ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

عشق مرگ یا مرگ عشق

با من از فاصله ها نگو من خود این فاصله ها را می شناسم . من خود مرثیه غم را می شناسم  . با نوای بی نوایی خود می خواستم که در امتداد فاصله ها آغوشت را برای آغوش باز من بگشایی اما همچنان از من می گریزی هنوز طنین صدای تو نغمه پرداز آهنگ عشق من است . هنوز باورم نمی شود که به بهانه باور نداشتنم باور های عشق را درخود میرانده باشی . می دانم که این بهانه ای بیش نیست . شاید  رسم روزگار این چنین باشد که آن کس که وفا پیشه کند بی وفایی بیند . هنوز با آخرین نگاه توست که نفس می کشم . به من بگو چرا آخر چرا دیگر به من نمی نگری ؟/؟ چرا نگاهت را به نگاهم و دستانت را به دستانم نمی دهی ؟/؟ یادت هست ؟/؟ به من می گفتی که این راه را با هم خواهیم رفت ؟/؟  عشق و زندگی را با آغوش تو به آغوش کشیده بوده ام . ناگهان از سپیده دمی تاریک دیگر تو را ندیده ام .. تو با نسیم زندگی بخش و مرگ آفرین صبحگاهان رفتی .. رفتی تا به من بگویی که عشق زشت است تا به من بگویی که زندگی یعنی مرگ و مرگ یعنی زندگی . رفتی تا بگویی که نیاز یعنی مرگ عاطفه ها . رفتی تا بگویی که عشق یعنی مرگ اندیشه ها . با من آن چنان کرده ای که مرگ عشق را با چشمان خودببینم تا عشق مرگ را با تمام وجودم بپرستم . چقدر از این سکوت بیزارم . چه آرامش طوفنده ای ! من این سکوت را دوست نمی دارم . من این آرامش را دوست نمی دارم . با من سخن بگو .. هر آن چه که می توانی . نگذار در سکوت تو و با سکوت خود بمیرم . ندانسته ام از کجا آمده ای و به کجا می روی اگر بدانم که دیگر نمی آیی مرگ را با آغوشی باز می پذیرم . وقتی که زندگی از من می گریزد . وقتی که تو آغوشت را برایم و به رویم می بندی , وقتی که از من گریزان شده ای , مرگ عشق و عشق مرگ عاشقانه یکدیگر را دوست می دارند عاشقانه یکدیگر را در آغوش می گیرند .  وقتی که مرگ عشق از راه برسد عشق مرگ را در آغوش خواهم کشید  هر سه با هم ودر آغوش هم خواهیم بود . چه کسی می گوید که نمی توان عاشق مرگ بود . گفته بودم که تو آخرین عشق من خواهی بود . نخواسته ام که چون تو بی وفا باشم . اما اینک می دانم که  مرگ , آخرین عشق من خواهد بود  وقتی که زندگی از من می گریزد . هنوز با آخرین نگاه توست که می بینم با آخرین کلام توست که می خوانم . تو با من از قرار هایمان گفته بودی .. از عهد هایمان .. از این که با آرامش تو آرام گیرم از این که با ساز های تو بخوانم . من با ساز های تو خوانده ام تو با سوز های من چه کرده ای ! بگو چه کرده ای ! من به عهد و پیمان های خود وفادار مانده ام و تو آن را شکسته ای . دیگر حتی صدای سازی هم به گوش نمی رسد و من در سکوت خود می سوزم . می سوزم و می سازم ومن با سکوت خود فریادت می زنم . فریادی با تمام وجود فریادی که سازهای شکسته را قلبهای خسته را کوک می کند تا برای من بخوانند تا با من و در سکوت من و با سکوت من بخوانند اما  نوازشگر ی که روزگاری عاشقانه می نواخت با ساز خود از این شهر و دیار رفته است . من آن صدا را می شناسم . او رفته است و ساز عشق را با خود برده است . نمی دانم اینک برای چه کسی می نوازد . هنوز در بهت و حیرت و سکوت مانده ام . صدای سازی به گوش می رسد سازی که چون دیگر ساز ها نیست . نه ساز آن بی وفا . سازی که سکوت را نشکسته است , سازی که صدایش را نمی شناسم . سازی که سوز ها را می سوزاند .. ناگهان دانستم و احساس کردم  که چیست .. آری ناقوس مرگ .. همان که عاشقانه دوستش می دارم . آخرین عشق .. آن که در وفایش تردیدی نیست . آن بی وفا  رفته است کاش می بود و می دید که چگونه بر سر پیمان خود بوده ام . آخر به او گفته بودم که بی تو برای تو می میرم .. بی تو برای تو می میرم.... پایان .. نویسنده ... ایرانی  

5 نظرات:

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز شب جمعه ات به خیر و شادی ! در ذیل داستان هر کی به هرکی 104 دو تا پیام وجود داره که پاسخ من به سارای عزیز در داستان مادر فداکار هم جزو اون پیامهاست . ممنون میشم اگه منتشرش کنی . آخر هفته خوبی داشته باشی مثل تمام روز های دیگه زند گی ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش نازنین روز جمعه ات خوش ..هرچمد حالا نیمه شبه هنوز پاسخ اول من منتشر نشده سارای عزیز در داستان مادر فداکار بازم پیام گذاشته که من کپی پاسخ اول و همچنین پاسخ دوم خودمو جداگانه بعد از این پیام میارم . شاد و پیروز باشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیزم خسته نباشی ..سارا ی گرامی در داستان مادر فداکار پیامی داشته که پاسخ من هم به این صورته ممنونم ازت .....سارای عزیز و دوست داشتنی و نازنین و همیشه مهربان ! من هم شما را دوست داشته و افتخار می کنم با نظر و اندیشه و احساس گرم خود یار و یاور همیشگی من هستی اصلا قصد کش دادن داستان مادر فداکار را ندارم برعکس دلم می خواهد زود تر به پایانش برسانم که داستان اتوبوس هوس را جایگزینش نمایم که البته یک قسمت و تنها قسمت آپ شده آن در بخش داستانهای دنباله دار توسط آره داداش گلم منتشرگردیده . شاید باور نکنی ولی پیشنهادجالبی را که درمورد الناز دادی و من دردو سه قسمت آخر( که هنوز آن را ننوشته ام وتازه به آن جا رسیده ام )از آن استفاده خواهم نمود همان اخساسی بود که خود به آن اندیشیده بودم منتها در مورد حفظ دختری او تردید داشتم که نظر شما ثابت قدمم کرد . شاید باور نکنی به خاطر شما بود که این داستان پنج شش قسمت بیشتر ادامه پیداکرد یا می کند که البته در نهایت بهتر هم شد . اما این یکی را باید باور کنی که اگر بتوانم قسمتهای بیشتری از این داستان را بنویسم فقط یه خاطر شماست که دو تا دو تا منتشرش خواهم کرد . آخر سارا جان این تنها داستان من نیست مثلا من وقتی این داستان را می نویسم زمانیست که همراه با آن داستانهای به دادم برس شیطان , هرکی به هرکی وفقط یک مرد را هم باید بنویسم وعلت کم حجم بودن داستانها همین است اما به بزرگواری خود مرا ببخشید ومن به خاطر شما و خوانندگان خوب هم وطن و هم زبان از هیج کوششی دریغ نخواهم کرد و همیشه هم گفته ام آن چه بیشتر از خود داستانها برای من ارزشمند است دوستیها و نظر شما عزیزان است آن چنان که همیشه دوست می دارم یک سلام را با چند علیک پاسخ دهم و پیام گرم را با پیامی داغ . سارا جان از تو به خاطر توجه وپیام گرمت سپاسگزارم . خوش وخرم وخندان باشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

سارای گرامی ومهربان این هم پاسخ پیام دوم توکه یک ساعت پیش در سایت لوتی منتشر شده ..جز این که بگم مثل همیشه از لطف و همراهی و توجه تو متشکرم چی می تونم بگم . اتفاقا خودم قصد دارم که یه خورده در هر وهله بیشتر بنویسم و من پاسخ پیام اولتو سه ساعت بعد از انتشار دیده وصبح پنجشنبه درجا نوشتم ودر سایت امیر منتشرکردم چون مستقیما در سایت لوتی منتشر نمی کنم و آره داداش گل زحمت انتقالشو می کشه از نظر زمانی کمی فاصله میفته که باید ببخشی . اتفاقا نکاتی رو که در پیام دوم گفتی حتما رعایت می کنم و می دونم که تا حدود زیادی همدلی و هم فکری داریم بادرود به تو یار و یاور همیشگی و همه خوانندگان گل و گرامی شب خوش ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش گل شب به خیر ! ارسلام عزیز در داستان خانوم مهندس روشنک برای همکاری اعلام آمادگی نموده...ارسلام جان خیلی خیلی ممنونم از حس همکاری شما . دوستی با دوستان خوبی چون شما برایم مایه افتخار می باشد . آره داداش نازنین زحمت آپدیت داستانهای روز مرا کشیده که البته بیشتر از نیمی از داستانهای گذشته من هنوز منتشر نگردیده که در سایت امیر موجود می باشد و بعد از بی مهریهای زیاد آره داداش گل , کینگ صفر پنج عزیز و تنی چند از لوتی صفتان همکاریهای لازم را داشته اند و در خصوص داستانهای من با توجه به رعایت قوانین کپی برداری و سایر مقررات , من اعتراضی به انتشارآنها از سوی هر کسی که باشد ندارم . از آنجایی که به خاطر مسائل امنیتی خیلی محتاطانه عمل می کنم ارتباط ایمیلی من تنها با مدیریت سایت امیر می باشد وگرنه شاید خود به گونه ای دیگر عمل می کردم به خصوص این که حساسیت عجیبی به این دارم که پاسخی که به شما عزیزان می دهم زود تر منتشر گردد وگرنه انتشار خود داستانها شاید آن قدر برایم مهم نباشد که رعایت ادب و احترام و پاسخ به شما نازنینان برایم مهم است . اگر بخواهم داستانی از دیگران را هم منتشر کنم معمولا آن را به ایمیل امیر سکسی می فرستند واوهم برای من ارسال می کند و من بعد از کنترل اقدام می کنم که شاید این امر کمی زمان بر باشد ولی درهر حال من ازهنر و ذوق دوستان استقبال می کنم . هیچ بخل و حسادتی هم در خود نمی بینم . چون بهترین هنر را در این می بینم که چگونه دوست بداریم و چگونه دوست داشته شویم . در هر حال من همیشه از زحمات بی دریغ آره داداش گل و همکاری مسئولین لوتی ممنون بوده هر چند که سال گذشته در این خصوص نارساییهایی مشاهده می گردید ولی به لطف دوستان این مشکلات بر طرف گردید . آره داداش خوب و ارسلام دوست داشتنی و همه خوانندگان عزیز فارسی زبان ! دوستتان دارم و امیدوارم که این دوستیها تداوم یابد ....ایرانی

 

ابزار وبمستر