ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

من و مامان و زندایی6

مهوش مهوش جان زود باش کونمو از پشت بازش کن .. کوسمو خوب ببین . زود باش زبونتو در آربکش روش . چرا این قدر امروز سست و بی حال شدی . داری حال می کنی حال هم باید بدی دیگه . نکنه یادت رفته که باید حال دو طرفه و چند طرفه داشته باشیم . -مهسا مهسا این ماهرخ دیگه واسه من حال نذاشته . هر چی می خوام بگم نیاد بازم نمیشه .. حالا اومدی رو حرف من . دیدی ثریا اون دفعه به دخترش پروین چقدر می نازید . و تعریفشو می کرد . حتما این دفعه  اونم توی جمع هست .. -هرکی اختیار بچه شو داره . -مهوش جون اون یه خورده خوشش میاد که ازش تعریف بکنن . مگه ماهرخ جون چی از پروین کم داره . خیلی خوشگل تر و خوش بدن تر هم هست .. -ول کن مهسا . اونا شاید ناراحت بشن . -ببین مهوش من میگم ماهرخو ببریم . اونا که نمی دونن چی به چیه . وقتی ببینن چه خوب حال میده ازش خوششون میاد . از طرفی اونا از خداشونه که یه نیروی جدید اضافه شه .. آخ که چقدر دلم برای یه بر نامه دسته جمعی لک زده -چیه مهسا مگه اینجا که من و تو و ماهرخ با همیم بهت خوش نمیگذره نمی تونی حال کنی .. -چرا ولی وقتی که آدم میون یک گروه لز کار قرار می گیره و همه مون لخت و  یک دست میشیم یه صفای عجیبی داره . چون دیگه افاده ها مبره کنار . هیشکی پز نمیده . اون به دکتر بودن خودش نمی نازه . یکی دیگه نمیگه که من این قدر خونه و سرمایه دارم برج دارم .. اگه بدونی چه حالی داره . چه عشق و لذتی میده . همه مون مساوی میشیم -خب مهسا جون این قدر توی حس نرو . می دونم تو این روزا خیلی هوای ماهرخو داری و دلت می خواد که اونو با خودمون ببریم . ولی اگه از درساش بیفته همش تقصیر توست . -مامان من درسامو خوب می خونم خیلی خوب . سعی می کنم بهترین نمراتو بگیرم و تو و بابا بهم افتخار کنین . زن دایی بیشتر دل منو می برد . از این می گفت که خونه ثریا اینا از بس بزرگه که دو تا استخر دارن . یکی روباز و تابستونی و یکی هم سر پوشیده و زمستونی که  امکانات گرمایی خوبی داره . در هر فصلی زنا می تونن برن استخر .البته اون سرپوشیده کوچیک تره .  یه روز جمعه به بهونه مهمونی دیگه مرد توی خونه نمی مونه . آخ که در فضای باز و میون گل و گیاه چه صفایی داره وقتی زنا میرن تو هم و دیگه همه ... -مهسا دیگه بس کن دل ما رو هم بردی . طوری حرف می زنی که انگار با هم نرفتیم . از همون سال اول که پات به خونواده ما باز شد خوبه که بهت سختی ندادم -ولی مهوش جون اگه بوبردار نمی شدم منو نمی بردی -مامان زن دایی جون ببخشید الان وقت این حرفا نیست . طوری از خاطراتتون حرف می زنین که انگاری دارین از صد سال پیش صحبت می کنین . الان دیگه وقت حال کردنه .. -اوووووففففف راست میگه مهوش مهوش جون .. من حال می خوام .. -ببین ماهرخ جون من با مهسا چیکار می کنم تو هم همون کارو باهام بکن . کف دستشو جمع کرد و تقریبا به حالت نیم گره کردش توی کوس مهسا . ما پشت به پشت قرار گرفته بودیم . من پشت مامان و مامان پشت زن دایی .. ناله های مامان و زن دایی در اومده بود . هیشکی نبود مال منو بماله .. خیلی  دلم می خواست . مجبور شدم دست راستمو که آزاد بود اونو رو کوسم بذارم و با خودم ور برم . حالا سه تایی مون غرق هوس بودیم . مهسا همچین از استخر و خونه ثریا گفته بود که می دونستم مامانو هم برده به عالم هپروت . به همین دست چپم که داشت کوسمو می مالوند دل خوش بودم که مامان گفت ماهرخ جون با سینه ام هم ور برو .. داشت حرصم می گرفت ولی یه پهلو کردم تا هم کف دستم رو کوس مامان باشه و هم این که من ازش بخوام با اون دست آزادش کوسمو بماله و اونم باهام مشغول شد . یه چند دقیقه ای این جوری با هم حال کردیم و بعدش سه تایی مون فشرده کنار هم دراز کشیدیم . -ماهرخ جون یه لز کار موفق اونه که تمام حس  خودشو بر مبنای نیازش تنظیم کنه . اون خیلی راحت می تونه احساس زنونه رو درک کنه و به طرفش حال بده . چون خواسته های اون همون خواسته های طرفیه که داره باهاش حال می کنه . پس در رابطه دو زن با هم اونا راحت تر می تونن به یک درک و تفاهم  از هم برسند و راحت تر همدیگه رو بپذیرن و خود خواهی ها رو بذارن کنار . واسه همین به نظرم یه زن لذتی رو که از با یه زن دیگه بودن می تونه ببره خیلی شیرین تر و با حال تر از لذتیه که از در کنار مرد بودن می تونه احساس کنه . می تونه خودشو بذاره در قالب طرفش .. -اوه مهوش امروز چه قشنگ حرف می زنی . شدی عین استادای دانشگاه -مهسا جون توکه از ما جلو زدی -چوب کاری می فرمایید مهوش جان . ما هر وقت باشه ناخن انگشت کوچیکه شما هم نمیشین . درحالی که سر و صورت مامانو غرق بوسه کرده زیر گلوشو می بوسیدم و با سینه ها و کوسش ور می رفتم مرتب بهش می گفتم مامان مامان قربونت منو هم با خودت می بری . ؟/؟ من بیام ؟/؟ -دختر تو که می دونی مادرت چقدر مهربونه و دوستت داره .. من حرفی ندارم ولی تو هم قولی رو که دادی نباید فراموش کنی ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر