی

ناشناس گفت...

As a small country in the European Union along the Baltic Sea, Latvia combines the
old with the new, featuring lovely natural scenery, lush
forests along its shores, beautiful architecture, ancient and modern churches, and remarkable
medieval castles. Those that are engrossed in Chandigarh
realty are going to be counseled to seem
into this call as a result of it includes a lot of a particular profit, and therefore the flat purchasing method is set up in order that
you may get the funds back that you just place at the time of purchase.
Gar -- garage (garden is usually abbreviated as "gard.

My blog post - payday loan

 

ابزار وبمستر