ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نقاب انتقام 43

دلم می خواست سرمو به در و دیوار بکوبم . به آخر غم رسیده بودم . مثل همون وقتی که همه عزیزانمو از دست داده بودم . بیشتر از اون وقتی که سها ولم کرده بود . بهشته تو کجا رفتی .. بهشته خواهش می کنم .. من می میرم . در خیال خودم فریادمی زدم ..بهشته زندگی بدون تو واسم جهنمه . من نمی تونم بدون تو زندگی کنم . من بدون تو دیوونه میشم . من بدون نگاه تو بدون خنده های تو می پوسم می میرم خاک میشم .. بر گرد خواهش می کنم بر گرد . رفتم پارک و روی نیمکتی نشستم . سرمو انداختم پایین و دستامو جلو صورتم گرفتم و به شدت اشک می ریختم . حس می کردم حقمه . من به عشق پاک اون تو هین کرده بودم . نمی خواستم نمی خواستم خیانت کنم . نمی خواستم بهش نارو بزنم . گناه من و بزرگترین گناه من این بود که حین سکس لذت برده بودم . نمی تونستم از زیرش در برم . بهشته من چطور بگم که این گناه واسه تو بوده چطور بهت بگم که نمی خواستم زجرت بدم . چطور متوجهت کنم که هنوزم دوستت دارم برات می میرم . بهشته .. بیا با هم بریم به جایی که دست هیشکی بهمون نرسه . من همه ثروتمو به پات می ریزم اصلا میگم هر کاری دوست داری انجام بده شاید همه رو ببخشم  .. به خاطر تو حاضرم نقاب انتقامو از رو چهره ام بردارم پاره اش کنم . دیگه منصرف شم از این که سها چه بلایی سرم آورده . یه بلای بزرگو چرا باید جانشین یه بلای دیگه  می کردم خدایا من چقدر بد بختم . چقدر! پدر مادر و خواهر و برادرمو که گرفتی .. زنم که اون جور بهم نارو زد و حالا عشقمو هم داری ازم می گیری خدا جونمو هم بگیر و منو راحتم کن اصلا من برای چی زنده هستم . درهمین حال و هوا بودم که موبایلم زنگ خورد با این که می دونستم بهشته نیست ولی تمام تنم و دستام می لرزیدند وقتی می خواستم به شماره نگاه کنم . محافظان بهشته بودن .. -آقا سهراب تقصیر ما نیست . ما تصادف کردیم .. دختره رو دزدیدند -چی ؟/؟ دزدیدند . بی عرضه ها شما چه غلطی می کردین . چه غلطی . اون از تاکسی پیاده شد . یه لحظه یه ماشینی کنارش وایساد تا بیاد به خودش بجنبه اونو انداختنش اون داخل . خیلی هم خلوت بود اول صبحی و ظاهرا دو تا ماشین هم تعقیبمون می کرد اینجا ما حالا منتظر پلیس راهنمایی  هستیم .. -ببین عباد کاری نکن که اونا مشکوک شن . کاری به کارشون نداشته باش . طوری رفتارکن که مثلا گذری بودند . درعوض این بار من اونا رو تعقیب می کنم . فقط اونا رو نگه داشته باش اگه مامورا اومدن بازم لفتش بده . هر وقت از دور تونستم شما رو ببینم یه زنگ واست می زنم .. سهای لعنتی کار خودشو کرده بود . منی رو که برای انتقام گرفتن به تردید انداخته بود و به خاطر بهشته حاضر بودم گذشت کنم این بار طوری خونمو به جوش آورده بود که حاضر بودم با دستای خودم خفه اش کنم . خواستم واسه سها زنگ بزنم ولی گفتم اول بهتره اون ماشینو تعقیبش کنم . یه حسی بهم می گفت که باید منو به اونجایی که می خوام یعنی مخفیگاه عشق من برسونه . به عباد و دوستش گفتم که دنبالم راه نیفتن وقتی که به مقصد رسیدم خودم باهاشون تماس می گیرم . البته اگه همون جور که حدس زدم اونا مامورای سها باشند . این زن واقعا چقدر خطرناک بود و من نمی دونستم . خطرناک و شاید هم یک عاشق حسود . اگه اون لحظه سها رو می دیدم به قصد کشت بهش حمله می کردم . خدایا دل بهشته من شکسته بود و حالا باید عذاب روی عذابو تحمل کنه . دیگه فکر نجات اون برای من از همه چی مهم تر بود . حاضر بودم بلایی به سرش نیاد در عوض  من دست از سرش بر می داشتم . اگه کوچکترین وکمترین اذیتی می شد من خودمو نمی بخشیدم . آخه اون چه گناهی داشت که قاطی این بازیها بشه . ماشین پرایدو که از بغل آسیب دیده بود تعقیب کردم .. رفت طرف هفده شهریور . رفت انتهای یه کوچه ای که من صلاح دونستم ماشینمو سر کوچه پارک کنم .. موبایلمو در آوردم تا یه زنگ واسه عباد بزنم حس کردم یکی پشت سرمه . موبایلو از دستم گرفت .. یه اسلحه هم گذاشت پشتم . چه احمقی بودم من که حساب اینجاشو نکرده بودم . راستش واسم دیگه هیچی مهم نبود . فقط می خواستم بهشته رو ببینم . یعنی اون  توی خونه ته کوچه هس ؟/؟ امید وارم این طور باشه . منو بردن به همون طرف .. حدسم درست بود . اونو به یه ستونی وسط اتاق بسته بودند و یه  چسبی هم  رو دهنش گذاشته بودند . نمی تونستم تو چشاش نگاه کنم . فقط یه لحظه نگاهمون با هم تلاقی کرد در نگاهش جز  تنفر و سرزنش چیز دیگه ای نمی دیدم . دلم می خواست اولا نجاتش می دادم و بعدش زمین دهن باز می کرد و منو می بلعید . اون جونمو نجات داده بود و من اونو به کام مرگ انداخته بودم . به خاطر من بود که سها دستور داد دستگیرش کنند . دستامو بسته بودند ولی با لگد به اون دو نفری که دو طرفم بود زدم .. یه لگدی به شکمم زدند که درد شدیدی رو تو جا عملم حس کردم . فریادی کشیده نقش زمین شدم . جلو پاهای بهشته به زمین افتادم . نوک  بینی ام به شلوار پارچه ایش چسبیده بود . از بوی شلوارش لذت می بردم . بوی بهشته منو می داد . عشق منو .  از درد نمی تونستم تکون بخورم . منتظر بودم که اونم با همون قسمت پایین پاش که آزاد بود یه لگد بهم بزنه . ولی این کارو انجام نداد . دلم می خواست لب یاز کنم و ازش بخوام که این کارو بکنه  . نفسم نمیومد . طاقباز شدم ولی از جلو پای بهشته فاصله نگرفتم . دلم می خواست اون با لگد منو برونه  تا یه خورده عذاب وجدانم کمتر شه . این بار می خواستم چشامو باز کنم و صورت و چشای خوشگلشو ببینم . قطرات آبی رو روی صورتم حس می کردم . کسی نبود که روصورتم آب بپاشه . چشای خوشگل بهشته بود که اشک قلبشودونه دونه مینداخت رو صورتم ... حس کردم که اون به خاطر من داره اشک می ریزه . فرشته من از این که این بار دیگه نمی تونه بیاد کمکم داره عذاب می کشه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی  

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر